کتاب «زبان خدا» کتابی است با زبانی داستانی و البته مستدل به روایت یکی از مشهورترین دانشمندان معاصر دنیا به نام فرانسیس س. کولینس که رئیس پروژه بین المللی کشف ژنوم انسان بود.
، کتاب «زبان خدا» کتابی است با زبانی داستانی و البته مستدل به روایت یکی از مشهورترین دانشمندان معاصر دنیا به نام فرانسیس س. کولینس. کسانی که سری در علم ژنتیک داشته باشند یا چیزهایی درباره تاریخچه کشف DNA خوانده باشند، حتما این دانشمند را میشناسند.
دکتر کولینس از متخصصان پیشتازِ ژنتیک در آمریکا است و مدت مدیدی هم هدایت طرح بین المللی ژنوم انسان را بر عهده داشت. وی در ابتدا «لا ادری» بود و هنگامی که دکترای شیمی گرفت دیگر به ملحدی تمام عیار تبدیل شده بود. اما وقتی وارد دانشکده پزشکی شد و قدرت حقیقی مذهب را در میان بیماران خود مشاهده کرد، کمکم دیدگاه او تغییر کرد. او همچنین در سمت ریاستِ طرح بسیار موفقِ ژنوم انسانی، هماهنگی کارهای هزاران متخصص ژنتیک را در شش کشور دنیا بر عهده داشت.
نویسنده این کتاب که یکی از مشهورترین دانشمندان جهان است با زبانی شیوا در کتابش ارتباط بین علم و دین را تصدیق و با برهان با آن مواجه میشود. استدلالهای او فنی و در عین حال صادقانه و عقلانی است و هر کس که میخواهد بداند چگونه علم و ایمان میتوانند با هم آشتی کنند و هر کس نگران است که علم جدید بر دین میتازد و هر کس به بحثی روشن در باب یک مسئله حیاتی روزگار ما علاقهمند است، باید این کتاب را بخواند.
اطلاعات بیشتر در افکار نیوز
ang="FA">حضرت زهرا عليهاالسلام پس از رخدادهاي بعد از رحلت پيامبر(ص) به مسجد رفته و براي احقاق حق خود و امام زمانش خطبه اي غرا مي خواند و پس از فرازهايي از خطبه به بيان حوادث پس از رسول خدا(ص) و اموري كه افرادي كه پس از وفات پيامبر اكرم(ص) ايجاد كردند كشانده و مي فرمايد:[1]
« فلما اخبارالله لنبيه دار انبيائه »
درجات بلند مرتبه اي كه خداي تعالي براي بندگان خاص خود كه انبيا باشند آماده فرموده و قرين همين مضمون است مأواي آصفيائه
« طهرت فيكم حسكه النفاق» و در نسخه ديگري حسكه: خار و مراد از اين كلام يعني دشمني و نفاق يا عداوتي كه بر اثر نفاق حاصل گردد.
و در نسخه هاي ديگر چنين ذكر شده:آثار كهنگي بر جامعه اسلام ظاهر شد. پس از آنكه اسلام در نهايت حسن و جمال و طراوت بود.
آن كساني كه سابقاً جرأت حرف زدن نداشته شروع به سخن گفتن نمودند، افرادي كه پست و دني بودند ظاهر شدند و به نام رسيدند.
شتر فحلي كه سوارش نمي شدند صدايش را بلند كرد، اين شتر خود خواه شروع به راه رفتن كرد آن هم راه رفتن متكبرانه و با غرور.
اين عبارات كنايه هايي است از آشكار شدن نفاق پنهاني كه در سينه ها بود و بروز حركتها و جهت گيريهايي كه در زمان رسول خدا(ص) مخفي بود و ضعفاي عاجز تبديل به اقويا شدند.
افرادي كه پست و دني بودند ظاهر شدند و به نام رسدند و آن كساني كه سابقا” جرآت حرف زدن نداشتند شروع به سخن گفتن نمودند.
حضرت فاطمه زهرا (س) اين اتفاقات را نوعي پاسخگويي به دعوت شيطان تعبير
مي فرمايند. با توجه به سخني كه شيطان گفت و سوگند ياد كرد كه: « لا عوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصون»
«يعني پروردگارا من همة بندگان را گمراه خواهم كرد مگر بندگان مخلص ترا»
پس شيطاني كه در زمان رسول خدا(ص) ناتوان و ضعيف بود آن زماني كه اسلام داراي قدرت و قوتي بود، در اين زمان شيطان سر خود را از مخفيگاه خويش بیرون آورد، سر خویش را خارج ساخت، مانند سنگ پشتی که به هنگام از بین رفتن سر خویش را از داخل لاك خود بيرون مي آورد، پس شيطان به شما ندا داد و شما را به سوي نقض بيعتي كه در روز غدير بسته بوديد و به سوي سلب حقوق از اهل و اصحاب حق و داراي حق خواند.[2]
آن هنگام كه شيطان شما را فرا خواند، شما را مطابق ميل خود يافت و گمانش بر شما بدست آمد شيطان در شما حالت پاسخگويي شديدي يافت و حالت پذيرش كاملي براي خدعه هاي وي همانند انساني كه آنچه به او بگويند پذيرفته و قبول مي كند و آنچه به وي امر شود اطاعت نموده و عمل مي كند بدون آنكه ذره اي تعقل و تفكر در كارها به كار برد.
