نهم ربیع الاول روز تجلی حاکمیت مستضعفان بر جهان، و روز نوید دهنده ی شکست نمرودیان و روز شادی شیعیان در تاجگذاری حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف مبارک باد.
خدایا!
تو را به مناسبتهای عزیز ماه ربیع الاول قسم میدهیم؛ این ماه را بر تمام شیعیان جهان، پر خیر و برکت قرار بده، و در ظهور ارباب و مولایمان؛ حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تعجیل بفرما، و به ما توفیق بهره بردن از برکات و فضایل این ماه عنایت فرما.
آمین یا رب العالمین
سلام، پیکر تیرباران شده
خدیجه پنجی
بقیع، در خلوت غریبانهاش دل به صدای مردی سپرده است؛ مردی که خدا، بسیار دوستش دارد.
ماه، رخسار به خاک مزاری نهاده، که مدتهاست روشنای هیچ شمعی را حس نکرد، سوسوی هیچ فانوسی را نشنید و گرمایِ هیچ اشکی را لمس نکرد. مزاری که مثل صاحب غریبش، غریب است. تنها حضور اشکهای یک مرد را میفهمد.
یک تکّه از آسمان است، که در دل خاک پنهان است. یک سهم از بهشت است، که در بقیع گم شده است. یک سوره از قرآن است، که قرنها تلاوت نشد، جز با لب و زبان همین مرد؛ همین مرد که چهره بر خاک گذارده و غریبانهترین عاشقانهها را در فراق آن غربت بینهایت، سر داده است
! سلام، غریبتر از هر غریب!
سلام، آشنایِ غریب، مهربانِ غریب، بزرگ زاده غریب!
سلام، مزار بیچراغ، تربت بیزایر، بهشت گمشده!
سلام، آتشفشان صبر، چشمان معصوم، بازوان مظلوم، زبان ستمدیده!
سلام، سینه شعلهور، جگر سوخته، پیکر تیرباران شده!
سلام، امام غریب من!
آمدهام؛ با تمام دلم، با قدمهای احساسم، با حضور هر چه تمام ارادتم.
آمدهام؛ تا فانوسهای روشن اشکهایم را، بر مزار بیچراغت، بیاویزم!
آمدهام؛ تا شریک غربت بینهایتت باشم.
آمدهام ـ کبوترانه آمدهام ـ تا از دستان مهربانت، آب و دانه بدهی!
آمدهام؛ با دسته دسته یا کریمهای اخلاص و محبّت، تا شاید لحظهای در گنبد نگاه مهربانت، پناه گیرم.
ای کریم اهل بیت! حالا این من و این وسعت بیحدّ و مرزِ لطف تو.
این دلِ کوچک من و این عنایت بزرگ تو. این گدای غریب و این هم، سلطان غریب؛ بزم غریبانهمان جور است.
تو غریب، من هم غریب.
امّا … نه! غربت من کجا و غریبی تو کجا! آخر شما، غربتت را هم از پدر به ارث بردهای و هم از مادر مولای من! چگونه میشود زینت شانههای پیامبر باشی، خون علی و فاطمه در رگهایت جاری باشد، سید جوانان اهل بهشت باشی و آن وقت، این روزگار نامرد، دل به عشقت نسپارد. امام مظلوم من! چند بار از پشت، خنجر خوردهای؟! چند بار نیش سوزناک خیانت را چشیدهای؟! چند بار …؟ انگار قصّه غربت شما پایان ندارد! آقا! زهری که بر جگرت نشست، تنها زهر جعده نبود؛ زهر بدعتی بود که مسیر عشق را عوض کرد. وقتی که دل به این بدعت بسپرند، عجیب نیست اینکه حتی در کنار همسفر زندگیت، غریب باشی!
یا کریم اهلبیت! تو بزرگتر از آن بودی که در ذهن کوچک بشر بگنجی.
التماس دعا
گاهی برخی روزها و برخی تاریخ ها
تاریخ ساز می شوند و در حافظه بشریت باقی می مانند
ایام و روزهایی که سرنوشت ملت ها در آن تغییر می کند
سیزده آبان هم یکی از آن تاریخ هاست
روزی که جوانان و نوجوانان ایرانی به فرمان ولی فقیه خود
ریشه های استکبار را در ایران عزیزبا تسخیر لانه جاسوسی امریکا می سوزانند
تا برای همیشه تاریخ سند ظلم ستیزی ایرانیان امضا شود
گرامی باد روز سیزده آبان