در کوچه پس کوچه های مدینه امشب بساط گل ریزان ستاره ها است … امشب ماه از شرم حضور خورشید مدینه، جرات نور افشانی ندارد..امشب حیدر کرار احد و صفین شادمان از به ثمر نشستن درخت زندگی اش است . عرشیان دست افشانی می کنند و زمین به خاطر خاک پا شدن حسین به خود می بالد …حسین (ع) پدر بندگی خدا ،سید الشهدا، نور چشم انبیاء به دنیامی آید…
ای زمین شاد باش و ای آسمان قطرات عشقت را بر زمین روانه کن که امشب فخر عالمین،نور چشم زینبین به دنیا خواهد آمد
“مسلمین عیدتان مبارک”
وقتی به هرکه دل می بندم نا امید می شوم …وقتی به هر که اعتماد می کنم رسوا می شوم …وقتی که ناگهانی بندهای دلم پاره می شود…وقتی در غروب های غم انگیز جمعه دلم می گیرد…وقتی همه پل های پشت سرم را شکسته می بینم …وقتی حتی عزیزترین کسانم مرا نمی بینند وبی پروا می شکنند آیینه محبت و دوست داشتنم را…آنگاه به یاد تو می افتم که گفتی:….
در غار حراء نشسته بود. چشمان را به افقهاى دور دوخته بود و با خود مى انديشيد. صحرا، تن آفتاب سوخته خود را، انگار در خنكاى بيرنگ غروب ، مى شست .
محمد همچنان كه بر دهانه غار حراء نشسته بود به افق مى نگريست و خاطرات كودكى و نوجوانى و جوانى خويش را مرور مى كرد. به خاطر مى آورد كه هميشه از وضع اجتماعى مكه و بت پرستى مردم و مفاسد اخلاقى و فقر و فاقه مستمندان و محرومان كه با خرد و ايمان او سازگار نمى آمد رنج مى برده است . او همواره از خود پرسيده بود: آيا راهى نيست ؟ با تجربه هايى كه از سفر شام داشت دريافته بود كه به هر كجا رود آسمان همين رنگ است و بايد راهى براى نجات جهان بجويد. با خود مى گفت : تنها خداست كه راهنماست .
محمد به مرز چهل سالگى رسيده بود. تبلور آن رنجمايه ها در جان او باعث شده بود كه اوقات بسيارى را در بيرون مكه به تفكر و دعا بگذراند، تا شايد خداوند بشريت را از گرداب ابتلا برهاند. او هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان را در غار حراء به عبادت مى گذرانيد.
آن شب ، شب بيست و هفتم رجب بود. محمد غرق در انديشه بود كه ناگاه صدايى گيرا و گرم در غار پيچيد:
بخوان ! محمد، در هراسى و هم آلود به اطراف نگريست .
صدا دوباره گفت : بخوان !
اين بار محمد با بيم و ترديد گفت : من خواندن نمى دانم .
صدا پاسخ داد: بخوان به نام پروردگارت كه بيافريد، آدمى را از لخته خونى آفريد. بخوان و پروردگار تو ارجمندترين است ، همو كه با قلم آموخت ، و به آدمى آنچه را كه نمى دانست بياموخت …
و او هر چه را كه فرشته وحى فرو خوانده بود باز خواند.
هنگامى كه از غار پايين مى آمد، زير بار عظيم نبوت و خاتميت ، به جذبه الوهى عشق برخود مى لرزيد. از اين رو وقتى به خانه رسيد به خديجه كه از دير آمدن او سخت دلواپس شده بود گفت :
مرا بپوشان ، احساس خستگى و سرما مى كنم !
و چون خديجه علت را جويا شد، گفت :
آنچه امشب بر من گذشت بيش از طاقت من بود، امشب من به پيامبرى خدا برگزيده شدم !
خديجه كه از شادمانى سر از پا نمى شناخت ، در حالى كه روپوشى پشمى و بلند بر قامت او مى پوشانيد گفت :
من از مدتها پيش در انتظار چنين روزى بودم ، مى دانستم كه تو با ديگران بسيار فرق دارى ، اينك در پيشگاه خدا شهادت مى دهم كه تو آخرين رسول خدايى و به تو ايمان مى آورم .
پيامبر دست همسرش را كه براى بيعت با او پيش آورده بود به مهربانى فشرد و گلخند زيبايى كه بر چهره همسر زد، امضاى ابديت و شگون ايمان او شد و اين نخستين ايمان بود.
پس از آن ، على كه در خانه محمد بود با پيامبر بيعت كرد. او با آنكه هنوز به بلوغ نرسيده بود دست پيش آورد و همچون خديجه ، با پسر عموى خود كه اينك پيامبر خدا شده بود به پيامبرى بيعت كرد.
سه سال تمام از اين امر گذشت و جز خديجه و على و يكى دو تن از نزديكان و خاصان آنان از جمله زيد بن حارثه ، كسى ديگر از ماجرا خبر نداشت…
داستان پيامبران (جلد دوم) محمد (ص) ، على موسوى گرمارودى
یک دقیقه در محضر حضرت آیه الله بهجت
نوجوان و جوانان بدانند باید ملتفت باشند که هم چنانی که روز به روز سن و سال بالا می رود، علم و ایمانشان هم باید همین جور باشد. معلوماتش از همان کلاس اول بالا می رود، ایمانشان هم ملازم با همین علم باید بالا برود.
باید بدانید که ما مسلمان ها، امتیازی بر غیر مسلمان ها نداریم، الا به قرآن و عترت؛ و الا ما هم مثل غیر مسلمان ها می شویم. اگر ما قرآن نداشته باشیم، مثل غیر مسلمان ها هستیم. اگر ما عترت نداشته باشیم مثل مسلمان ها یی که اهل ایمان نیستند هستیم.
باید بدانیم و بکوشیم تا روزبه روز در این دو امر ترقی کنیم.
از خدا بخواهید که از قرآن جدایمان نکند. از عترت جدایمان نکند. اگر کسی یکی از از این دو تا را ندارد هیچ کدام را ندارد. این دو با هم هستند. نمی توانیم از قرآن و عترت دوری کنیم . اگر دوری کردیم در دام گرگها می افتیم و خدا می داند آیا از دستشان نجات می یابیم؟
خیلی احتیاط کنید. احتیاط شما در این است که از یقین تجاوز نکنید. خیلی سعی کنید که غیر یقین را وارد یقینات شما نکنند. آب توی شیرتان نریزند.
هر کلمه ای از هر کسی شنیدی دنبال این بروید که آیا صحیح است؟ مطابق با عقل و دین هست یا نه. بدانید که ما وقتی خلوت می کنیم خداوند مطلع است. وقتی جلوی مردم حرف می زنیم مطلع است. وقتی ساکتیم خدا مطلع است.
صاحب این خانه، صاحب این عالم از فرد فرد ما، از همه اعمال و افعال و حالات ما با خبر است و حتی از آن چه نیت کرده و می کنیم. نیت خیرمان را می نویسد و نیت شرمان را نمی نویسد تا زمانی که شر انجام شود. حتی وقتی شر و کار بدی انجام می دهیم صبر می کند ببیند توبه می کنیم یا نه؟ برمی گردیم یا نه؟
آن چیز هایی که می دانید خیر است عمل کنید و آن چیزهایی را که نمی دانید از حالا متوقف کنید و احتیاط کنید تا روشن شود.
برگرفته از ماهنامه آشنا