عوامل فردی گریز از دین
گرایش به دین، خدا و مذهب از ویژگی های روانی انسان و مقتضای او دانسته شده است. ولی گاه بر سر راه شناخت و معرفت انسان نسبت به دین، موانعی بوجود می آید که محصول و نتیجۀ رفتار خود شخص است؛ یعنی با وجود داشتن فطرت خداشناسی و پیامبر درونی (عقل)، باز می بینیم که شخصی از در انکار وارد شده، اقبال به دین و دین داری ندارد.
باید توجّه داشت که همۀ کسانی که از دین گریزانند، بر اثر عوامل بیرونی و اجتماعی، نظیر عملکرد بد و ناشایست دین داران و یا تبلیغات ناصحیح و نقشه های دشمنان و… به این ورطه کشانده نشده اند؛ بلکه عوامل درونی و فردی نیز در ایجاد دین گریزی نقش دارند، که همچون سدی محکم در راه گرایش به دین و دین داری می باشند.
در این فصل، تعدادی از عوامل فردی و درونی که موجب دین گریزی می شوند را، بررسی می کنیم.
1-1-گناه و شهوت نفسانی
از موجبات و علل گریز افراد از این دین، گناهکاری و زشت کاری است که منجر به آلودگی و تباه شدن انسان می گردد، بدین معنی که گاهی عمل زشت و ناپسندی از انسان صادر می شود، و با ادامۀ گناه و از بین رفتن قبح آن نزد فرد، به گناه عادت کرده و دچار تباهی می گردد.[1]
قرآن کریم در این باره می فرماید:« بَلَى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ[2]؛ بله کسی که گناه می کند تا آنجا که آثار گناه بر دلش احاطه یابد چنین افرادی، اهل آتشند و بیرون شدن از آن برایشان ممکن نیست».
احاطه«خطیئه» به معنای آن حالتی است که بعد از ارتکاب کار زشت به دل انسان دست می دهد و به همین جهت بود که بعد از ذکر«کسب سیئهً» ، «احاطه خطیئه» را ذکر کرد و احاطۀ خطیئه، باعث می شود که انسان بوسیلۀ گناه احاطه گشته، دستش از هر راه نجاتی بریده شود و گناه، آنچنان او را محاصره کرده که هیچ روزنه و راه نجاتی برای او باقی نگذاشته است. در نتیجه چنین کسی، جاودانه در آتش خواهد بود.[3] گناه، آنچنان می تواند قلب انسان را تیره و تار کند که باعث خلود و جاودانگی او در جهنم باشد.
کسانی که این گونه شده اند نه خود می توانند به سمت دین علاقه و کششی پیدا کنند و نه اگر در محیطی آماده قرار گیرند به دین جذب می شوند بلکه می توان گفت حتی در درونشان نیز مسخره کننده و گریزان از حقیقت و دین هستند.[4]
امیال حیوانی –هرچند به صورت ناخود آگاه- سبب می شود که انسان ریشه و پایۀ مسئولیت ها و محدودیت ها را بزند، وجود خدا را انکار کند و به سوی بی دینی گام بر دارد؛ زیرا اعتقاد به خدا و پایبندی به دین، احکام و لوازمی دارد و با آزادی و افسار گسیختگی و تمایلات حیوانی سازگار نیست. یکی از شاگردان امام صادق a به نام مفضل، در نامه ای به حضرت نوشت:«اخیراً (گروهی) در میان ما پیدا شده اند که منکر وجود خدا هستند و با مردم در این باره بحث می کنند».
