زمستان انتظار
17 دی 1391
زمستان زوزه می کشد و بی معرفتی نعره
باد هم دریغ نمی کند ناجوانمردانه تازیانه می زند بر تنه درختان جمود و یکنواختی
عجیب هوای روزگار سرد و دل تنگ است
یک نگاه روزگار به آسمان بی تفاوت است و نگاه دیگرش به کمر خمیده انتظار…
عجیب بحبوبه رسوایی بر پاست
اما تو
تو ای غربت نشین خاکی های دنیا
چند لحظه سکوت کن
گوش دلت را باز کن
می شنوی صدای فریاد سکوت را
یک نفر تا آسمان منتظر است
نگاه منتظرش را بایک لبیک پاسخ گو…
فقط یک کلام
العجل یا صاحب الزمان
“دلنوشته یک طلبه فارغ التحصیل”