مفهوم پلورالیسم وانواع آن
مفهوم پلورالیزم
1-مفهوم لغوی و اصطلاحی پلورالیزم
در فرهنگ آکسفورد،(pluralism) این گونه تعریف شده است:
1-زندگی در جامعه ای که از گروه های نژادی مختلف تشکیل یافته و این گروهها دارای زندگی سیاسی و دینی مختلف می باشند. این تعریف بیانگر یک پدیدار اجتماعی است.
2-پذیرش این اصل که گروههای نژادی مختلف می توانند، در یک جامعه به صورت صلح آمیز زندگی کنند، این تعریف متضمن یک ایده و مکتب فکری است.
« پلورالیسم، یعنی کثرت، یعنی جمع در مقابل تفریق و کاهش، و نام مکتب اصالت تکثر است».
معادل های«پلورالیزم» در زبان فارسی عبارتند از:کثرت و چندگانگی: تعدد مقام و شغل و دارا بودن بیش از یک منصب در کلیسا.
واژۀ«پلورالیسم» بر گرفته از دو کلمۀ «plural» به معنای جمع و «ism» به معنای گرایش است.بنابراین «پلورالیسم» درلغت، معنای «جمع گرایی و کثرت گرایی» دارد.
کثرت گرایی، عبارت است از «اولویت نظری چند گانگی بریگانگی، و گوناگونی برهمگونی».
بدین ترتیب، هر زمینه ای از پژوهش های انسانی راکه در نظر بگیریم، منطق مفهومی کثرت گرایی، آن را در مقابل «یگانه انگاری» قرار می دهد.[1]
«پلورالیسم» در اصطلاح به معنای گرایش به اصول متعدد و در مقابل «وحدت گرایی» است.برای مثال اگر در تبیین پدیده ای، از اصول متعدد بهره بجوییم، پلورالیست و اگر از یک اصل استفاده کنیم «مونیست» خواهیم بود.[2]
2-اقسام پلورالیزم
پلورالیزم یکی از مفاهیم و مباحث فلسفۀ دین و کلام جدید به شمار می رود. این واژه نیز همانند بسیاری از مفاهیم سیاسی، اجتماعی، فلسفی و کلامی، از مفاهیم وارداتی محسوب می شود که با انتقال علوم و معارف مغرب زمین به کشورهای رو به توسعه وارد شده و در اثر ارتباط فرهنگی و تحولات اندیشه ها مهمان فرهنگ مشرق زمین گردیده است. پلورالیزم اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی، قبل از پلورالیزم دینی در اروپا پذیرفته شد؛ به همین دلیل تبیین آنها در فهم پلورالیزم دینی لازم است.[3]
1-2- پلورالیزم اجتماعی
اصطلاح پلورالیزم اجتماعی از واژۀ لاتین( pluralis ) اخذ شده است و به مفهوم نگرش و گرایش به کثرت، وفور، تعدد و افزایش کمی و کیفی احزاب، جمعیت ها،انجمن ها، و تنوع آراء وعقاید و در جهت مصالح جامعه و سرانجام تکثر قدرت در همۀ زمینه ها بکار رفته است. در پلورالیزم اجتماعی، به لزوم تحکیم مبانی امور فوق و تشویق، ترغیب و هدایت مردم جامعه به سوی تخرب، جمعیت ها، و انجمن های سیاسی، اقتصادی، تعلیم و تربیت فرهنگی و نیز اتحادیه ها و سندیکاهای شغلی تأیید می گردد تا از طریق مشارکت چند جانبۀ مردم در امور عامه، مصلحت امور عمومی تامین شود و اداره ی امور جامعه، توانی بیشتر و گسترده تر گردد.تحمل آراء و عقاید و نیز تساهل و تسامع و داشتن رفتار معتدل با احزاب و جمعیت ها،انجمن ها و اتحادیه ها و سندیکاها، شرط لازم برای تحقق پلورالیزم است.
