تاریخچه ارتداد قبل و بعد از اسلام
ارتداد در بستر تاریخ را به دو قسمت پیش از اسلام و پس از اسلام میتوان تقسیم کرد:[1]
1- قبل از اسلام
- قابیل فرزند آدم (علیه السلام):
قصه دیگری که قرآن یادآور شده و به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) فرمان میدهد که آن را برای مؤمنان بازگوید داستان دو فرزند آدم، یعنی هابیل و قابیل است. هابیل و قابیل در ابتدا هر دو اهل ایمان و اطاعت بودند، به همین سبب هریک برای تقرب بیشتر به خداوند، مأمور به آوردن قربانی شدند، اما تنها قربانی یکی از آنها پذیرفته شد بدین سبب آن دیگری که قربانی اش پذیرفته نشد به برادر خود حسد ورزید و او را به قتل رساند و به دنبال آن از راه حق منحرف شد و از گمراهان شد.قرآن داستان آن را این گونه بیان میکند:
«وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ، لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَني ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمينَ، إِنِّي أُريدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمينَ، فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرينَ؛[2] داستان دو پسر آدم را به درستی برایشان بخوان؛ هنگامی که هرکدام کاری برای تقرّب به خدا انجام دادند، اما از یکی پذیرفته شده و از دیگر نشد. برادری که عملش رد شده بود به برادر دیگر گفت: به خود سوگند تو را خواهم کشت. برادر دیگر گفت: خداوند تنها از پرهیزگاران میپذیرد. اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی من هرگز به کشتن تو دست نمیگشایم، چون از پروردگار جهانیان میترسم؛ من میخواهم تو با گناه من و خودت از این عمل بازگردی و از دوزخیان گردی و همین است سزای ستمکاران پس نفس اماره اش او را به قتل برادر ترغیب کرد و برادرش را کشت و از زیانکاران گشت.»
در قرآن کریم سخنی از گرایش به کفر قابیل نیست، بلکه تنها از خسران زیانکار بودن او یاد شده است: «فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِين»[3] اما در روایت آمده است که وی پس از کشتن برادرش به کفر گرایید و آتش پرست شد.
امام باقر (علیه السلام) در این باره میفرماید: «پس از آن که قربانی قابیل پذیرفته نشد او به آتش متوسل شد و برای آن خانه ای ساخته و او نخستین کسی بود که آتشکده ساخت و گفت: من این آتش را میپرستم تا قربانی را قبول کنند.»[4]
- سامری:
سامری به زبان عبری «شمری» از بنی اسرائیل است. وی از خانواده شمرون و منسوب به اوست و شمرون فرزند یشاکه چهارمین فرزند یعقوب است.[5]
سامری از یاران حضرت موسی (علیه السلام) بود به هنگام فرار از چنگال فرعون پیشاپیش
بنیاسرائیل از رود نیل عبور کرد. وی در میان بنی اسرائیل به سخاوت معروف بود و از علم نجوم، زرگری و کهانت نیز اطلاع و بهره کافی داشت. لیکن در زمان غیبت حضرت موسی (علیه السلام)، که برای گرفتن میقات به تور رفته بود، طلا و جواهرات بنی اسرائیل را از آنان گرفت و آنها را گداخت و از آنها گوساله ای ساخت و با کاری ظریف و دقیق آن را طوری ساخت که وقتی باد از پشت آن وارد و از دهانش خارج میشد صدایی شبیه صدای گاو واقعی داشت.
سامری پس از آن که گوساله را ساخت به بنی اسرائیل گفت: «این خدای شما و خدای موسی است». آنان نیز چون سابقه گوساله پرستی داشتند بدان رو آوردند و آن را معبود خود قرار دادند. سامری با این کار هم خود مرتد شد و از دین موسی برگشت و هم بنی اسرائیل را به ارتداد کشاند. حضرت موسی (علیه السلام) چون بازگشت و دید که سامری خود گمراه شده و بنی اسرائیل را نیز گمراه کرده است به شدت غضبناک شد و با سامری برخورد کرد و خواست او را به قتل برساند که خداوند متعال او را از این کار بازداشت.
داستان ارتداد سامری و سرنوشت او و مجازاتی که موسی (علیه السلام) برای وی در نظر گرفته در قرآن کریم آمده است. قرآن کریم گفت و گوی موسای کلیم (علیه السلام) و سامری را چنین بازگو میکند: «قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ، قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لي نَفْسي؛[6] [موسی] گفت: تو چرا این کار را کردی سامری؟ [سامری] گفت: من چیزی را دیدم که آنها ندیدند، من قسمتی از آثار رسول را گرفتم پس آن را افکندم. نفس من مطلب را در نظرم جلوه داد.»