او از حضرت خواست که پاسخی در رَد شبهات آنان بدهد، امام صادق aدر پاسخ به نامۀ فضل می فرماید:
به جانم سوگند! از سوی خدا در حق نادانان کوتاهی نشده است؛ آنان دلایل را واضح و علائم روشن الهی را در آفرینش خود می بینند و ملکوت آسمانها و زمین و مصنوعات شگفت و استواری را که بر صانع دلالت دارند، مشاهده می کنند (ولی با وجود این ایمان نمی آورند، زیرا) اینان درهای گناه را بر خویش گشوده و راه شهوت رانی را بر خود هموار نموده اند. در نتیجه هوس ها بر دلهایشان چیره شده و اینچنین خداوند بر دلهای متجاوزان (از حدود الهی) مهر می نهد.[5]
همان گونه که انجام معاصی و گناه نمی گذارد انسان به طرف خدا گام بردارد و مانعی در راه گرایش به دین و دین داری است، برای کسانی که متدیّن به مذهب و دین هستند، نیز این خطر وجود دارد که اگر مرتکب گناه و کبایر شوند، به تدریج درورطۀ بی دینی و دین ستیزی کشانده شوند، این گونه نیست که گناه و هوس رانی فقط مانع گرویدن به دین گردد، بلکه دین داران را نیز از دایرۀ دین بیرون می راند و به ورطۀ بی دینی می کشاند.[6]
پیروی از هوای نفس و وسوسه های شیطان، نیز از انحرافات فکری و عملی انسان است.غرق شدن افراد در شهوت پرستی، موجب اعراض و تنفر از خدا و دین و همۀ معنویات می شود.[7]
شهید مطهری در این باره می گوید:
غرق شدن در شهوات پست حیوانی با هر گونه احساس تعالی- اعم از تعالی مذهبی یا اخلاقی یا علمی یا هنری- منافات دارد. همۀ آنها را می میراند. آدم شهوت پرست، نه تنها نمی تواند احساسات عالی مذهبی را در خود بپروراند؛ احساس عزت و شرافت و سیادت را نیز از دست می دهد؛ احساس شهامت و شجاعت و فداکاری را نیز فراموش می کند. آن که اسیرشهوت است، جاذبه های معنوی اعم از دینی و اخلاقی و علمی و هنری، کمتر در او تأثیر دارد.[8]
هوی پرستی و پیروی از خواهش های نفس، نقش پررنگی در عدم گرایش انسان به معنویت و دین ایفا می کند. قرآن کریم در آیات متعددی به این واقعیت اشاره نموده است:
أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلا تَذَكَّرُونَ[9]؛ آیا دیدی کسی را که معبود خود را هوای نفس خویش قرار داد و خداوند او را با آگاهی ( به این که شایسته هدایت نیست)، گمراه ساخته و برگوش و قلبش مهر زده و بر چشمش پرده افکنده، با این حال چه کسی می تواند غیر از خدا او را هدایت کند؟ آیا متذکر نمی شوید؟
و در آیه دیگری می فرماید:
كُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لا تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقًا كَذَّبُوا وَفَرِيقًا َیقْتُلُونَ*وَحَسِبُوا أَلا تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَصَمُّوا ثُمَّ تَابَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَصَمُّوا[10]؛هر زمان پیامبری برخلاف هوس و تمایلات آنها می آمد، گروهی را تکذیب می کردند و جمعی را می کشتند و گمان می کردند مجازاتی در کار نخواهد بود لذا (از دیدن حق و شنیدن سخنان حق) نابینا و کر شدند.
آیه اول: درباره کسانی است که هوای نفس را معبود خود گرفته و هرچه دارند در پای آن قربانی می کنند و آیۀ دوم؛ درباره یهودیان لجوج است که هر وقت پیامبران الهی دستوراتی برخلاف هوای نفس آنها می آوردند، در برابر آنها مخالفت کرده، دست به تکذیب و کشتن پیامبران می زدند، این آیات همگی رابطۀ هوی پرستی را با از دست دادن قدرت تشخیص به وضوح نشان می دهد و بیان می کند، که مانع درک حقیقت است. امیرمؤمنان حضرت علی a در این باره می فرمایند:«أیها الناس إن أخوف ما أخاف علیکم إثنتان؛إتباع الهوی و طول الامل؛ فاما إتباع الهوی فیصد عن الحق و أمّا طول الأمل فینسی الاخره؛ ای مردم!همانا بر شما از دو چیز بیشتر می ترسم، از خواهش نفس پیروی کردن و آرزوی دراز در سر پروردن که پیروی خواهش نفس آدمی را از راه حق باز می دارد و آرزوی دراز، آخرت را به فراموشی می سپارد.[11]»
«هوی» به معنی تمایل نفس به شهوات است و گفته شده که در اصل، به معنای سقوط از بلندی گرفته شده است؛ زیرا سبب می شود انسان سقوط کند و در دنیا گرفتار انواع مصائب و در آخرت گرفتار آتش دوزخ شود و جهنم را از این حیث «هاویه» گفته اند که قعر آن به قدری پایین است که حساب ندارد؛ بعضی برای این واژه، دو معنی ذکر کرده اند؛ بالا بردن و ساقط کردن و گاهی ترکیبی از هر دو را ذکر کرده اند(بالا بردن و سپس فرو فکندن)[12].
به دلیل گوناگونی امیال و بی حد و مرزی خواسته های نفس، شیطان از این راه ها سوء استفاده می کند و انسان را به اعمال بد سوق می دهد. اگر انسان بخواهد به این پدیدۀ خطرناک مبتلا نشود، باید در دین شناسی تلاش کند و در مقام دین داری، جز رضای خدا را طلب نکند.[13]
2-1-حب دنیا یا دنیا زدگی
حب دنیا و دنیا پرستی و علاقه شدید به مادیات نیز یکی از عوامل روگردانی مردم از دین است، یعنی مانعی بزرگ و محکم بر سر راه گرایش انسانها به خدا پرستی و دین داری است. قرآن در این زمینه می فرماید:
ذَلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَى الآخِرَةِ وَأَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ*أُولَئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ[14]؛ این بدان سبب است که زندگی دنیا را بر آخرت برگزیدند و خداوند افراد بی ایمان را هدایت نمی کند. آنها کسانی اند که خدا بر قلب و گوش و چشمهایشان مهر نهاده و غافلان واقعی آنهایند.