آنارشیست ها که خواستار آزادی فرد از همۀ قیود و قیومیّت ها و حاکمیت ها و طالب حذف بالقوه و بالفعل حکومت ها می باشند، خواهان پلورالیزم در جنبه های افراطی آن هستند.[4]
2-2- پلورالیزم اخلاقی و فرهنگی
پلورالیزم اخلاقی، نوعی نسبی انگاری ارزشی و نفی ضوابط ثابت و عام اخلاقی و نفی استدلال پذیری از ارزش های اخلاقی را افاده می کند و پلورالیزم فرهنگی، به معنای رسمیت بخشیدن و حقانیت دادن به تمام فرهنگ ها و نفی هرگونه رحجان فرهنگی می باشد.
وجه مشترک پلورالیزم اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی همان نسبی انگاری معرفت شناسانه می باشد که بر این اساس، در ساحت جامعه، مفسر و مرجع رسمی در امور اجتماعی وجود ندارد و جامعه باید بصورت غیر ایدئولوژیک و برپایۀ عقلانیت کثرت اندیش اداره گردد.[5]
3-2-پلورالیزم سیاسی
پلورالیزم سیاسی، آن فلسفۀ سیاسی است که می گوید علاقۀ فرد نباید منحصر به پیوستگی سیاسی وی با دولت باشد بلکه علاقه های دیگر دارد مانند علاقه ی اقتصادی و مذهبی و غیره و این علایق باید در تعیین خط مشی و سیاست جامعه مورد توجه قرار گیرد و مفهوم دیگر آن اعتقاد به لزوم تعدد احزاب و جماعات و انواع انجمن ها وعقاید و سلیقه ها در اجتماع است و پرورش و تشویق این تعدد و کثرت استجاب و موافقت دوست با شرکت ایشان در امر حکومت و ادارۀ جامعه این مسلک در برابرمسلک مونیسم قرار داردکه آن را فرضیۀ مونیستیک دولت نامند و گوید:«حق حاکمیت(سوورنته) حق منحصر دولت و ارادۀ اعلای دولت است و تمام مؤسسات و افراد باید تابع دولت سیاسی باشند».
طبق آئین پلورالیست اتورتیه ی حکومت در درون یک جامعه باید تقسیم شود بین گروههای مختلف مانند گروه های مذهبی و اجتماعی و اقتصادی و در انحصار یک قدرت سوورن در دولت نباشد (وطبق نظر بعضی از نویسندگان حتی دولت هم نباید در آنها سهیم باشد یا دخالت کند).
طرفداران این عقیده می گویند: «این مجامع به همان قدر اهمیت دارندکه دولت دارد و بعضی از مجامع از لحاظ وفاداری افراد و اعضایشان حتی از دولت هم مهم ترند(مانند کلیسا) لذا باید این مؤسسات، خود، حکومت برخود داشته باشند و دولت بین آنها صورت حکم یا روابط غایی را داشته باشند.[6]
این جماعت برسه فرقه تقسیم می شوند:
1-افراطیون که مؤسسات و مجامع دیگر را مافوق دولت می شمارند.
2-تفریطیون که مؤسسات و مجامع دیگر را مادون دولت می شمارند.
3-اعتدالیون که دولت را از حیث اهمیت با سایر مؤسسات و مجامع مساوی می دانند.
در میان فلاسفۀ قدیم، عقیدۀ فوق از عقاید سیسرو و سن اگوستین استنباط می شود. ولی مواضع و پرورش دهندۀ آن در قرون جدید مونتسکیو بوده و بعد پیشقدمان استقلال آمریکا و واضعین قانون اساسی آن کشور و فلاسفۀ آمریکایی آن را پرورش داده و پذیرفته اند و در آمریکای امروز بیش از هرکشور دیگر جهان مورد قبول وتوجه است وبه مؤسسات و مجامع غیر دولتی در این کشور اهمیت بسیار داده شده و می شود.[7]
4-2-پلورالیزم دینی
پلورالیزم دینی به این معناست که حقیقت و رستگاری منحصر در دین ویژه ای نبوده و همۀ ادیان بهره ای از حقیقت مطلق و غایت قصوی دارند؛ در نتیجه پیروی از برنامه های هر یک از آنها می تواند مایۀ نجات و رستگاری انسان باشد. بر این اساس نزاع حق و باطل از میان ادیان رخت بربسته، خصومت ها و نزاع ها و مجادلات دینی نیز جای خود را به همدلی و همسویی می دهند.
