انگور می دهند که قربانی ات کنند
لازم نکرده دعوت مهمانی ات کنند
صدها رواق در جگرت زهر باز کرد
می خواستند آینه بندانی ات کنند
هر شب تو بر غریبی خود گریه می کنی
مردم اگر چه سجدهی سلطانی ات کنند
تو نو به نو برای خودت گریه می کنی
در صحن کهنه گرچه چراغانی ات کنند
وقتی خدا غریبی ما را نگاه کرد
فرمود تا حسین خراسانی ات کنند
زن های طوس مثل زنان بنی اسد
جمعند تا عزای پریشانی ات کنند
معصومه را به همرهی خود کشانده ای
تا قبله گاه زینب ایرانی ات کنند
*محمد سهرابی*
**
نه تنها ماتم جان سوز پرچمدار توحید است
که هستى شد سیه پوش امام ممتحن امشب
گهى گریم ز داغ جانگداز حضرت خاتم
گهى نالم چو نى در سوگ فرزندش حسن امشب
ابن شهر از حضرت صادق(ع) روایت کرده است که حضرت امام حسن(ع)با اهل بیت خودفرمود:ای گروه! من به زهر شهید خواهم شد،چنانچه رسول خدا(ص)به زهر شهید شد،گفتند:تو را که زهر خواهد اد:فرمود:یا کنیز من یا زن من،گفتند که آن ملعونه را ازملک خود بیرون کن،چگونه او را بیرون کنم حال آنکه مرگ من به دست او خواهد بود و از آن چاره نیست،اگر او را بیرون کنم غیر او کسی مرا نخواهد کشت،چنین مقدر شده است.پس بعد از اندک زمانی ،معاویه زهری فرستاد به نزد زن آن حضرت،پس روزی حضرت ازاو پرسید که آیا شیری داری بیاشامیم؟گفت:بلی.آن زهری که معاویه فرستاده بود داخل شیر کرده به آن حضرت داد.چون تناول نمود،همان ساعت اثر زهر در بدن خود یافت،فرمود:ای دشمن خدامراکشتی خدا تو را بکشد،به خدا سوگند که عوض مرا نخواهی یافت ،واز آن فاسق ملعون دشمن خداورسول(ص)هرگز خیری نخواهی دید.
منبع:علامه مجلسی(تاریخ زندگانی چهارده معصوم(علیهم السلام))،جلاءالعیون،علامه مجلسی، چاپ چهارم،تهران:آدینه سبز،1386،ص461
ابن بابویه به سند معتبر از امام جعفرصادق (ع)روایت کرده است که:دو مرد از قریش به خدمت امام زین العابدین(ع) آمدند،حضرت فرمود:می خواهید شما را خبر دهم از وفات رسول خدا(ص):گفتند:بلی،فرمود:پدر م مرا خبر دادکه سه روز پیش از وفات رسول خدا(ص)جبرئیل برآن حضرت نازل شدو گفت:ای احمد به درستی که خداوند عالمیان مرا فرستاده است به سوی تو برای گرامی داشتن تو و تفضیل تو ،وسوال می کند از تو از حالتی که خود بهتر می داندآن را و می گوید:ای محمدچگونه می یابی حال خود را؟حضرت فرمود:خود را غمگین و در شدت می یابم.چون روز سوم شد جبرئیل نازل شد با ملک الموت،و باایشان ملکی بود که او را اسماعیل می گویندودر هوا موکل است برهفتاد هزار ملک،پس جبرئیل پیش از ایشان آمد و همان پیغام سابق ر آورد،حضرت همان جواب را فرمود،پس ملک الموت رخصت طلبید که داخل شوددر خانه ی آن حضرت،پس جبرئیل گفت:ای احمد این ملک الموت است و رخصت می طلبد که به خانه ی تو درآیدورخصت نطلبیده است برداخل شدن به خانه ی احدی پیش از تو و رخصت نخواهد طلبید از احدی بعد از تو ،رسول خدا (ص) فرمود:رخصت ده تا او داخل شود،پس جبرئیل او را رخصت داد.
چون ملک الموت داخل شد به نزدیک آمدوبه قدم ادب در خدمت آن حضرت ایستادوگفت:ای احمدبه درستی که حق تعالی مرا فرستاده است به سوی تو و امر کرده است مرا که اطاعت کنم تو را درهرچه مرا به آن امر نمایی،اگر فرمایی جان تو را قبض می کنم و اگر فرمایی برگردم برمی گردم.پس رسول خدا(ص)فرمود:اگر تو را امرکنم که برگردی و مرا بگذاری خواهی کردای ملک الموت؟گفت: بله چنین امر شده ام که اطاعت کنم تو را در هر چه فرمایی،پس جبرئیل گفت: ای احمدبدرستی که حق تعالی مشتاق لقای تو گردیده است.پس رسول خدا(ص)فرمود:مشغول آنچه مامور به آن گردیده ای،پس جبرئیل گفت:این آخرین آمدن من است به زمین،تو بودی حاجت من از دنیا،باتو کار داشتم و دیگر مرا به دنیا حاجتی نیست.پس چون روح مطهر آن حضرت از بدنش مفارقت نمود،شخصی آمد و ایشان را تعزیه گفت که صدای او را می شنیدند ولی شخص او را نمی دیدند.پس گفت:السلام علیکم و رحمت ا…وبرکاته .پس علی (ع)فرمود:این خضر بود که به تعزیت ما آمده بود.
منبع:علامه مجلسی(تاریخ زندگانی چهارده معصوم(علیهم السلام))،جلاءالعیون،علامه مجلسی، چاپ چهارم،تهران:آدینه سبز،1386،ص124