این آیه اشاره به گروهی می کند که نخست اسلام را پذیرا شده، بعد مرتد گشتند؛ می فرماید:«این ارتداد به خاطر آن نیست که چیزی برخلاف حق در اسلام دیده باشند؛ بلکه علت اعراض در ارتداد آنان، ترجیح زندگی دنیا و مادیات آن بر آخرت است و به همین جهت دین را رها کرده و به سوی وادی کفر گام نهادند.
حب دنیا در انواع مختلف آن- چه عشق به مال و ثروت و چه علاقه به مقام، جاه و …- مانع شناخت عقلی انسان شده، دیدۀ دل وی را کور می گرداند و او را از راه یابی به دین حق باز می دارد.[15]
داستان قارون، در قرآن کریم[16] نمونه بارزی از دنیا زدگی و حب دنیا و زر اندوزی است که باعث گمراهی و دین ستیزی او شد. گفته شده است وی تورات را بهتر و بیشتر از دیگران قرائت می کرد و کسی در میان بنی اسرائیل نمی توانست تورات را خوش تر و زیبا تر از او بخواند.[17]
و زراندوزی و دنیا طلبی برخی از یاران پیامبر، مردم بسیاری را از ادامه راه باز داشت تا آن جا که در طی کمتر از نیم قرن، بسیاری از شعائر و آرمان های اسلام فراموش شد و ارزشهای جاهلی رونق گرفت به گونه ای که امیرالمؤمنین علی a در آغاز خلافت، وضع موجود از زمان خویش را این گونه ترسیم می کند«ألاوإنَّ بَلیتکم قدعادَت کهیئتها یوم بعثَ اللهُ نبیئکم صلی الله علیه و آله؛ بدانید که روزگار- دگر باره شما را در بوتۀ آزمایش ریخت؛ مانند روزی که خدا پیامبر شما را برانگیخت»[18]
دنیا طلبی و تجمل گرایی، از موانع پذیرش توحید و ایمان به پیامبر * در قرآن است، مشرکان عصر بعثت به خاطر دنیا طلبی و تجمل گرایی، قرآن را نپذیرفتند و آن را ساخته دست پیامبر * قلمداد کردند.
أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ * مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لا يُبْخَسُونَ[19]؛ آیا می گویند: او به دروغ این (قرآن) را به خدا نسبت داده، بگو اگر راست می گویید شما هم ده سوره ساختگی مانند این قرآن بیاورید و تمام کسانی را که می توانید دعوت کنید* کسانی که زندیگی دنیا و زینت آن را بخواهند(نتیجه) اعمالشان را در همین دنیا به طور کامل به آنها می دهیم و چیزی کم و کاست از آنها نخواهد شد.
بیان پیامدهای دنیا خواهی و تجمل گرایی- پس از دعوت به توحید و اقامۀ برهان روشن برای آن اشاره به ریشه های اصرار مشرکان به کفر ورزی و نفی دین دارد، یعنی اینکه مشرکان با وجود دلیلی روشن بر حقانیت قرآن و دین اسلام ، حقایق مطرح شده در آن را نمی پذیرند، به دلیل دنیا خواهی آنان است.[20]
آیات و روایات بسیاری درباره مذمت حب دنیا و دنیا گرایی وجود دارد و می توان یکی از آثار زیان بار آن را همین بر شمرد که یا مانع گرایش آدمی به سوی دین و دین داری است و یا موجب از دست دادن گوهر دین از کف انسان می شود.
3-1-تکبر و غرور
از دیگر موانع دین داری، تکبر و غرور است. این مانع گاه به حدی در روزنه های اندیشۀ انسان و جان آدمی رسوخ می کند که مانع دریافت هر گونه حق و حقیقت شده، نمی گذارد انسان بر اساس تفکر و تدبر به سوی خداوند و دین او گام بردارد و به دعوت مبلغان دین لبیک گوید. شخص متکبر، اندیشه خود را برترین و آن را از هر گونه عیب و نقص مبّرا می داند. این نگرش او را در داوری وتفکر به اشتباه می اندازد.[21]
از امام صادق a از پست ترین و پایین ترین درجۀ برگشت از حق و الحاد پرسیده شد و فرمودند: «إن الکبرَ أدناهٌ؛ کبر،پایین ترین درجۀ آن است»[22]
منشأ بسیاری از خطاهادر اندیشه، مانند باطل گرایی، انکار خداوند و دین گریزی را باید در غرور و نخوت صاحب اندیشه جست و جو کرد؛ زیرا چنین افرادی حتی پس از دریافت حق، بر اثر صعوبت قبول آن، در مقابل آن موضع گیری کرده، در سایۀ غرور و تکبر، راه انحراف را در پیش می گیرند. قرآن مجید در آیاتی این واقعیت را بیان می کند.
« الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّار[23]ٍ؛ آنها که در آیات الهی به مجادله بر می خیزند-بی آنکه دلیلی برای آنها آماده باشد این جدال بی اساس خشم عظیمی را نزد خدا و کسانی که ایمان آورده اند، بر می انگیزد، این گونه خداوندبر قلب هر متکبّر جبّاری مهر می زند.
این آیه به صراحت می رساند که کبر و غرور در برابر چشم دل انسان، پرده ای ظلمانی می کشد و حس تشخیص را از او می گیرد و اجازۀ درک حق را به او نمی دهد، و در جای دیگر می فرماید:« وَيْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ*يَسْمَعُ آيَاتِ اللَّهِ تُتْلَى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا [24]؛وای برهر دروغ زن گنه پیشه ای! که آیات خدا را که بر او خوانده می شود می شنود، آنگاه به گردن کشی و بزرگ منشی اصرار می ورزد، گویی که هرگز آن را نشنیده است.»
این آیه به روشنی بیان می کند که اعراض برخی از مردم از آیات الهی و دین، سببی جز کبر و غرور آنان ندارد؛ گرچه برخی از مفسران برای آیۀ بعد از آن، شأن نزولی ذکر کرده اند که اشاره به «ابوجهل» و «نضربن حارث» است که داستان ها و افسانه هایی از عجم را جمع آوری کرده بودند تا مردم را سرگرم سازند و از آیین حق باز دارند[25]؛ ولی پیداست که نه تنها مخصوص آنها نیست، بلکه اختصاص به مشرکان عرب نیز ندارد و همۀ مستکبران را در هر عرصه و زمان شامل می شود.
اکنون نیز کسانی هستند که می گویند:«تا خدا را در محیط آزمایشگاه خود و روح را در زیر چاقوی تشریح و جراحی مشاهده نکنیم، باور نخواهیم کرد» به هرحال ازدید قرآن سرچشمۀ این منطق که موجب دین گریزی وتن ندادن به دستورات الهی است همان روحیۀ استکبار و سرکشی است.[26]
4-1-لجاجت
حجاب تعصب و لجاجت، در منظر قرآن و روایات، یکی از موانع گرایش به دین و حق بینی است قرآن دربارۀ رفتار تعصب آمیز و عناد گونۀ برخی از اهل کتاب، چنین می فرماید:« وَلَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ بِكُلِّ آيَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَكَ [27]؛ اهل کتاب را هر نشانه و حجتی بیاوری، از قبلۀ تو پیروی نمی کنند».
در آیه دیگر می فرماید:
وَمِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِهَا حَتَّى إِذَا جَاءُوكَ يُجَادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا أَسَاطِيرُ الأوَّلِينَ[28]؛ پاره ای از آنها به تو گوش فرا می دهند؛ ولی بر دلهای آنها پرده افکنده ایم تا آن را نفهمند و در گوش آنها سنگینی قرار داده ایم، آنها به قدری لجوج اند که اگر تمام نشانه های حق را ببینند، ایمان نمی آورند تا آنجا که وقتی به سراغ تو می آیند به پرخاشگری بر می خیزند و کافران می گویند: اینها افسانه های پیشینان است.
در شأن نزول آیۀ فوق چنین آمده است:
گروهی از مشرکان قریش، مانند ابوسفیان، ولید بن مغیره، ابوجهل و جمعی دیگر خدمت پیامبر * آمدند و بر سخنان ایشان گوش فرا دادند، سپس رو به نضربن حارث کردند و گفتند: محمد* چه می گوید؟ گفت: نمی دانم چه می گوید، ولی می بینم که لبهای خود را تکان می دهد و همان افسانه های پیشینیان را که من برایتان باز گو کردم، بیان می کند. سپس ابوسفیان گفت: من برخی از سخنان او را حق نمی بینم و ابوجهل گفت: ابداً در اینجا آیۀ فوق نازل شد، و با صراحت گفت که بردلهای این لجوجان متعصب و خود خواه پرده افتاده است لذا پیوسته به جدال با تو می خیزند، جدالی از سر لجاج، خود خواهی و غرور[29].