پلورالیزم دینی درجهان مسیحی، در دهه های اخیر توسط جان هیک طرح و یا ترویج شده است.[8]
پلورالیزم به معنای امروزی آن، یعنی اصیل دانستن کثرت و اعتقاد به عدم امکان تحویل کثرت ها به وحدت است. پلورالیزم دینی، اجمالاً به معنای تأیید ادیان و مذاهب گوناگون و فتوا دادن به بهره مندی آنها از حقیقت است. درواقع پلورالیزم دینی پاسخی است که به سؤال ازحقانیت ادیان داده می شود.[9]
کثرت گرایی دینی نظریه ای است در مقابل انحصارگرایی و شمول گرایی، در باب حق بودن ادیان و برحق بودن دینداران، و برآن است که کثرتی که در عالم دین ورزی پدید آمده است، حادثه ای است طبیعی که از حق بودن ادیان و برحق بودن دینداران پرده بر می دارد و مقتضای دستگاه ادراکی آدمی و ساختار چند پهلوی واقعیت است و با هدایتگری خداوند و سعادت جویی و نیکبختی آدمیان سازگار است.[10]نزاع بر سر حقیقت و فهم حقیقت است.[11]
کثرت گرایان می گویند: یک حق نداریم بلکه حق های بسیاری داریم و این به دلیل چند ضلعی وچند لایه بودن واقعیت است. وهمین پیچیدگی و تو در تو بودن واقعیت چنان غامض و حیرت افکن است، که زبان و ذهن را به تناقض می افکند، یا دست کم به گوناگونی و اختلاف می کشاند. از این روست که باورهای صدق و کذب پذیر متنوع و مختلفی پدید آمده است.[12]
حقیقت در اینجا از نسخ حق مطلق نیست؛ به عبارت دیگر حقانیت درمقام اثبات مد نظر است نه حقانیت در مقام ثبوت.حقانیت در مقام ثبوت، فارغ از مرجع تشخیص حقانیت است، ولی حقانیت در مقام اثبات، حقانیت یک اعتقاد را در نسبت با مرجع تشخیص آن مورد توجه قرار می دهد.لذا مسیحaبرای مسیحیان پیامبرحق است و حضرت محمد * برای مسلمانان.
«حقانیت» مبتنی بر دو رکن«صدق»و«معقولیت» است.یعنی اگر کسی گزاره ای را حق بداند به معنای آن است که اولاً آن گزاره را صادق می داند، ثانیاً، صدق آن را به کمک روش عینی کشف کرده است، یا می تواند از اعتقادش به صدق آن گزاره به نحو عینی دفاع کند، در نتیجه این اعتقاد، معقول یا موجه است.[13]
امروزه عقلانیت به نحو عقلانیت حداکثری ممکن نیست، یعنی نمی توان برای یک اعتقاد، برهان اقامه کرد که جمیع عاقلان در جمیع زمان ها، آن برهان را قانع کننده بیابند و صدق آن اعتقاد راتصدیق کنند؛ زیرا مقدمات مشترک میان جمیع عاقلان وجود ندارد تا چنین برهانی اقامه شود.بنابراین باید عقلانیت را به معنای عقلانیت حداقلی یا عقلانیت انتقادی در نظر گرفت.
اثبات به معنای اقامۀ برهان به سود یک اعتقاد است، به نحوی که جمیع عاقلانی که در مقدمات و پیش فرض ها با ما مشترک اند، آن برهان را قانع کننده بیابند و صدق آن اعتقاد راتصدیق کنند. پذیرش مقدمات و پیش فرض ها، بیشتر به شرایط تاریخی و اجتماعی بستگی دارد