به شما امر به قیام به همراه خود کرد و شما را بدون اینکه کمترین سنگینی و دشواری در خود بیاید در انجام وسوسه هایش سریع یافت يا شما را به غضب حمل كرد و بر غضب تشويق و تحريكتان نمود آنگاه ديد كه شما به غضب او غضبناك مي شويد.
و بر اساس مصلحت و حساب شيطان به سوي غضب مي گرائيد و خلاصه اينكه شيطان شما را مطيع اوامر و منقاد خود در هر حالتي يافت.
نتيجه اين كار آن شد كه عمل كرديد آنچه را كه اجازه نداشتيد عمل نمائيد و انتخاب كرديد آنچه را كه نبايد انتخاب مي كرديد و كليد كارها را به غير اهل آن ها داديد و رهبري و زمامداري را به نا اهل تحويل داديد.
مانند چوپاني كه شترش را در چشمه اي كه مال او نيست فرود مي آورد و مقصود آن است كه شما آنچه را كه حقي در آن نداشتيد – خلافت را- گرفتيد. مراد آن است كه مردماني اندك براي تعيين خليفه قيام كردند و خلافت را از اهل و اصحاب شرعي آن به جاي ديگر افكندند.
آري اين تصرفات حق مردم نبود بلكه بايد از سوي خدا ي تعالي معين گردد كه گرديده بود. جراحات معصيت وفات رسول خدا(ص) هنوز التيام نيافته است. قبل از دفن رسول خدا(ص) پيشتازان انقلاب ظاهر شدند يعني در همان ساعتي كه علي(ع) پيامبر(ص) را غسل مي داد و كفن مي كرد جمع شديد و آنچه خواستيد كرديد.[3]
تمام اين تغييرات بوجود آمد در حاليكه عهد نزديك بود. يعني از زمان رسول خدا(ص) مدت زمان طولاني نگذشته بود. البته ممكن است كه تغيير يابد يا مسلمانان اوامر و تعاليم را بر اساس و براثر مرور زمان فراموش كنند و اين امر طي مدت طولاني ممكن است صورت گيرد ولي اكنون بيش از دو هفته از وفات پيامبر نگذشته است كه دين اينگونه دستخوش تغيير و دگرگوني شده است. و جراحت قلب كه بر اثر وفات رسول اكرم(ص) به وجود آمده دائما” دهانه اش وسيع تر مي گردد و اين تعبير براي رساندن وسعت جراحت از دست دادن رسول خدا(ص) و عظمت مصيبت او و شدت امر و ناراحتي به كار رفته است.
و ابتدا را"زعمتم خوف الفتنه و در نسخه ديگري است ؛ بدارا”[4]
به سرعت و با كمال عجله به اين كارها پرداختند و پنداشتند كه آنچه كرديد بخاطر جلوگيري نمودن از فتنه است و معني زعم يعني شيئي و مطلبي را ادعا كند در حاليكه دروغ بودنش را مي داند و معني زعمتم در اينجا يعني گمان كرديد كه اين اعمال را انجام می دهيد تا فتنه اي واقع شود و خود شما مي دانيد كه در اين ادعاي خود دروغگويانيد. فتنه شما بوديد و عمل شما فتنه ها شده بود. حقوق را از اهل آن غصب كرديد تا آنكه براساس ادعاي واهي خود از فتنه جلوگيري كنيد و كدام محنتي بزرگتر از تغيير مجراي اسلام است و تبديل احكام و غصب حقوق اهل بيت (ع) و با قساوت قلب و خشونت با آنان رفتار نمودن - فهيهات منكم! معني كلمه هيهات يعني دوري و تو گويي كه ارتكاب اينگونه اعمال از آنان به نظر مستعبد مي رسيد ان هم استعبدادي همراه با تعصب كه انان چگونه به ان كارها توانستند اقدام كنند. و چه انسان منصفي اينگونه اعمال زشت و ناپسند را كه منجر به جرائم بزرگ گردد آن هم بر خلاف تصريح قران و تصريحات رسول اكرم(ص) و سفارشات وي در حق عترت و اهل بيتش باور می كند.
