نحوه پيدايش وافول مرجئه
نحوه پيدايش وافول مرجئه
اين فرقه با عقايد خاصشان مولود اوضاع سياسي واجتماعي قرن اول هجري درپس رويدادهاي سياسي در جامعه اسلامي وروي كار آمدن بني اميه ودر جريان اختلاف ميان علي و معاويه پديد آمد كساني ادعا كردندكه حقيقت برايشان مشتبه شده است.
مرجئه نيز مانند ساير فرق در آغاز، صورت و شكل كاملا غير مستقل داشتند اما بزودى بر حسب معمول به بحث و امور نظرى پرداختند و سه موضوع كلى را محور تفكرات خويش قرار دادند: ايمان، كفر، تشخيص مؤمن از كافر
از لحاظ علم الحديث علت پيدايش اين فرقه اختلاف مسلمانان بر سرمساله ايمان ومعناي آن بوده است ؛چرا كه در اين مساله كه آيا اعمال جزو ايمانست يا نه؟ اينگونه تفسير كرده اند كه : چون در اكثر احاديث راجع به حياء وارد است كه «انه من الايمان» محدثين چنين تصور كردند كه در حقيقت ايمان، اعمال هم داخل است، ليكن اهل نظر كه امام ابو حنيفه پيشرو آنهاست در اين قسمت اختلاف كرده بين اعتقاد و عمل تفريق قائل شدهاند، محدثين اسم اين فرقه را مرجيه گذاردهاند
اما بدون شك پديدار شدن اين فرقه بيشتر منوط به عوامل سياسي است تا عوامل كلامي وحديثي! اما در باب اينكه اصل و آغاز مذهب مرجئه از كجا و توسط چه كسى بوده، چندان سند معتبرى در دست نيست.
اما مطالب زير تا حدودى پرده از روى اين مذهب بر مىدارد:
ابن ابى الحديد، در ارزيابى مذهب ارجاء از لحاظ دينى- سياسى مطالبى آورده، از جمله مىگويد: شيخ ما ابو عبد اللّه اسكافى (وفات، 240 ه. ق.) گفته است:
نخستين كسانى كه به ارجاء محض قائل شدند معاويه و عمرو عاص بودند، زيرا معتقد بودند كه با وجود ايمان، معصيت زيان ندارد، و از اينجا بود كه وقتى كسى او را گفت: «با كسى جنگيدى كه او را نيك مىشناختى (يعنى با على u) و مرتكب كارهايى شدى كه [زشتى و نادرستى] آنها را مىدانستى.» معاويه در جواب او گفت: به قول خداى تعالى واثق بودم كه مىگويد :«إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً» (زمر، 39/ آيه 53) خداى تعالى همه گناهان را مىبخشد. پسرش يزيد نيز در مجلس شام، همين استدلال را در جواب امام سجّادuكرد.
و نيز ابن ابى الحديد از «ابو الهذيل» (وفات، 226 ه. ق.) نقل مىكند كه مىگفته است «اگر مذهب ارجاء نبود، كسى در روى زمين بر خدا عصيان نمىورزيد … زيرا بيشتر عاصيان بر رحمت خدا اعتماد كردهاند!»
اما آنچه كه اكثر مورخين درمورد نحوه ظهور مرجئه به صورت يك فرقه مستقل و سياسي آورده اند آنست كه كشته شدن عثمان بن عفان و به دنبال آن اختلافات امت فرصت گفتگو و رقابت مسالمت آميز درخلافت را پايان داد و به كشمش و ستيز مسلحانه براي به دست آوردن خلافت انجاميد ؛خوارج و شيعيان ،نيرومندترين و استوارترين فرقه ها بودند.سخت گيري آن ها در باورهاي ديني و سياسي اشان وتند روي برخي از ايشان در اين باورها ،موجب ظهور مرجئه گشت
در اخبارگروهي از صحابه آمده است كه آن ها نخستين كساني بودند كه به كناره گيري از فتنه ها گرايش يافتند و قائل به ارجاءشدند ؛آن ها مواضع خود را با احاديث فراواني كه ازپيامبرr شنيده بودند ،توجيه مي كردند .هم چنين در اخبار اين گروه آمده است كه ايشان از ورود به كشمكش هاي سياسي كه در پايان روزگار عثمان بن عفان انتشاري گسترده يافت خودداري كردند و بعد از كشته شدن او دامن خويش از فتنه ها كشيدند و از علي و معاويه دوري گزيدند و هيچ يك از آن دو رابر ديگري ياري نرساندند .
