نامه خدا...
می دانم شکسته ای ، می دانم زبان بیان بسیاری از غم هایت را نداری، بغض پنهان شده در گلویت را می بینم ، اندوهی را که در فضای جانت جا گرفته است ، می بینم، سیطره ی فقر را بر زندگیت می بینم، شاهد درگیری تو با رنج و بیماری هستم ،سرگردانی ات را در دو راهی حوادث می بینم و از اینکه راه چاره و نجاتی برای خود نمی یابی آگاه هستم .
آری من همه چیز را می دانم ؛ زیرا همه چیز را می بینم . اشک پنهان تو از دید من مخفی نمی ماند ، آه برآمده از دل شکسته ات را تنها من می شنوم. نگاه های ملتمس و نگران تو را که به نقطه ی امیدی خیره شده است ، می بینم ، سردی احساس ها را نسبت به تو در می یابم و آن گاه که فریاد می زنی، اما فریاد رسی نمی بینی، در کنارت قرار می گیرم. تو مرا نمی بینی ، اما من همه جا با تو هستم .
من صدای تو را به خوبی می شنوم .حتی اگر این صدا از دهان تو خارج نشود. قلبت برای من کافی است که صدای تو را به من برساند. من در قلب تو جا دارم . وقتی عصبانی می شوی و فریاد می کشی ، وقتی مظلومانه بغض خود را فرو می خوری، وقتی از درد به خود می پیچی ،وقتی رنجی نا شناخته تو را آزار می دهد و وقتی در گرداب تحیر دست و پا می زنی ، تو را می بینم و در کنارت قرار می گیرم.
من به تو نزدیکم .نزدیکتر از رگ گردن « ونحن اقرب من حبل الورید» کافی است مرا بخوانی تا تو را اجابت کنم« ادعونی استجب لکم» و نیز مرا یاد کنی تا شما را یاد کنم« فاذکرونی اذکرکم» من عاشق تو هستم . عاشق درد و رنجت و عاشق اشک های زیبایت. دوست دارم با من باشی و همواره مرا بخوانی ؛ زیرا این خواندن و این با من بودن تو را به من نزدیک می کند و به آرامش می رساند و آن وقت است که در می یابی ، من همه دردی را درمان و هر رنجی و اندوهی را برطرف کننده و از میان برنده ام.
آگاه باش که من همیشه دوست تو و بهترین دوست تو هستم . حتی زمانی که از من رو برمی گردانی و به من شک می کنی و یا شکایت می کنی ، اما من چنان مهربان و خطا پوشم که هرگاه کسی نسبت به من کفر می ورزد و یا سخنانی نا شایست در باره ام می گوید ، خطایش را نادیده می گیرم و به او همانند دیگر آفریده هایم فیض و رحمت می رسانم و از سرچشمه جوشان مهرم سیراب می کنم و اگر مرا ترک کند به سویش می روم و فرصتی دوباره در اختیارش قرار می دهم.
پس ای بنده ام ، من همه چیز را برای تو و تو را برای خودم خلق کردم ، از من رو برنگردان و به سویم بیا . وقتی تنهاترینی ، مرا یاد کن ، وقتی امیدت را از هر سو از دست دادی، مرا صدا بزن ، هرگاه احساس کردی توجهی به تو ندارد، به سویم بیا. من همه جا هستم . هر جا بنگری ، اثار رحمتم ، تو را به سوی من خواهد کشاند و بنده نوازیم را خواهی دید.
کافی است مرا به فراموشی نسپاری و همان طور که من همواره با تو هستم ، تو هم به یاد من باشی و مرا بخوانی ، یاد من مایه ی آرامش است ، آن گمشده ای است که به هر کجا غیر از من سرزده ای ،آن را نیافته ای و اگر هم یافته ای و اگر هم یافته ای ، نا پایدار دیده ای؟
“زهرا لوکه علیخانی