در غار حراء نشسته بود. چشمان را به افقهاى دور دوخته بود و با خود مى انديشيد. صحرا، تن آفتاب سوخته خود را، انگار در خنكاى بيرنگ غروب ، مى شست .
محمد همچنان كه بر دهانه غار حراء نشسته بود به افق مى نگريست و خاطرات كودكى و نوجوانى و جوانى خويش را مرور مى كرد. به خاطر مى آورد كه هميشه از وضع اجتماعى مكه و بت پرستى مردم و مفاسد اخلاقى و فقر و فاقه مستمندان و محرومان كه با خرد و ايمان او سازگار نمى آمد رنج مى برده است . او همواره از خود پرسيده بود: آيا راهى نيست ؟ با تجربه هايى كه از سفر شام داشت دريافته بود كه به هر كجا رود آسمان همين رنگ است و بايد راهى براى نجات جهان بجويد. با خود مى گفت : تنها خداست كه راهنماست .
محمد به مرز چهل سالگى رسيده بود. تبلور آن رنجمايه ها در جان او باعث شده بود كه اوقات بسيارى را در بيرون مكه به تفكر و دعا بگذراند، تا شايد خداوند بشريت را از گرداب ابتلا برهاند. او هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان را در غار حراء به عبادت مى گذرانيد.
آن شب ، شب بيست و هفتم رجب بود. محمد غرق در انديشه بود كه ناگاه صدايى گيرا و گرم در غار پيچيد:
بخوان ! محمد، در هراسى و هم آلود به اطراف نگريست .
صدا دوباره گفت : بخوان !
اين بار محمد با بيم و ترديد گفت : من خواندن نمى دانم .
صدا پاسخ داد: بخوان به نام پروردگارت كه بيافريد، آدمى را از لخته خونى آفريد. بخوان و پروردگار تو ارجمندترين است ، همو كه با قلم آموخت ، و به آدمى آنچه را كه نمى دانست بياموخت …
و او هر چه را كه فرشته وحى فرو خوانده بود باز خواند.
هنگامى كه از غار پايين مى آمد، زير بار عظيم نبوت و خاتميت ، به جذبه الوهى عشق برخود مى لرزيد. از اين رو وقتى به خانه رسيد به خديجه كه از دير آمدن او سخت دلواپس شده بود گفت :
مرا بپوشان ، احساس خستگى و سرما مى كنم !
و چون خديجه علت را جويا شد، گفت :
آنچه امشب بر من گذشت بيش از طاقت من بود، امشب من به پيامبرى خدا برگزيده شدم !
خديجه كه از شادمانى سر از پا نمى شناخت ، در حالى كه روپوشى پشمى و بلند بر قامت او مى پوشانيد گفت :
من از مدتها پيش در انتظار چنين روزى بودم ، مى دانستم كه تو با ديگران بسيار فرق دارى ، اينك در پيشگاه خدا شهادت مى دهم كه تو آخرين رسول خدايى و به تو ايمان مى آورم .
پيامبر دست همسرش را كه براى بيعت با او پيش آورده بود به مهربانى فشرد و گلخند زيبايى كه بر چهره همسر زد، امضاى ابديت و شگون ايمان او شد و اين نخستين ايمان بود.
پس از آن ، على كه در خانه محمد بود با پيامبر بيعت كرد. او با آنكه هنوز به بلوغ نرسيده بود دست پيش آورد و همچون خديجه ، با پسر عموى خود كه اينك پيامبر خدا شده بود به پيامبرى بيعت كرد.
سه سال تمام از اين امر گذشت و جز خديجه و على و يكى دو تن از نزديكان و خاصان آنان از جمله زيد بن حارثه ، كسى ديگر از ماجرا خبر نداشت…
داستان پيامبران (جلد دوم) محمد (ص) ، على موسوى گرمارودى
یک دقیقه در محضر حضرت آیه الله بهجت
نوجوان و جوانان بدانند باید ملتفت باشند که هم چنانی که روز به روز سن و سال بالا می رود، علم و ایمانشان هم باید همین جور باشد. معلوماتش از همان کلاس اول بالا می رود، ایمانشان هم ملازم با همین علم باید بالا برود.