شهید مرتضی مطهری دربارۀ تعصب باطل می گوید:
از علی a سوال شد که اسلام را توصیف کند؛ فرمود: طوری توصیف خواهم کرد که تا کنون کسی توصیف نکرده است. فرمود:«اسلام تسلیم است». این کلمۀ بسیار بزرگی است؛ یعنی حقیقت اسلام عناد نداشتن و تعصب نداشتن و لجاج نداشتن با حقیقت است؛ اسلام این است که بشر دربارۀ حقیقت تسلیم باشد قرآن کریم عده ای را به اشاره یاد می کند که در عین کمال یقین به صدق و راستی پیغمبر اکرم * انکار می ورزیدند، … علی a بعد از آن که مذمت شدیدی از تعصب می کند می فرماید: اگر فرضاً می خواهید غرور ملی و تعصب داشته باشید، نسبت به فضائل و مکارم و صفات حسنه تعصب داشته باشید؛ تعصب شما در جهت نزدیک شدن به حقیقت باشد نه در جهت دور شدن از آن.[30]
تعصب و لجاجت، درواقع لازمۀ یکدیگرند، زیرا وابستگی به چیزی، انسان را وادار می کند که درمورد آن پا فشاری و اصرار نموده، دفاع بی قید و شرط کند. سرچشمۀ لجاجت و تعصب، گاهی تکبر و غرور و خود خواهی است؛ ولی غالباً جهل و کوتاه فکری موجب آن می شود.
این خصلت درونی زشت، می تواند مانع بزرگی در راه گرایش افراد به حقیقت، هدایت، و پیروی از تعالیم دینی باشد.
5-1-نا آگاهی و جهل و غفلت
جهل و ناآگاهی به مذهب و مسائل مذهبی، ازجمله عوامل درونی گریز افراد جامعه، مخصوصاً جوانان از دین است.بسیاری از افراد در زمینه دین، اطلاعاتی در حد صفر دارند؛ آنان نه در زمینه جهان بینی مذهبی و عقاید دینی اطلاع دارند و نه در زمینۀ ایدئولوژی و باید و نبایدهای مذهبی و به دلیل همین نا آگاهی ها اغلب تصور خوبی از دین ندارند، و در نتیجه به آن، تمایل نشان نمی دهند.[31]
بسیاری از منتقدان نسبت به دین و امور دینی، مسائلی را عنوان می کنند که ناشی از جهالت و غفلت آنهاست و اگر بتوانند پردۀ غفلت را کنار زنند، با آغوش باز از دین استقبال خواهند کرد.
قرآن کریم، جهل و غفلت را به عنوان یکی از حجابهای اندیشه و مانع درک حق برشمرده، می فرماید:
لِتُنْذِرَ قَوْمًا مَا أُنْذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ*لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ *إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلالا فَهِيَ إِلَى الأذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ (٨)وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ[32]؛ تا قومی را بیم دهی که پدرانشان انذار نشدند، از این رو آنان غافلند! فرمان(الهی) دربارۀ بیشتر آنان تحقق یافته، به همین جهت ایمان نمی آورند ما در گردنهای آنان غل هایی قرار دادیم که تا چانه ادامه دارد و سرهای آنان را به بالا نگاه داشته است! و در پیش روی آنان سدّی قرار دادیم و در پشت سرشان سدّی؛ و چشمانشان را پوشانده ایم، لذا نمی بینند.
این آیات اشاره به گروهی از غافلان دارد که بر اثر جهل و غفلت، فرمان عذاب الهی دربارۀ آنها صادر شده، قابل هدایت نیستند، بدیهی است که باوجود چنین حجابی، هدایت یابی مشکل خواهد بود. بلای بزرگ گمراهان و عامل مهم بدبختی انسان ها را می توان غفلت دانست.
امروزه بسیاری از جوانان را مشاهده می کنیم که نسبت به عقاید مذهبی، آنچنان تحرک و علاقه ای نشان نمی دهند، در حالی که مذهب می تواند بهترین راهنما و الگو برای هدایت افراد جامعه به سوی یک زندگی سالم و موفق باشد. بارها مشاهده شده است که بسیاری از نوجوانان در زمینۀ دین اطلاعات بسیار پایین و معدودی دارند. و ناآگاهی آنان باعث می شود که تصور کهنه و غلطی از مفاهیم مذهبی پیدا کنند، به نحوی که مسائل مذهبی را مانعی بزرگ در راه آزادی، نشاط، تعامل و پیشرفت تصور کنند. از این رو ضروری است که که جامعه، ساختارهای فرهنگی خود را بر اساس خواسته های جوانان به گونه ای تنظیم کند که تا حدّی بتواند تفکرات غلط و بی جا در رابطه با دین را از بین برده یا آن را به حداقل تعدیل نماید.