از جمله ايشان سعدبن ابي وقاص زهري بود كه بنا بر مشهور درسال پنجاه وپنج وفات يافته است.او در مورد فتنه مي گفت :
«گمان نمي كنم حق به پيراهن خودم بيش از حق من به خلافت باشد ،من جهاد كرده ام ،پس با جهاد آشنايم واگر مردي بهتر از من يافت شود ،نفس خود را نمي نكوهم .من جنگ نخواهم كرد مگر آن كه شمشيري براي من بياوريد ،كه دو چشم ،يك زبان و دولب داشته باشد و بگويد اين مومن است وآن ديگري كافر.»
سعد در پاسخ معاويه به هنگام تشويق وي در خونخواهي عثمان چنين نوشت :اما بعد، همانا عمر در شورا تنها قريشياني را وارد كرد كه خلافت را براي او روا مي شمردند.پس هيچ يك از ما در خلافت سزاوارتر از ديگري نبود مگر كسي كه بر خلافت او همداستان مي شديم و دراين ميان ،همه آنچه را ما داشتيم ،علي داشت، اما آنچه او داشت ،ما نداشتيم و اين همان بود كه در آغاز ما را خوش نيامد ودر پايان ،ما او را نا خوش داشتيم واگر طلحه و زبير در خانه اشان مي ماندند براي آن دو نيكوتر بود و خداوند ام المومنين را براي آنچه كرد ببخشايد.
نظير اين چنين اتفاقات وگفتگوهاي درمورد مورد اسامه ابن زيد حارثه كلبي ،ابوقتاده ،ابوبكره نفيع بن حارث ثقفي و محمد بن مسلمه انصاري و عبدالله ابن عمر نيز آمده است كه عمده ترين دليل آن ها در دو استدلال خلاصه مي شد:
1.حديثي از پيامبر اكرمrكه طبق آن نقل مي كنند(راوي اين حديث زيدابن مسلم عدوي است)پيامبرr به محمدابن مسلم شمشيري داد و فرمود :
«اي محمد بن مسلمه ! با اين شمشير در راه خدا جهاد كن تا زماني كه ببيني مسلمانان به دوگروه تقسيم شده اند و يكديگر رامي كشند ،دراين هنگام شمشير خودرابرسنگ بزن و بشكن و درپي آن زبانت ودستت را نگاه دار تا تو را مرگي چاره ناپذير در رسد يا دستي رباينده از ميانت بردارد .»كه اتفاقا مسلم در قضاياي عثمان دقيقا همين كار را كرد و احاديث ديگري با اين مضمون!
2.اين استدلال كه ما دربرابر كسي كه لا اله الا الله مي گويد نمي جنگيم و درفتنه وارد نمي شويم. ابراهيم تيمي نقل مي كند كه اسامه ابن زيد گفته است :«هرگز باكسي كه لااله الا الله بگويد نخواهم جنگيد» سعدابن مالك نيز گفته است :«به خدا سوگند من هرگز باكسي كه لااله الا الله بگويد نخواهم جنگيد» كه اتفاقا همان جا مردي در پاسخ به اين دو گفت: آيا خدا نفرموده است كه: « وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمينَ بقره/193»!
تاريخ اين چنين افرادي را با عنوان قاعدين مي شناسد كه مسلما از بنيان گذاران مرجئه و حتي بعضي آن ها را از بانيان معتزله نيز مي شمارند؛ چرا كه آنان با كناره گيري خود به نحوي از قضاوت صريح درباره جنگ هاي امام عليrخودداري كردند .اين مساله اي است كه درمورد معتزليان نخست مانند عمروبن عبيد و واصل درست است .اما در قياس با مرجئه نيز بايد گفت ،آنان نيز ازآن روي كه از قضاوت صريح درمورد امام علی و دشمنانش خودداري مي كردند ،مي توانستند درامتداد جريان قاعدين باشد ، اما از اين حيث كه به سرعت، همان مبنا سبب ايجاد يك جريان كلامي تحت عنوان مرجئه يامعتزله شده باشد ،مي بايد قدري تامل كرد.
پس با توجه به مطالبي كه گفته شد ريشه مرجئه به وقايع زمان خلافت عثمان برمي گردد.عده اي كه چه با قصد وچه بي قصد در مورد قتل عثمان به نتايج اقناع كننده اي حداقل براي خويش دست نيافتند و درمورد امام علي و امامت ايشان هيچ نظري ندادند و عملاً ازحمايت امامu دست برداشتند .
رضوی