باید بدانید که ما مسلمان ها، امتیازی بر غیر مسلمان ها نداریم، الا به قرآن و عترت؛ و الا ما هم مثل غیر مسلمان ها می شویم. اگر ما قرآن نداشته باشیم، مثل غیر مسلمان ها هستیم. اگر ما عترت نداشته باشیم مثل مسلمان ها یی که اهل ایمان نیستند هستیم.
باید بدانیم و بکوشیم تا روزبه روز در این دو امر ترقی کنیم.
از خدا بخواهید که از قرآن جدایمان نکند. از عترت جدایمان نکند. اگر کسی یکی از از این دو تا را ندارد هیچ کدام را ندارد. این دو با هم هستند. نمی توانیم از قرآن و عترت دوری کنیم . اگر دوری کردیم در دام گرگها می افتیم و خدا می داند آیا از دستشان نجات می یابیم؟
خیلی احتیاط کنید. احتیاط شما در این است که از یقین تجاوز نکنید. خیلی سعی کنید که غیر یقین را وارد یقینات شما نکنند. آب توی شیرتان نریزند.
هر کلمه ای از هر کسی شنیدی دنبال این بروید که آیا صحیح است؟ مطابق با عقل و دین هست یا نه. بدانید که ما وقتی خلوت می کنیم خداوند مطلع است. وقتی جلوی مردم حرف می زنیم مطلع است. وقتی ساکتیم خدا مطلع است.
صاحب این خانه، صاحب این عالم از فرد فرد ما، از همه اعمال و افعال و حالات ما با خبر است و حتی از آن چه نیت کرده و می کنیم. نیت خیرمان را می نویسد و نیت شرمان را نمی نویسد تا زمانی که شر انجام شود. حتی وقتی شر و کار بدی انجام می دهیم صبر می کند ببیند توبه می کنیم یا نه؟ برمی گردیم یا نه؟
آن چیز هایی که می دانید خیر است عمل کنید و آن چیزهایی را که نمی دانید از حالا متوقف کنید و احتیاط کنید تا روشن شود.
برگرفته از ماهنامه آشنا
قبل از آنكه چگونگي به شهادت رسيدن امام كاظم (علیه السلام) بررسي شود اين سخن به ميان ميآيد كه چرا ساير ائمه از جمله امام كاظم (علیه السلام) كه به ظاهر قيام نكردند به شهادت رسيدند؟ آنها كه ظاهر سيرهشان نشان ميدهد كه روششان با روش امام حسين (علیه السلام) متفاوت بوده است. امام حسين شهيد شد، چرا امام حسين (علیه السلام) شهيد بشود؟ چرا امام سجاد شهيد بشود؟ چرا امام صادق و امام كاظم (علیه السلام) شهيد بشوند؟ و همين طور ساير ائمه (عليهالسلام) جواب اين است: اشتباه است اگر فكر شود كه روش ساير ائمه (عليهالسلام) با امام حسين در اين جهت اختلاف و تفاوت داشته است. برخي که اينطور خيال ميكنند ميگويند: در ميان ائمه، امام حسين (علیه السلام) بنايش بر مبارزهي با دستگاه جور زمان خود بود ولي ساير ائمه اين اختلاف را داشتند كه مبارزه نميكردند. اگر اينگونه تفكر شود سخت اشتباه فكر شده است چرا كه تاريخ خلافش را ميگويد و قرائن و دلايل همه برخلاف آن است. بلكه اگر مطلب به گونه اي ديگر بررسي شود كه همينطور هم است، هيچوقت يك مسلمان واقعي (تا چه رسد به مقام مقدس امام) امكان ندارد كه با دستگاه ظلم و جور زمان خودش سازش كند و واقعاً بسازد، يعني خودش را با آن منطبق كند، بلكه هميشه با آنها مبارزه ميكند. تفاوت در اين است كه شكل مبارزه فرق ميكند.[1]
اين است كه مقتضيات زمان در شكل مبارزه ميتواند تأثير بگذارد. هيچگاه مقتضيات زمان در اين جهت نميتواند تأثير داشته باشد كه در يك زمان سازش با ظلم جايز نباشد ولي در زمان ديگر سازش با ظلم جايز باشد. خير، سازش با ظلم هيچ زماني و در هيچ مكاني و به هيچ شكلي جايز نيست اما شكل مبارزه ممكن است فرق كند. ممكن است مبارزه علني باشد ممكن است مخفيانه و زير پرده و در استتار باشد مثل مبارزه حضرت موسي بن جعفر (علیه السلام) كه باعث ميشد با رها ايشان را به زندان بيندازند و مورد شكنجه قرار دهند.