حضرت زهرا(س) از اين دگرگوني كه در عقايد و سلوك آنان پديد آمده تعجب مي كند يعني چگونه اين اعمال را انجام داديد و چگونه شما لايق ارتكاب اين خيانت بوديد؟
كجا مي رويد و شيطان چگونه شما را از راه پرفضيلت و نمونه تان به راه ديگر برد و چگونه شما را به اين اعمال واداشت در حاليكه:
- قرآن هنوز در ميان شما موجود است و شمارا در پناه خويش گرفته است.
- در قرآن چيزي كه موجب شك و ترديد شود وجود ندارد چرا كه امور آن آشكار است و احكامش درخشان.
-آن نواهي قرآن كه شما را از هوا و هوس باز مي دارد واضح و روشن مي باشد.
اوامري كه شمارا به اطاعت ما و ياد رفتن احكام از ما و تسليم شدن در برابر ما مي خواند ظاهر است. جاي تأسف است قراني كه موصوف به اين اوصاف است امروز به پشت سر هاتان افكنده ايد نه از آن چيزي ياد مي گيريد و نه گفتارش را اخذ مي نمائيد.اين استفهام توبيخي است. زيرا انسان زماني كه چيزي را پشت سر افكند معناي آن چنين است كه به آن رغبتي ندارد و به آن پشت نموده است.[5]
آري، گويي اين بزرگوار مي فرمايد شما عمل به قرآن را به كناري افكنده ايد، يعني قرآن شما را خوش نيايد، يعني احكام آن مزاحم با هوي و اهداف شماست.
به قوانين ديگري غير از قوانين قرآن حكم مي نماييد زيرا كه براي قرآن صلاحيت عمل در ميان خودتان قائل نيستيد. آنچه را كه به جاي قرآن گرفته ايد چه بداست، يعني احكام باطلي كه اتخاذ نموده ايد و آنها را به جاي قرآن به كار مي بريد.
حضرت زهرا (س) فتنه را به شتر ماده و به حيوان رميده اي تشبيه مي فرمايد كه رام كردنش بسيار دشوار است.
و سوار شدنش سخت و لذا مي فرمايد: بعد از آنكه بر اين مقام بلند مرتبه و عليقدر والا مسلط شديد –مقام خلافت آنقدر درنگ نكرديد كه كارهاي تمام شود و اضطراب ها آرام گيرد و آنگاه شروع به اعمال خرابكارانه نماييد.
شروع به فتنه گري نموديد مانند كسي كه در آتش مي دمد تا بيشتر فروزان و با گل آتش را مي گرداند و حركت می دهد تا شعله ور شده و آتشش كاملاً آشکار و خشك و تر را بسوزاند و مقصود از اين مثال امور تأسف باري بود كه اين افراد بر سر امير المؤمنين(ع) آوردند از سلب امكانات و هجوم بر در خانه و آنچه بر صديقه طاهره (س) و فرزندانش وارد آوردند. مصادرة املاك، غصب خلافت، بازداشتن خمس و امور فراوان ديگري كه مورخان ذكر كرده اند و مسلما” تمامي رويدادها نيست.
خلاصه كلام آن كه شما اقدام به جرائم پشت سر هم و فراواني نموديد كه هر كدام از آنها از ديگري فجيع تر و زشت تر بود. زيرا كه شيطان حزب خود را دعوت مي كند تا سرانجام در زمرة اصحاب جهنم در آيند و قرآن كريم ما را از سخن شيطان آگاهي مي دهد كه:
« و ما كان لي عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجب لي »
« مرا بر شما تسلطي نبود فقط شما را دعوت كردم و شما اجابت كرديد »
آري، اعمالي كه مردان صاحب قدرت و حكومت در آن زمان بر عليه خانوادة پيامبر(ص) صورت دادند مسلما” در پاسخ به نداي خدا و پيامبر(ص) كه آنان را دعوت مي كردند نبود بلكه پاسخ به نداي شيطان گمراه بود.
و اطفاء انوارالدين الجلي: دين اسلام را انواري است كه مردمان بوسيله انها هدايت مي شوند و آن انوار عبارتند از محاسن احكام و قوانين اسلام و روحانيتي كه دين از آن بهره مند است و آنان سعي كردند اين انوار را با اعمال زشت و ناپسندشان خاموش كنند.
تسرون حسوا في ارتعاء: اين جمله اشاره به قضيه معروفي است و آن اين كه زماني كه شيررا مي دوشند روي آن كف جمع مي شود مردي مي آيد و چنين وانمود مي كند كه فقط علاقمند به نوشيدن كف است ولي آهسته و در پنهاني شير را نيز مي نوشد ولي ادعا مي كند كه كف را
مي نوشد و اين مثل براي كسي وضع شده كه ادعاي چيزي را مي كند، ولي غير آن را مد نظر دارد، او شيررا مخفيانه مي نوشد ولي ادعا مي كند كه كف را مي نوشد.
