بالاترین مصیبتی که بر اسلام وارد شد، همین مصیبت سلب حکومت از حضرت امیر ـ سلام الله علیه ـ بود؛ و عزای او از عزای کربلا بالاتر. مصیبت وارده بر امیرالمؤمنین و بر اسلام بالاتر است از آن مصیبتی که بر سیدالشهداء ـ سلام الله علیه ـ وارد شد. اعظمِ مصیبتها این مصیبت است که نگذاشتند مردم بفهمند اسلام یعنی چه. اسلام حالا هم به حال ابهام دارد زندگی می کند. الآن هم مبهم است. الآن هم نمی دانند مردم که معنی اسلام چیست، حکومت اسلامی چیست، اسلام چه می خواسته بکند، چه برنامه ای اسلام داشته است در حکومتش. این پنج سال حکومت، یا پنج ـ شش سال حکومت حضرت امیر، این با همۀ گرفتاریهایی که بوده است و با همۀ زحمتهایی که از برای حضرت امیر فراهم شد، سلبش عزای بزرگ است. و همین [دورۀ] پنج ساله و شش ساله، مسلمین تا به آخر باید برایش جشن بگیرند؛ جشن برای عدالت، جشن برای بسط عدالت، جشن برای حکومتی که اگر چنانچه در یک طرف از مملکتش، در یک جای از مملکتش، برای یک معاهدـ یک زن معاهد ـ یک زحمت پیش بیاید، یک خلخال از پای او درآورند، حضرت، این حاکم، این رئیس ملت، آرزوی مرگ بکند، که مرگ برای من ـ مثلاً ـ بالاتر از این است که در مملکت من یک نفر زنی که معاهد هست خلخال را از پایش درآورند.
صحیفه امام، ج2، ص360
امام باقر علیه السلام فرمود: خدای تبارک و تعالی فرموده است:
هر آینه عذاب می کنم هر رعیتی را که در اسلام با پیروی از امام ستمگری که از جانب خدا نیست دینداری کند، اگرچه آن رعیت نسبت به اعمال خود نیکوکار و پرهیزکار باشد و هر آینه در میگذرم از هر رعیتی که در اسلام با پیروی از امام عادل از جانب خدا دینداری کند، اگرچه آن رعیت نسبت به خود ستمگر و بدکردار باشد.
اصول کافی، ج2، کتاب حجّه، باب کسی که خدای عزوجل را بدون امامی از جانب او دینداری کند،حدیث چهارم
بسم الله الرحمن الرحیم
ابوالصّلت هروی میگوید: از امام رضا علیه السلام شنیدم که فرمود: خداوند عزوجل به یكی از پیامبرانش وحی فرمود كه فردا صبح، اولین چیزی را که دیدی، بخور، دومی را پنهان کن، سومی را قبول کن، چهارمی را ناامید نكن و از پنجمی فرار کن. فردا صبح، حرکت کرد و در راه به كوهی سیاه و بزرگ رسید. ایستاد و گفت: پروردگار به من دستور داد که این را بخورم و تعجب کردم. سپس با خود گفت: پرودگارم به من دستوری می دهد که توانایی انجام آن را داشته باشم. سپس به طرف آن حرکت کرد که آن را بخورد، و هر قدر که به آن نزدیک می شد، كوه كوچكتر می شد تا به آن رسید و آن را به اندازۀ یک لقمه یافت، آن را خورد و از هر غذایی لذیذتر بود.
سپس حرکت کرد و تشتی از طلا یافت و گفت: پروردگارم به من دستور داده که این را پنهان کنم، حفره ای ایجاد کرد و تشت را درون آن قرار داد و خاک بر آن ریخت و حرکت کرد، پشت سر خود را نگاه کرد و متوجه شد که تشت نمایان شده است، با خود گفت: من، کاری را که پروردگارم دستور داده بود، انجام دادم.
سپس به راه خود ادامه داد و پرنده ای دید كه عقابی به دنبال آن است، پرنده اطراف آن پیامبر می چرخید، پیامبر با خود گفت: پروردگارم به من دستور داده که این را بپذیرم. پس آستین خود را باز کرد و پرنده داخل آن شد. عقاب گفت: صیدم را كه چند روز است دنبال آن هستم گرفتی؟! گفت: پروردگارم به من دستور داده که این را ناامید نکنم. سپس قطعه ای از ران خود را جدا کرد و به سوی او انداخت و به راه خود ادامه داد. در بین راه به گوشت مرداری بدبو که کرم گذاشته بود برخورد کرد. گفت: پروردگارم به من دستور داده که از آن فرار کنم.
و بازگشت و در خواب دید كه گویا به او میگویند: تو کاری که به آن مأمور بودی انجام دادی، آیا میدانی آن ها چه بودند؟ گفت: نه. به او گفته شد، و اما كوه، غضب بود، انسان وقتی خشمگین می شود، خود را نمی بیند، و از شدت غضب، ارزش خود را فراموش می کند، و وقتی که خود را حفظ نماید و ارزش خود را بشناسد و غضب او آرام گیرد، عاقبتش مانند یک لقمۀ لذیذی است که آن را بخورد. و اما تشت طلا، عمل صالح می باشد که وقتی انسان آن را پنهان كند، خداوند می خواهد آن را آشكار کند تا همراه با ثواب آخرتی که خدا برایش ذخیره می کند، او را با آن عمل زینت دهد.
و اما پرنده، كسی بود كه تو را نصیحت می کند، او و نصیحتش را بپذیر.
و اما عقاب، نیاز بود که نزد تو می آید، هیچ وقت چنین کسی را ناامید نکن.
و اما گوشت بدبو، غیبت بود، همیشه از آن فرار کن.
عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق( ره)، ترجمه و تحقیق: محمد رحمتی شهرضا، ج1، ص 243 و 244