در هر زنداني كه امام (علیه السلام) را ميبردند بعد از اندك زماني، زندانبان مريد او ميگشت. اول امام را به زندان بصره كه والي آن عيسي بن جعفر بن ابي جعفر منصور يعني نوهي منصور دوانيقي بود بردند كه والي بصره مردي شرابخوار و عياش و اهل رقص و آواز بود. در هفتم ماه ذيالحجه سال (178 (هـ.ق)) امام (علیه السلام) را به زندان بصره بردند و چون عيد قربان و ايام جشن و شادي بود. امام كاظم (علیه السلام) از نظر روحي در وضع بدي بودند. مدتي امام در زندان بصره بود. زهد و عبادت و كرامات آن حضرت، عيسي بن جعفر را به او علاقمند كرد و او را مريد خويش ساخت بطوري كه دريافت آنطور كه خليفه (هارون) ميگويد امام (عليهالسلام) به دنبال رياست و حُب جاه نيست بلكه او مرد معنويت است. معنويت مطرح است نه اينكه مرد دنياطلبي باشد. وضع براي امام (علیه السلام) عوض شد دستور داد يك اطاق پذيرايي بسيارخوب در اختيار امام باشد و رسماً از او پذيرايي ميكرد. هارون محرمانه پيغام داد كه كلك اين زنداني را بكن! اما او در جواب گفت: من چنين كاري نميكنم و اواخر، خودش به خليفه نوشت كه دستور بده اين را (امام كاظم(علیه السلام)) از من تحويل بگيرند و خودم او را آزاد ميكنم. من نميتوانم چنين مردي را به عنوان يك زنداني نزد خود نگه دارم چون پسر عموي خليفه و نوهي منصور بود، حرفش البته خريدار داشت.[2]
زندان بعدي بغداد بود و زندانيان «فضل بن ربيع» پسر حاجب معروف بود. او هم مريد امام گشت زندان بعدي، زندانبانش فضل بن يحيي برمكي بود فضل پسر يحيي كسي بود كه ارتباط نزديك و مستقيم با هارون داشت ولي درياي بيكرانهي رحمت امام، فضل را هم مريد خويش ساخت و فضل سخت مغضوب هارون گشت بطوري كه اگر پا در مياني يحيي برمكي نبود او را ميكشت، يحيي به نزد هارون رفت و با عذرخواهي از عمل فضل، زندانباني به نام «سندي بن شاهك» كه فردي غيرمسلمان (یهودی )و بسيار قصيالقلب بود را به عنوان زندانبان و در واقع قاتل به هارون معرفي كرد. در زندان سِندي دوران بسيار سختي براي امام كاظم (علیه السلام) بود. شكنجه و آزار و غل و زنجير، فرستادن زن بدكاره به دستور هارون (كه اتفاقاً او هم مريد امام و مسلمان گشت) روح امام (علیه السلام) را آزار ميداد. در يك هفته مانده به شهادت امام كاظم (علیه السلام) هارون توسط يحيي بن خالد برمكي نامهاي براي امام (علیه السلام) نوشت كه: «بيا و معذرت بخواه آن هم صوري چون من قسم خوردم كه تو گناه كردي و حالا هم ميدانم كه بيتقصيري، و اگر معذرت بخواهي احدي چيزي نخواهد فهميد».
امام در پاسخ فرمودند: «به هارون بگو از عمر من چيزي باي مانده است، همين.» بعد از يك هفته امام كاظم را مسموم كردند و به شهادت رساندند (مقاتل الطالبين، ص 336).