و به اين ترتيب با ذكر مثل حضرت صديقه طاهره(س) هدف اصلي و حقيقي آن گروه را خبر مي دهند كه آنان ادعا ي چيزي را مي كنند ولي مطلب ديگري را مد نظر دارند.
آري، آنان ادعا ميكنند كه قصد جلوگيري از فتنه را دارند ولي مراد و مقصود حقيقتشان بستن در خانه آل محمد(ص) و از بين بردن هستي و كيان اهل بيت (ع) است.
ونصبر منكم علي مثل حزالمدي: و ما بر اين اذيت ها و آزارها و دشواريها صبر مي كنيم. ولي چه صبري ! مانند كسي كه مي بيند با چاقو اعضائ بدن او را قطع مي كنند ولي بايد صبر نمايد.
مانند كسي صبر مي كنيم كه وي را باسنان و نيزه هدف قرار داده و در شكم وي نيزه را فرو مي كنند.
معناي اين جمله عجيب اين است كه واقعا” موضوع و مسئله ساده و آسان نيست كه بتوان از آن چشم پوشي كرد.
و يا فراموششان كرد، بلكه فاجعه اي است بزرگ و گناهي است نابخشودني و اكنون نيز براي شرعي جلوه دادن دشمني ها و موقعيت و موضع خصمانه تان نسبت به ما و پوشاندن و سرپوش نهادن برروي اعمال ننگينتان گمان مي بريد يا به دروغ ادعا مي كنيد كه ما را از رسول خدا(ص) ارثي نيست يعني مهمترين امور و واضح ترين مسائل را در دين اسلام انكار مي نمائيد، يعني قانون ثابت وراثت را كه در قرآن و سنت موجود است را رد مي نمائيد !
كجا مي رويد و شيطان چگونه شما را از راه پر فضيلت و نمودتان به راه ديگر برد و چگونه شما را به اين اعمال واداشت در حاليكه قرآن هنوز در ميان شما بود و شما را در پناه خويش گرفته است.
افلا تعقلون: آيا اين امور و اين حقايق را نمي دانيد و يا نمي دانيد من دختر پيامبرم. حضاري كه اكنون شنوندگان خطاب من هستيد واي كساني كه ابو بكر را براي خلافت نامزد كرديد. آيا در گرفتن ارث من بر من غلبه مي جوييد اين ارث من حق من است آيا حقم را از من مي ستانيد؟
تاريخ اسلام بر مبارزه جدي و عملي مسلمين با مسير نفاق و چهره هاي منافقان پس از رحلت پيامبر گواهان بسياري دارد كه هيچ كدام از آنها ذهن محققانه مورخان و پژوهشگران تاريخ به دور نمانده، البته از تحقيق مو شكافانه كاشفان تاريخ نه كاتبان آن: چنين بدست مي آيد كه خط نفاق در عرصه هاي مختلف و در زمانهاي مناسب با توليد راست نما ترين دروغ ها و حق نماترين باطلها به بدعت در مفاهيم ديني پرداخته و با ايجاد انحراف و فاصله گرفتن از صراط مستقيم. و به ورطة مغبوضين و دره ضالين سقوط نموده است.
برگرفته از تحقیق پایانی خانم رقیه هوشیار با عنوان جریان شناسی نفاق بعد از رحلت پیامبر(ص)
روزگار همینه تا چشم به هم بزنی یک بهار دیگه و یک سال دیگه و یک روزگار از راه می رسه
این روزهای آخر بهمن، یک جورهای حس تمام شدن سال و جوجه های آخر پاییز را تو ذهن تداعی می کند… همون روایت تامل برانگیز ” حاسبوا قبل ان تحاسبوا" و چه سخته که آدم خودش به حساب خودش برسه … جوری که هم عادلانه باشه و هم امید آفرین ولی یه همت و یک اراده عالی همراه با یک برنامه ریزی دقیق و منعطف می تونه امسال را بسیار متفاوت از سال های دیگه قرار بده.. یه چیزهای به ذهنم رسید که شاید به درد دیگران هم بخوره پس می نویسم:
1. برنامه ریزی دقیق و منعطف: گاهی این واژه برنامه ریزی مثل قصه هفت خوان می شه برای بعضی هامون. تا اسمش را میشنویم احساس طناب دار و خفگی بهمون دست میده … یا حداقل انگاری قراره بریم زندان … اونم چه زندانی از نوع گوانتاناموش ….:>>
ولی خدایی میشه یه جور برنامه ریزی کرد که نه سیخ بسوزه و نه کباب …. نه صله رحم و سنت جاریه سریال دیدن تعطیل بشه و نه مطالعه و درس و تحقیق و عبادت !!!:P
باید در برنامه ریزی واقع بینانه و بر اساس توانایی خودمون و با لحاظ شرایط پیش بینی نشده رفتار کرد. سه عنصر عبادت ، استراحت و کار و تلاش مهم ترین کلیدهای یک زندگی موفق است.