این در حالی است که همه جوانان در زمینه های مذهبی صاحب نظر نیستند و ما نیاز داریم به دنبال کارشناسان برجسته رفته و از وجود متخصصان در مسائل مذهبی استفاده کنیم. بطوری که در بسیاری از مواقع که نیاز به توضیح و استخراج مسائل تخصصی دینی است. حضور فقهای دین امری ضروری و واجب می شود.[33]
جوانان، با هر نوع عقیدۀ فکری، باید با مطالعۀ عمیق مسائل مقدماتی و فواید دین، به اصول آن ایمان قلبی پیدا کنند و بعد به مسائل فرعی داخل شوند تا به گمراهی و انحراف کشیده نشوند؛ زیرا اعتقاد داریم ناآگاهی افراد از فواید دین در جوانی و نوجوانی، فرار آنها را نسبت به دین در سالهای بعد از آن ایجاد می کند. چرا که جوانان احساس می کنند قوانین مذهبی، قوانین خشک و بی فایده ای هستند که در زندگی روزمره شان کاربردی ندارد. پس آگاهی جوانان از دین و مذهب و آثار و فواید ایمان عامل مهمی در عدم ایجاد دین گریزی و گرایش آنان به دین است.[34]
شهید مطهری، فواید ایمان را از نظر شادمانی و گشاده رویی بشریت به چهار قسمت تقسیم کرده:
اولین اثر ایمان مذهبی، از نظر بهجت زائی و انبساط آفرینی «خوشبینی» است، خوشبینی به جهان و خلقت و هستی. ایمان مذهبی از آن جهت که تلقّی انسان را نسبت به جهان شکل خاصی می دهد به این نحو که آفرینش راهدفدار و هدف را خیر و تکامل و سعادت معرفی می کند طبعاً دید انسان را نسبت به نظام کلّی هستی و قوانین حاکم بر آن خوشبینانه می سازد. دومین اثر ایمام مذهبی، در روشن دلی است انسان همین که به حکم ایمان مذهبی جهان را به نور حق و حقیقت روشن دید، همین روشنی بینی، فضای روح او را روشن می کند و در حکم چراغی می گردد که در درونش روشن شده باشد، سومین اثر ایمان مذهبی «امیدواری» به نتیجۀ خوب تلاش خوب است و چهارمین اثر ایمان مذهبی از نظر گاه بهجت و انبساط، آرامش خاطر است.[35]
اگر جوانان جامعه امروزی کمی عمیق تر به واقعیات جهان تامل کرده و با مطالعه ژرف پذیر خود، مسائل مذهبی و حقایق راستین جهان در خلقت را دریابند، انگیزه فرار آنها نسبت به دین، بسیار پایین می آید؛ به طوری که صاحب قدرت و درک وسیعی می شوند و می توانند مسیر سعادت زندگانی خود را در آینده انتخاب کنند.[36]
6-1-بد فهمیدن و نفهمیدن دین
اگر دین به درستی فهمیده نشود و عمیق دریافت نگردد، فهمی آسیب دیده و دریافتی آفت زده در انسان شکل می گیرد، و چنین فهم و دریافتی راهبر به مقاصد دین نیست. بلکه گرد خود گشتن و راه به جایی نبردن است، چنان که امیرمؤمنان علی a فرمودند:«المتعبد علی غیر فقه کحمار الطاحونه یدور و لایبرح[37]؛ متعبد بدون فهم(عمیق) مانند خر آسیاب است که به دور خود می گردد و راه به جایی نمی برد»
دین داری فارغ از فهم درست دین، نمایشی است از اعمال به ظاهر دینی و بی بهره از روح و حقیقت دین، و بالطبع خالی از محتوای دیانت و بی نصیب از نتایج مرتب بر آن ، اگر رویکرد به دین بدون تفقّه(فهم عمیق)صورت گیرد، بد فهمیدن دین موجب آسیب دیدگی دین و دین داری می شود. چنین رویکردی به دین موجب تنسکی خشک و تعبدی بی روح، و کج فهمی و قشری گرایی و خود مداری می شود.[38]
گروه بسیاری از افراد، خصوصاً جوانان و نوجوانان از فقر فهم خوب و بد اسلام رنج می برند و از زاویۀ فهم دین به چند شاخه منشعب می شوند:
1-فقدان فهم؛
2-فرسودگی و ضعف فهم؛
3-فساد فهم(جهل مرکّب)؛
4-فهم نا به هنگام که در وضعیت مناسب سنی و فکری ارائه نشده است؛
فهم معیوب، جمع پرشماری از جوانان را از دین گریزان ساخته و گروه کثیری را؛ که بر این اساس دین را پذیرفته اند و عمل کرده اند، به افراط و تفریط سوق داده است.کسانی که دین داری را در عزلت نشینی، خود آزاری، انحراف از مسیر تعادل اخلاقی و فرو افتادن در ورطۀ زیاده روی های نا به جا، شناخته اند، جوانانی که بدون مربّی و یا با مربّیان نالایق حرکت می کنند و برخلاف آموزه های روشن آموزگاران معصوم دین، در مسیر تربیت اخلاقی گام بر می دارند، همه به زهر فهم معیوب مسمومند![39]
بنابراین نادرست فهمیدن دین ونفهمیدن دین، آفتی است گرانبار و مصیبتی زیانبار که چیزی از دین و دین داری باقی نمی گذارد. دین عاری از فهم عمیق آسیب دیده است و آسیب از.