اما شدت رنج و آزار بر امام بدينجا ختم نميشد. در اصل شهادت امام، بر حسب گواهي بيشتر مورخان ترديدي وجود ندارد اما از آنجا كه شهادت امام مخفيانه صورت گرفته و حاكمان عباسي فريبكارانه به مردم اعلام كردند كه آن حضرت به مرگ طبيعي از دنيا رفته است.[3] هارون دستور داد تا جسد مطهر امام كاظم (علیه السلام) را فقها و چهرههاي سرشناس بغداد را كه هيثم بن عدي هم در ميان آنهاذ بود مشاهده كنند و گواهي دهند بدون شكنجه و بر اثر حادثهي طبيعي و به مرگ طبيعي جان سپرده است ماجرا به اينجا هم ختم نشد هارون پيكر بيجان امام را برکنار حبسر بغداد گذارده، ندا داد: «این موسی بن جعفر (علیه السلام) است که به مرگ طبیعی جان سپرده است بدو بنگريد.» مردم دستهدسته ميآمدند و در سيماي آن حضرت به دقت مينگريستند[4] و سرانجام امام كاظم (علیه السلام) در سال 183(هـ.ق) 25 ماه رجب (به نقل شيخ صدوق) يا 24 ماه رجب (به نقل شيخ مفيد) يا روز جمعه 14 ماه صفر (به نقل مستوفي) به درجه اعلي عليين و به اجداد مطهرش پيوست. امامي كه هيچگاه از مبارزه دست نكشيد، شاگردان بسياري تربيت كرد، نمونهي واقعي زهد و عبادت كار و تلاش بود و خستگيناپذير و اميدوار بود سياستمداري دانا و امامي رئوف و مهربان براي همه مسلمين ميبود. بابالحوائج شيعيان را در «باب التين» در مقبرهي قريشيها دفن كردند.[5]
و در آخر: «از خداوند بزرگ ميخواهيم كه ما را جزو دوستداران و پيروان ايشان و بيزاران از دشمنانش قرار دهد و ما را بر پيمودن راه ائمه هدي (عليهمالسلام) توفيق ارزاني فرمايد».
باعرض تسلیت به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادت حضرت موسی بن جعفر(ع) ابا الرضا(ع) چکیده تحقیق پایانی خانم نجمه رضوی با موضوع” سیره سیاسی حضرت امام کاظم(ع)” برای استفاده علاقمندان روی وبلاگ قرار می گیرد امید که ما را از دعای خیر خویش در این ماه عزیز محروم نفرمایید
در اين پژوهش سيره سياسي حضرت موسي بن جعفر (عليه السلام) بررسي خواهد شد اما از آنجا كه هر واكنش سياسي در نتيجه اتفاقات و مقتضيات آن زمان از تاريخ است. سيري گذرا در تاريخ اموي و عباسي براي همگان كاملاً روشن خواهد ساخت كه چرا امام كاظم (علیه السلام) به تقيه سفارش ميكنند، چرا مستقيماً دست به قيام نميزنند، چرا اينقدر مورد ظلم و شكنجه قرار ميگيرند، در واقع حكومت عباسي كه برخلاف سلف خود كه آشكارا اسلام را تحقير ميكرد با فريب افكار عمومي و دايه انتساب به اهل بيت و پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روي كار آمد. در ابتدا با تحريك افكار عمومي و برگزاري جلسات مناظره، مكارانه قصد جمع آراي مردم و خراب كردن چهره ائمه اطهار (عليهمالسلام) را داشتند اما با كياست و درايت ويژه امام صادق (عليهالسلام) و بعد از آن امام كاظم (علیه السلام) بر همگان آشكار شد كه عباسيان نه تنها علاقهاي به امام ندارند بلكه حب جاه و مقام و مال دنيا، آنها را به قاتلين فرزندان امام علي (عليهالسلام) تبديل كرده است. امام كاظم (عليهالسلام) از طريق تشكيلات مخفي، داشتن ياران نفوذي در دستگاه حكومت، شجاعت در رسوا ساختن حكومت نامشروع عباسيان، حمايت مالي از علويان و شيعيان از طريق جمعآوري بيتالمال توسط وكلاء و تربيت شاگردان بسيار، نقش مهمي در ابقا و اكمال مذهب جعفري ايفاء كردند. از نشانه بارز مبارزه ايشان با خلفاي عباسي، سالهاي متمادي زندان، شكنجه و تبعيدهاي متوالي است چرا كه اگر ساكت و آرام ميبودند اينقدر مورد آزار قرار نميگرفتند.
كليد واژهها: موسي بن جعفر (عليهالسلام)- سيره- سياست- حكومت- خلافت- تاريخ- منصور دوانيقي- هادی عباسی- مهدي عباسي- هارون عباسي.