2. هدفمندی: باید برای خودمون همیشه یه قله را در نظر بگیریم … واقعا قراره به کجا برسیم. مولا علی می فرمایند : بهای وجودی شما جز بهشت نیست … پس لطف کنیم خودمون را دست کم نگیریم .. والله…
روی یک کاغذ ، جلوی آیینه یا کمدمون قله هدفمون را نقاشی کنیم و هر روز ببینیم چقدر به قله نزدیکتر شدیم
3. صبوری: عجول نباشیم … همین دیگه … عجله نکن.!!!
4. امیدواری: لا تقنطوا من رحمه الله…. اگر نشد که بشه … اگه یه جای کار درست درنیومد و لغزید…. نباید مایوس شد … دوباره باید شروع کرد … ان الله مع الصابرین
5…. بماند برای آینده … ان شا الله
یا حق
يكي از جلوه هاي منفي و ناشايست افراط در كسب مقام و موقعيت اجتماعي لجاجت است كه به صورت اصرار بر حقانيت خود و پافشاري بر بطلان گفتار و رفتار ديگران خود را نشان مي دهد كه داراي دو چهره باطني است: حق بودن ما و باطل بودن طرف مقابل. در واقع و حقيقت ماجرا باطل بودن ما و حق بودن طرف مقابل در حقيقت و واقعيت موضوع.
آغاز ورود ما به جامعه، شروعي شيرين براي اثبات شخصيت خود و در پي آن باعث"شهرت” و گاه"محبت و محبوبيت” در بين بستگان و همسايگان و حتي همكاران و همشهريان مي شود، به گونه اي كه حاضريم براي اين موقعيت ممتاز يعني ارائه شخصيتي مستقل و پايدار، فرصت هاي بسيار و ثروت هاي فراوان صرف كنيم تا در هر كوي و برزن، ناحيه و محله و يا شهر و ديار ما را به بزرگي و عظمت بنگرند و با احترام خاصي از ما ياد كنند. اين ويژگي ذاتي و همگاني كه از آن به “حب بقا ” يا عشق به جاودانگي در زندگي” نام مي برند گاه با اعتدال همراه است و در بسياري از مواقع با افراط عجين مي شود و راه انسان را به بيراهه ها و حتي پرتگاه ها مي رساند.
اعتدال آن با حفظ اصول و بنيان هاي تعريف شده در ارتباط هاي فردي و اجتماعي است كه از آن ميان حرمت نفس عزت نفس واعتماد به نفس است تا در پرتو هريك خردمندانه اعتباري ماندگار نصيب و در پايان حيات خشنودي و خرسندي فراهم مي شود. و افراط آن يافتن موقعيت خانوادگي و اجتماعي با از دست دادن عزت نفس حرمت نفس و اعتماد به نفس است، همانند كساني كه براي بدست آوردن دلها به انواع ذلت هاي شخصيتي همانند چاپلوسي و تملق تن مي دهند تا لبخند اطرافيان را به سوي خود جلب كنند و آنان را راضي نگه دارند، غافل از آنكه واژه ها بار خاصي و بوي ويژه اي به همراه دارد و بسياري از مخاطبان ما از درون پي به دروغ بودن كلمات و عبارات و رنگ و نيرنگ چاپلوسان مي برند و با چشمان خود قضاوت دل و انديشه خود را بازگو مي كنند.
در نگاه شخصيت هاي قدسي تعريف و تمجيد بستگان و اطرافيان هرگز به طور مستقل به دور از تاثيرگذاري خداوند در دلها و ديده ها فراهم نمي شود،زيرا پروردگار مهربان “مقلب القلوب” است و چون قلب ها به دست اوست، از مسير خداجويي و خداخواهي در تمام عرصه هاي زندگي يعني انجام تكاليف و عمل به وظيفه به اين مهم مي توان دست يافت و چونان قطره اي به اقيانوس جاودان رسيد و ابدي شد.
