تویه سفر راهیان نور بود، که راهنمای مناطق جنگی آقای بوق ……….ناگهان صداش را توی گلویش انداخت واین سوال را پرسید:
بچه ها کسی می دونه عشق یعنی چی؟
بچه ها همگی بچه های 18- 19 ساله ،دبیرستانی ،دختر ،اون از مناطق به اصطلاح بالا شهری، در اوج جوانی ومسائل عاطفی …رنگ ها همگی سرخ و زرد می شد که یعنی چی؟ این دیگه چه سوالی که این آقا می پرسه ؟ البته این تغییر رنگ صورت ها همش هم از خجالت نبود ای یه عده ای (که تعدادشون کم هم نبود )از لذتشون هم بود که مدام ملون می گشتند….
بگذریم جناب آقای بوغ شروع کرد به سخنرانی ،از عشق های مجازی گفتن و از تجربه های شخصی خودشون درباب اولین عشقشون
صحبت کردن ،خلاصه چنان جمعیت اتوبوس مجذوب سخنان آتشین این حضرت شدند که همگی در همان ایستگاه اول ماندند وکسی متوجه نشد که ایشان قرار است در ایستگاه عشق الهی از منبر پیاده شوند و مسافران را به مقصد عشق الهی برسانند
ومن همچنان به عنوان راهنمای خانم کاروان ماندم که دیگر این جمعیت پرشور را چگونه می توان به خانه شهدا برد….ودر لحظات ملکوتی وصال محبوب شریکشان کرد کاش بلد بودیم در مسیر تبلیغ مسافرانمان را کجا پیاده کنیم تا کسی گوم وگور نشود .
راستی حال عشق یعنی چی؟
یاس کبود
ای مهــــدی!
ای امام رهایی،دلهای پر ز درد درانتظار لحظه دیدار می تپد. ای ناخدای کشتی انسان، بیا بیا بس خون حق طلب که به بی حرمتی بریخت بی کمترین گناه، بس خانه ها که بر سر مردم خراب گشت و شد روزشان سیاه ای آخرین امام!
کی می شود که آمده، برگیری انتقام؟
اینک در این جهان، هر سو شعار تفرقه انگیز دشمنان، هر دم هزار نغمه ز حلقوم سامری هر جا هزار دام، ز قارون زر پرست هر سو هزار معبد تاریک شرک و جهل، هر لحظه بانگ ناخوش گوساله زرین مردم اسیر دام و کمند تحیرند.
ای رهبر نجات ستمدیدگان … بیا
ای آخرین پناه و امید جهان … بیا
آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد
شاید دعای مادرت زهرا بگیرد
آقا بیا تا با ظهور چشم هایت
این چشم های ما کمی تقوا بگیرد