امیرمؤمنان علی a در سفارش های خود تأکید نموده است که دین به درستی و عمیق فهمیده شود تا انسان از آفت خطرناک نادرست فهمیدن و نفهمیدن دین در امان بماند؛ چنانکه آن حضرت در نامۀ تربیتی خود به حضرت امام حسن a فرموده است:«و تَفَقه فی الدین[40]؛ در دین تفقّه کن (دین را درست و عمیق بفهم)»در این صورت است که انسان در مسیر هدایت قرار می گیرد و به خیر همه جانبه می رسد؛ به بیان امیرالمؤمنان علی a «إذا أرادَ الله بعبدٍ خیراً فقَّههٌ فی الدین[41]؛ چون خداوند برای بنده ای خیر و نیکی خواهد، او را در دین دانا می گرداند».
7-1-تقلید و شخصیت گرایی
زندگی انسان پیوسته با تقلید و پیروی همراه است، و تبعیت و دنباله روی جاهل از عالم، و غیر متخصص از متخصص، و عامی از فقیه از لوازم رشد و هدایت، و آموزش و پرورش است؛ اما پیروی و تقلیدی که بر مبنای اندیشه و تعقّل و بصیرت باشد، نه پیروی کورکورانه و تقلید غیربصیرانه[42].یکی از آسیب هایی که به دین و دین داری وارد می گردد؛ تقلید و شخصیت زدگی است، این موضوع سبب می شود که مانعی بزرگ و حجابی عظیم در راه گرایش به دین و خدا پرستی ایجاد شود و نگذارد که آدمی به اندیشه و تعقل بپردازد و راه صحیح را برگزیند. [43]
شخصیت زدگی، به این معناست که برخی کوته فکران بر اثر وجود بعضی ویژگی ها در افراد آن چنان به آنها دل می بندند که در اساسی ترین مسائل حیاتی خود از آنان تقلید می کنند!
قرآن در نکوهش از تقلید و شخصیت زدگی، به این حقیقت اشاره کرده است که شخصیت زدگان تا آنجا پیش می روند که با تکیه بر الگوهای خود در برابر خواست خدا و دستوراتش موضع می گیرند.
موضع گیری قوم نوح[44]، ابراهیم[45]، هود[46]،صالح[47]شعیب[48]، فرعون[49]، عرب جاهلی[50]، و جدال کنندگان نادان[51]، در برابر منطق پیامبران، نمونه هایی از موضع گیری این شخصیت زدگان خرد گریز در برابر خواست الهی است[52]،
قرآن کریم در اشاره به شخصیت این گونه افراد می فرماید:
وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلا يَهْتَدُونَ ؛ و هنگامی که به آنها گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنید، می گویند:نه، ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم پیروی می نماییم. آیا اگر پدران آنها چیزی نمی فهمیدند و هدایت نیافتند(باز از آنها پیروی خواهند کرد؟)[53]
شهید مطهری درباره شخصیت گرایی می نویسد:
یکی از موجبات لغزش اندیشه، گرایش به شخصیت ها است. شخصیت های بزرگ تاریخی یا معاصر از نظر عظمتی که در نفوس دارند بر روی فکر و اندیشه و تصمیم و ارادۀ دیگران اثر می گذارند و در حقیقت هم فکر و هم ارادۀ دیگران را تسخیر می کنند، دیگران آنچنان می اندیشند که آنها می اندیشند و آنچنان تصمیم می گیرند که آنها می گیرند، دیگران در مقابل آنها استقلال و فکر و ارادۀ خود را از دست می دهند، قرآن کریم ما را دعوت به استقلال فکری می کند و پیروی های کورکورانه از اکابر و شخصیت ها را موجب شقاوت ابدی می داند.[54] لهذا از زبان مردمی که از این راه گمراه می شوند نقل می کند، که در قیامت می گویند:«رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلا؛ پروردگارا ما بزرگان و اکابر خویش را پیروی و اطاعت کردیم و در نتیجه ما را گمراه ساختند[55]
با توجّه به اینکه دین مردمان را به بینایی و اندیشه ورزی و خردمندی می خواند و از این راه آنان را هدایت می نماید، اگر تقلید و شخصیت گرایی بر دین و دین داری حاکم شود؛ شأن هدایتی دین که باید مبتنی بر بصیرت باشدو شأن دین داری اهل ایمان که باید مبتنی بر پیروی آگاهانه باشد، به شدت آسیب می بیند، و زمینه ای فراهم می شود که مردمان به اطاعت ملخوق در اموری کشیده شوند که معصیت خالق است.[56]. امام علی a در حکمتی والا فرموده است: «لا طاعه لمخلوق فی معصیه الخالق؛ اطاعت مخلوق درمعصیت خالق روا نیست»[57].