حضرت پيامبر (ص) می فرماید: اگر دوست داري خدا تو را دوست داشته باشد خوف از او داشته باش و در زندگي خويش پرهيزگاري را شيوه هميشه خود كن و اگر مي خواهي نزد مردم محبوب و مقبول باشي نخست به آنان نيكي و خدمت كن، دوم هيچ اميد و طمعي به دارايي هاي آنان نداشته باش تا هميشه عزيز و سربلند باشي. (بحارالانوار،ج ۸۲ ،ص ۱۶۴ )
در نگاهي ديگر"لجاجت” نمادي از كوتاهي بينش و بصيرت، ريز شدن در اموركم اهميت يا بي اهميت، دل سپردن به تعرف و تمجيد ديگران، فكر مشغولي نسبت به جلوه هاي زودگذر زندگي و نداشتن سعه صدر يا دريا دلي به هنگام رويا رويي با ديگران است. آنان كه همانند نيلوفر هميشه با تلاش و كوشش بسيار،خود را به اوج مي رسانند و از بلنداي حوادث به صحنه هاي حيات و هستي مي نگرند، هرگز سنگريزه ها را درشت نمي بينند و هميشه با آرامش از فراز گفتگوها و تنش هاي مختلف عبور مي كنند و از درگيري هاي زيان آور،خود را دور مي كنند. بذرهاي كينه و دشمني را در دل و ديده هاي اطرافيان نمي افشانند، پيش از گفتار، در رفتار عصبانيت خود را جلوه گر مي سازند و بي آنكه زشت حركات مختلف در تنش هاي اجتناب نا پذير سراغ آنان بيايد با صلابت و سعادت شخصيت از كنار تيرگي هاي اخلاقي و اجتماعي راه خود را طي مي كنند و سربلند به مقصد مي رسند.
پيامبر بزرگوار اسلام (ص) می فرماید: هركس در حالي كه حق به جانب اوست از لجاجت صرف نظر كند،خانه اي درقسمت بالاي بهشت براي او بنا مي شود و هر كس در حالي كه بر باطل است از لجاجت چشم بپوشد خانه اي در وسط بهشت براي او بنا مي شود. (مستدرك الوسائل،ج ۹ ،ص ۷۶ ) هيچ بنده اي به طور كامل حقيقت ايمان را نمي يابد مگر آنكه دست از مجادله و لجاجت بردارد گرچه بر حق باشد.(بحارالانوار،ج ۲ ،ص ۱۴۸ )
در نتيجه لجاجت باعث تباهي و تيرگي عقل مي شود نه تنها ضرر و زيان برمن وارد مي كند بلكه دشمنان ما را فروزانترمي كند. گفتني است لجاجت و پافشاري در دستيابي به خواسته هاي خوب و خدايي به هنگام راز ونياز با پروردگار مهربان نه تنها نكوهش نشده، بلكه صفتي ستودني است كه ازسوي پيشوايان ما ستايش بسياري شده است كه فرموده اند: خداوند در خواست كننده لجوج را دوست دارد؛(بحار الانوار ج ۹۳ ،ص ۳۰۰ ) كسي كه دست كم حاجت خود را سه بار تكرار كند و به دنبال اجابت آن باشد. (ترجمه المراقبات،ج۱ص ۲۴۲ ).
برگرفته از سایت افکار نیوز
cm; text-align: right; line-height: normal;"> در دومین روز از ماه رجب سال 212 هجری، مدینه منوره و قریه (صریا) به پیشواز ولادت نخستین فرزند امام جواد(ع) شتافت و موجی از سرور و خوشحالی این بیت هاشمی را فرا گرفت[1] و در مصابیح شیخ بیست و هفتم ذی حجه است و بر روایت ابن عباس در دوم یا پنجم در روز سه شنبه ماه رجب واقع شد و به روایت علی بن ابراهیم در روز سه شنبه سیزدهم ماه رجب واقع شد[2].
1-2-پدر
پدر امام هادی (ع) امام محمد الجواد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب (ع) می باشد،که بالاترین نسب در اسلام است و انسانیت در تمام زمانها نسبی بزرگتر و والاتر از این نسب را که جهان را با حقیقت اسلام و گوهر ایمان روشن کرده باشد سراغ ندارد. امام هادی (ع) شاخه ای از شجره این خاندان است و پدرش امام جواد(ع) ،یکی از اُعجوبه های دنیا با ویژگی ها و برجستگی های شخصیتش بوده است[3].
1-3- مادر
پیش از آنکه از مادر امام علی الهادی (ع) صحبت کنیم،مایلم به مطالبی اشاره کنم و آن این است که اسلام به گونه ای مثبت،وحدت اجتماعی و اتفاق کلمه ای را بنا نهاد و با تمام روش هایی که به اختلاف منجر می شد و رشته های وحدت را قطع می کرد مبارزه نمود،و ائمه اهل بیت علیه السلام در پرتو همین جهتگیری تابناک حرکت کردند و تفاوتی بین سفید و سیاه قائل نشدند، و بر این اساس، به ازدواج با کنیزان اقدام کردند،تا به هیاهوی وایرانگر خاتمه دهند و امام محمد جواد(ع) نیز کنیزی را به همسری برگزید و از او امام علی الهادی(ع) متولد شد که این کنیز را محمد بن فرج به هفتاد دینار برای آن حضرت ،خریداری کرده بود.