مقصود سامری از «فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها» طبق نظر برخی از مفسرین، این است که هنگام عبور از نیل من جبرئیل را سوار بر مرکبی دیدم که برای تشویق لشکر فرعون به کار رود آمده بود و من در آن زمان قسمتی از خاک زیر پای جبرئیل را با خاک زیر پای مرکب او را گرفتم و آن را برای امروز ذخیره کردم و آن را درون گوساله افکندم و این صدایی که از گوساله خارج میشود از برکت آن خاک است.[7]
با این که مراد از رسول در آن جمله، حضرت موسی (علیه السلام) است نه جبرئیل و مقصود سامری نیز این است که من در آغاز به قسمتی از آثار این رسول ایمان آوردم ولی بعد در آن شک کردم و آن را به دور افکندم و به آیین بت پرستی گرایش یافتم و این در نظر من جالب تر بود.
برصیصای عابد
برصیصای عابد از راهبان بنی اسرائیل بود. او پیوسته در صومعه خویش بود و شصت یا هفتاد سال خدا را عبادت کرد وبه درجه ای رسید که دعایش مستجاب بود، از این رو دیوانگان را نزد او میآوردند و با دعای وی شفا مییافتند، لیکن زمانی بر اثر وسوسه های شیطان و غلبه هوای نفس با زنی کاری ناشایست کرد و سپس وی را به قتل رساند. هنگامی که میخواستند او را به دار آویزند شیطان نزد او آمد و گفت: اگر بر من سجده کنی تو را نجات خواهم داد برصیصا برای نجات خود به خدای خویش کفر ورزید و با سجده بر شیطان مرتد شد. چنان چه قرآن کریم درباره او میفرماید: «كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنِّي بَريءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمين؛ [کار آنان] هم چون شیطان است که به انسان گفت: کافر شو [تا مشکلات تو را حل کنم] چون کافر شد گفت: من از تو بیزارم، زیرا من از خداوندی که پروردگار عالمین است بیم دارم.
2- ارتداد در زمان پیامبر و دوران اسلام
انحراف و ارتداد از دین الهی، مختص امت های پیشین و ادیان الهی گذشته نیست. در اسلام و میان مسلمانان غیر از آغاز گسترش اسلام، افراد و گروه هایی بوده اند که پس از پذیرش اسلام از آن روی گردانده و به بت پرستی یا عقاید باطل دیگر گرویده اند.
در این قسمت از تحقیق ارتداد در اسلام و سرگذشت تعدادی از مرتدان دین اسلام آمده است هرچند در برگیرنده تمام افراد یا گروه های منحرف نیست. عمده افرادی که در این قسمت از آنها نام برده شده کسانی اند که در شأن نزول آیات قرآن کریم از آنان یاد شده و آیه ای درباره کفر و ارتداد آنان نازل شده است.
پیروان ابوالحصین
ابوالحصین یکی از انصار و ساکن مدینه بود. وی دو پسر داشت. گروهی از بازرگانان شام که تجارت روغن میکردند، هنگام ترک مدینه این دو را به نصرانیت دعوت کردند. پسران ابوالحصین دعوت آنان پذیرفته و نصرانی شدند و با آنان عازم شام گشتند. ابوالحصین نزد پیامبر آمد و پس از گزارش ارتداد فرزندانش، از آن حضرت خواست فرزندانش را برگرداند و آنان را به پذیرش دین اسلام وادار کند. در این حال آیه «لا إِكْراهَ فِي الدِّين» نازل شد و اکراه دیگران به پذیرش دین را ناروا دانست و فرمود: «دین را با اجبار و اکراه نمیتوان بر فردی تحمیل کرده یا از وی گرفت.»
پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرزندان ابوالحصین را نفرین کرد وفرمود: «آنان نخستین کسانی هستند که اسلام را رها کرده و کافر شدند.» و این زمانی بود که هنوز حکم قتال اهل کتاب نازل نشده بود. البته شایان ذکر است، به دلالت روایتی دیگر در شأن نزول آیه، فرزندان ابوالحصین از ابتدا مسلمان نبودند.[8]
عبیدالله بن جحش
عبدالله بن جحش در مکه اسلام را پذیرفت و به همراه همسرش ام حبیبه، دختر ابی سفیان، به حبشه مهاجرت کرد، امّا پس از مدتی در حبشه دین اسلام را رها کرد و نصرانی شد و در همان جا مرد.