امام جواد(ع) خود عهده دار تربیت و تهذیب اخلاق آن بانو شد، و او در خانه ای استقرار یافت که زنان آل علی از-دختران رسول خدا(ص)که نمونه های بزرگی،پاکدامنی و پاکیزگی بودند-از اعضای آن خانه بودند،و تحت تأثیر هدایت و رفتار و سلوک آنها قرار گرفت، از این رو به اطاعت و عبادت خداوند متعال رو آورد و از جمله زنان عابد متهجّد و قاریان قرآن مجید شد و همین قدر در شخصیت این بانو، بس که یکی از بزرگان و سروران مسلمین و امامی از امامان اهل بیت علیهم السلام را به دنیا آورد که خداوند آنان را پناهگاه بندگان و کشتی های نجات قرار داده است[4].
امام جواد(ع) در شأن او چنین فرمود :
« اِنَّ اِسمَها سَمانَهٌ، و اِنّها امَهٌ عارِفَهٌ بِحَقِّی،وَ هِیَ مِن نساء الجَنَّهِ، لا یَقَرِبُّها شَیطانٌ مارِدٌ ،ولا یَنالُها کَیدُ جَبّارٍ عَنِیدٍ،وَ هِیَ کانَت بِعَینِ اللهِ الّتِی لاتَنامُ، ولا تَخَلَّفَ عَن اُمِّهاتِ الصِّدِّقین و الصالِحینَ»:
«نام او سمانه است. او بانویی است که به حق مرا می شناسد. او از بانوان بهشت است. شیطان سرکش به او نزدیک نشود و نیرنگ طاغوت عنود به او راه نیاید. او همواره مورد نظر لطف خداوندی است که هرگز خواب ندارد و همطراز از مادران افراد صدّیق و صالح است.[5]»
1-4- نامگذاری
امام جواد(ع) نام او را علی نهاد.همنام اجداد پاکش امیر مؤمنان علی(ع) و علی بن الحسین،امام سجاد(ع) و علی بن موسی الرضا و چه نامگذاری شایسته.چرا که شجاعت و بلاغت و سخنوری امیر مؤمنان علی(ع) را داشت و در عبادت و تقوا و بندگی همچون سیّد ساجدان بود و در کمالات و سیاست و تدبیر، بسان حضرت رضا(ع) بود[6].
1-5-کنیه امام(ع)
چیزی که قابل توجه است، این است که در کنیه نهادن برای کودک نوعی از احترام نهفته است، و از چیزهایی است که به رشد شخصیت کودک و تکامل ذاتی او کمک می کند،و ائمه اطهار علیهم السلام به این موضوع توجه داشته اند و برای فرزندانشان، در همان کودکی،کنیه ای انتخاب می کردند[7].
امام جواد(ع) کنیه او را ابوالحسن نهاد چرا که یادآور شهادت و صبر ابوالحسن اول امام کاظم بود و علم و حلم ابوالحسن دوم حضرت رضا را داشت.
به این ترتیب امامان(ع) به ما آموختند که نام های زیبا برای فرزندان خود انتخاب کنیم و با کنیه و لقب های زیبا و معنی دار، به آنها احترام بگذاریم،چرا که احترام به کودک،نقش مهمّی در رشد روانی و بلوغ اخلاقی او دارد و او را از هرگونه عقده و احساس کمبود دور می سازد[8].
1-6-القاب
القاب حضرت عبارت بود از النجیب، المرتضی، الهادی، النقی، العالم، الفقیه، الاَمین، المؤتَمَن، الطّیب، العسکری .
به امام هادی و فرزندش امام حسن،عسکری گفتند زیرا که محل سکونتشان جایی به نام عسکر بوده است[9].
و چون امام فقیه ترین مردم زمان و مرجع والای فقها و دانشمندان بود فقیه نامیده شد و امام هادی(ع) چون داناترین مردم زمان بود،نه تنها در امور رشدی اسلامی بلکه در تمام علوم و معارف سرآمد بود عالم نامیده شد و آن بزرگوار امانتدار دین و دنیا بود امین نامیده شد و کسی در آن زمان پاکیزه تر و بزرگوار تر از آن حضرت نبود طیّب نامیده شد[10].
1-7-فرزندان امام(ع)
عالم بزرگ شیخ مفید(ره) در ارشاد می نویسد :امام هادی(ع) دارای پنج فرزند (چهار پسر و یک دختر)بود که عبارتند از: 1-امام حسن عسکری2-حسین 3-محمّد 4-جعفر 5-عایشه در کتاب مناقب به جای عایشه «علیّه» ذکر شده است.
مرقد حسین بن هادی در کنار مرقد مطهر پدرش در سامرّا می باشد، مرقد مطهر محمد (معروف به سید محمد) بین کاظمین و سامرّا، در هشت فرسخی سامرّا دارای بارگاه عظیم و زیارتگاه شیعیان است.
ولی جعفر که به جعفر کذاب معروف گردید، فرزند ناخلف بود و بعد از پدر به دروغ ادعای امامت کرد و موجب اختلاف شیعیان و مزاحمتهای بسیار دیگر شد و روایت شده از امام هادی(ع) که فرمود:از پسرم جعفر دوری کنید، مَثل او با من همانند مثل کنعان پسر نوح (ع) است[11].
2-رشد و نبوغ زود رس
امام هادی (ع) در آغاز کودکیش از چنان هوشیاری و نبوغی برخوردار بود که هوش از سر می برد، و عقول را حیران می کرد.بیان بسیار قوی و فوق العاده و رسایی داشت که راویان رویدادهای زیادی از هوش آن حضرت نقل کرده اند،از جمله می گویند،وقتی که معتصم نقشه شهادت امام جواد(ع) را طرح کرد،فرمانی به عمربن فرج داد و او را به مدینه فرستاد تا برای ابوالحسن امام هادی(ع) که آن روز از عمر شریفش شش سال و چند ماه گذشته بود،آموزگاری انتخاب کند،و تأکید کرد که آن معلم به ناصبی بودن و گرایش نداشتن به اهل بیت علیهم السلام معروف باشد تا کنیه اهل بیت را به او القا کند[12].
عمربن فرج پس از جستجو و پی گیری، شخصی به نام جُنیدی را که از دشمنان خاندان رسالت بود، بـه عنوان معلم حضرت هادی برگزید، بـرای او حقوقی تعیین کرد و از او خـواست که
مانع ملاقات شیعیان با حضرت گردد.
جُنیدی به کار خود مشغول شد ، ولی هر روز آنچه از حضرت هادی مشاهده می کرد شگفت زده می شد.
روزی محمد بن جعفر از جُنیدی پرسید:«این کودک-یعنی حضرت هادی-در تحت آموزش تو چگونه است؟»
جُنیدی از این تعبیر بر آشفته شد و گفت :«می گویی این کودک! نمی گویی این پیر! تو را به خدا کسی را داناتر از من نسبت به علم و ادب در مدینه می شناسی؟»
محمد پاسخ داد:«نه»
جُنیدی گفت:«سوگند به خدا من بحثی را در ادبیات پیش می کشم و به تجزیه و تحلیل آن می پردازم،بعد می بینم او مطالبی را به گفته هایم می افزاید که من از آنها استفاده می کنم و از او می آموزم. مردم گمان می کنند من به حضرت هادی(ع) درس می دهم، ولی به خدا این من هستم که از او درس می آموزم…»
چند روز بعد محمد بن جعفر، با جُنیدی ملاقات کرد و پرسید:«حال این کودک چگونه است؟»
جُنیدی از این حرف برانگیخته شد و گفت:«دیگر این حرف را نزن،سوگند به خدا او بهترین انسان روی زمین و برترین خلق خداست. گاهی می خواهد وارد اتاق شود، می گویم یک سوره از قرآن بخوان بعد وارد شو. می گوید:کدام سوره؟من سوره های بلند آغاز قرآن را نام می برم،او همان سوره را از آغاز تا انجام به طور دقیق و درست می خواند،به گونه ای که من درست تر از آن نشنیده ام.او قرآن را زیباتر از مزامیر داوود می خواند، به علاوه حافظ همه قرآن است و به تأویل و تنزیل (معنی باطنی و تفسیر ظاهری) قرآن آگاه است.»
سپس جنیدی از روی تعجب گفت: «سبحان الله! این کودک با اینکه در میان دیوارهای سیاه مدینه رشد کرده، پس این دانش عمیق را از کجا آموخته است؟!»
سرانجام همین جُنیدی که از دشمنان خاندان رسالت بود،مُرید و سر سپرد آنها شد[13].
طبیعی است که این رویداد هیچ علت دیگری ندارد، جز آن عقیده ای که شیعه بدان معتقد است،مبنی بر اینکه خداوند ائمه اهلبیت علیهم السلام را دانش و حکمت بخشید و آن قدر به ایشان فضیلت داده است که به هیچ کس از مردم جهان نداده است، در این جهت تفاوتی میان کوچک و بزرگ آن ها نیست[14].