از ام حبیبه، همسر عبیدالله نقل شده، که گفته است: «من در عالم رؤیا همسرم عبیدالله را دیدم که در بدترین حالت و با صورتی زشت بر من ظاهر شد. من از دیدن این منظره ناراحت شدم. از خواب که بیدار شدم، عبیدالله گفت: ای ام حبیبه، من دین نصرانیت را بررسی کردم و دینی بهتر از آن نیافتم، ازاین رو من این دین را پذیرفته و نصرانی شدم. پس از ارتداد به مسلمانان میگفت: فقحنا و صأصأتم: چشمان ما باز شده و حقیقت را یافتیم، ولی شما هنوز چشمانتان بسته است و در انتظار باز شدن به سر میبرید.» پس از ارتداد عبیدالله، همسرش ام حبیبه از وی جدا شد و بعد از مدتی پیامبر (صلی الله علیه و آله) شخصی را به خواستگاری او فرستاد و او را در حبشه به همسری خود برگزید.[9]
عقبة بن ابی معیط
وی یکی از بزرگان قریش و از دشمنان سرسخت اسلام و مسلمانان بود. پس از گفتن شهادتین و پذیرش اسلام مرتد گشت و آیاتی از قرآن درباره ارتداد او نازل شد.
ابن عباس میگوید:
«عقبة بن ابی معیط و ابی بن خلف دو دوست صمیمی و بسیار نزدیک بودند. عادت عقبه چنین بود که هرگاه از سفری برمیگشت مجلسی ترتیب میداد و اشراف قومش را دعوت میکرد. با پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیز زیاد معاشرت داشت. در برگشت از یکی از سفرها مهمانی و غذایی ترتیب داد و پیامبر (صلی الله علیه و آله) را نیز به این مهمانی دعوت کرد. هنگامی که غذا آماده شد پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: من از غذای تو نمیخورم مگر به یگانگی خدا و نبوت رسول او شهادت دهی. عقبه گفت: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله. خبر به دوستش ابی بن خلفه رسید؛ ابی به او گفت: ای عقبه، آیا ازدینت منحرف شده ای؟ او گفت: به خدا سوگند من منحرف نشدم ولکن مردی بر من وارد شد که حاضر نبود از غذاین بخورد جز این که شهادتین را بگویم و من از این شرم داشتم که او بدون این که از غذای من خورده باشد از سر سفره من برخیزد، از این رو شهادتین را جاری ساختم و او از غذایم تناول کرد. ابی گفت: من از تو هرگز راضی نخواهم شد مگر این که بروی و در برابر وی بایستی و به صورت او آب دهان بیندازی، عقبه این کار را کرد و مرتد شد. پیامبر (صلی الله علیه و آله) به او فرمود: تو را در خارج مکه ملاقات نخواهم کرد مگر سرت را بالای شمشیر ببرم.»
عقبه در جنگ بدر شرکت کرد و به اسارت مسلمانان درآمد. پیامبر (صلی الله علیه و آله) دستور داد او را به قتل برسانند. از اسرای بدر تنها درباره عقبه و یک نفر دیگر پیامبر (صلی الله علیه و آله) دستور کشتن داد. ابن ابی خلفه نیز در جنگ احمد کشته شد. آیات 26-27 سوره فرقان درباره این دو نفر نازل شد:
«وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلاً، يا وَيْلَتى لَيْتَني لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً، لَقَدْ أَضَلَّني عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَني وَ كانَ الشَّيْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولاً؛[10] روزی که ستمکار دست خود را از شدت حسرت به دندان میگیرد و میگوید: ای کاش با رسول خدا راهی را برگزیده بودم؛ ای وای بر من، کاش فلان شخص گمراه را دوست خود انتخاب نکرده بودم. او مرا از حق گمراه ساخت پس از آن که حق به سراغ من آمده بود و شیطان همیشه خوار کننده انسان است.»
عقبة بن ابی معیط- عیاش بن ابی ربیعه- ابی جندل بن سهیل- ولید بن مغیره- قیس بن الفاکة بن مغیرة- عبدالله بن سعد ابی سرح - حارث بن سُوید، مقیس بن صُبابه، عبدالله بن خطل، بشیر بن أبیرق- مسیلمة بن حبیب- اسود العنسی، طلیحة بن خویلد.
برگرفته از تحقیق پایانی مریم سمیعی منش
[1] - جعفر، صادقی فدکی ، ارتداد بازگشت به تاریکی، چاپ پنجم، قم، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، 1389.
[2] - مائده (5)، آیات 27-30.
[3] - مائده (5)، آیه 30.
[4] - محمدبن یعقوب، کلینی، الکافی، ج 8، قم، دارالحدیث، 1387، ص 113.
[5] - عبدالحسین، شبستری، فرهنگ و معارف قرآن، ج 2، قم، بوستان کتاب، 1385، ص 359.
[6] - طه (20)، آیات 95-96.
[7] - محمد حسین، طباطبایی،المیزان، ج 14، ص 195.
[8] - ابوعلی الفضل بن الحسن، طبرسی، مجمع البیان، ج 9، چاپ اول، تهران، نشر فراهانی، 1350، ص 630.
[9] - جعفر، صادقی فدکی، همان، ص 98.
[10] - فرقان (25)، آیات 27-29.