این مشکل امروز هم در میان جامعۀ ما دیده می شود. چه بسا افرادی که هوا دار شخصیتی و یا سازمان و گروهی شدند و بی تأمّل و اندیشه دل به آنها بسته، دنبالشان راه افتادند، اما همین که شخصیت مورد نظرشان دچار انحراف شد، آنها منحرف شدند.«إنَّ الدین الله لا یعرف بالرجال بَل بآیهَ الحق؛ فإعرف الحقَ تعرف أهله[58]؛ دین خدا را نمی توان با اشخاص ( و با عملکرد آنان) شناخت؛ بلکه با معیار حق می توان شناخت؛ پس حق (معیار را) بشناس، در آن صورت اهل آن را و عمل کنندگان به آن را خواهی شناخت».
8-1- فقر و ناداری
از جمله عواملی که سبب دین گریزی یا تضعیف باورها و اعتقادات می شود و به سستی مردم در انجام تکالیف و وظایف شرعی می انجامد، فقر و تهی دستی است. این عامل به شدت دین و دین داری را تهدید می کند و خطر بزرگی برای دین داری مردم و مانعی جدی در راه عمل به احکام دین و رشد اخلاقی و تعالی معنوی است؛ بلکه موجب سقوط در ورطۀ کفر و گمراهی است.
دین الهی به ویژه اسلام، فقر و پریشانی را بر نمی تابد و مبارزه ای گسترده در همۀ ابعاد علیه فقر و ناداری نموده است؛ تعالیم اسلام فقر را نکوهش می کند و آثار زیان بار و پیامدهای منفی فراوانی برای آن بر می شمارد و به مردم و حاکمان اسلامی و متولیان امور معیشتی مردم، نسبت به این مسأله، شدیداً هشدار می دهد.
تصریح به تضاد قاطع میان اسلام و فقرو نفی جدی ناداری از جامعه اسلامی و متدینان، به روشنی از قرآن و روایات استفاده می شود.[59] خداوند در قرآن کریم می فرماید:« وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ[60] ؛ (بگو ای محمد)اگر غیبت می دانستم، هر آینه بر خیر خویش بسیار می افزودم و هیچ بدی(پریشانی) به من نمی رسید»خلف بن حمّاد با یک واسطه از امام صادق a روایت کرده که حضرت به یکی از یارانش فرمود:«در این آیه مقصود از «سوء»(بدی) فقر است»[61]
امام علی a از فقر تعبیر به بلا نموده است:«الّا و إنَّ من البَلاء و الفاقه؛ آگاه باشید که از جمله بلاها، فقر و ناداری است»[62]
پیشوایان دادگر به خوبی می دانستند که اگر مبارزۀ بنیادی با فقر را پی ریزی نکنند، سخن گفتن از بندگی راه به جایی نخواهد برد. لازمۀ دعوت به خدا، راندن و زدودن فقر است. السلام دین آزادی و آزادگی است، آزاد کردن انسان از همۀ بندها و چگونه می توان از آزادی و آزادگی سخن گفت در حالی که اسیر فقر است.
بگفتۀ جواهر لعل نهرو:«آزاد نامیدن یک مرد گرسنه، در واقع مسخره کردن اوست»، انسان گرفتار روز مرگی اسیر است و آن که دغدغه ای جز آب و نان ندارد، چگونه می خواهد به کمال برسد. در جوامعی که خواسته اند مردم را از پرداختن به امور کمالی و منازعه در حکومت و دخالت در سیاست باز دارند، آنان را گرفتار زندگی روزمره و درماندۀ نیازهای اولیه نگاه داشته اند[63]. احادیث بسیاری بیان گر ارتباط فقر با بی دینی، ضعف باورها و عقاید دینی است که به برخی اشاره می شود: پیامبر اکرم * می فرمایند:«کادَ الفقر أن یکون کفراً[64]؛ فقر نزدیک است به کفر بیانجامد». در این بیان صریح پیامبر * فقر چنان مطرح شده است که می تواند انسان را به بی دینی و کفر بکشاند؛ آنکه معاش ندارد، اعتقاد به معادهم ندارد.
امام علی a می فرمایند:
«یا بُنَیَّ من ابتُلی بالفقر بتلیَ بأربع خصال بالضعف فی یقینه و النقصان فی عقله و الرِّقه فی دینه و قلّه الحیاء فی وجهه، فنعوذَ بالله من الفقر؛ هر کس به فقر مبتلا شود، به چهار خصلت مبتلا شده است؛ به سستی در یقین، کاستی در عقل و خرد، ضعف در دین و کم حیائی در چهره اش؛ پس از فقر به خدا پناه می بریم»[65]
فقرا به دو دستۀ عمده تقسیم می شوند؛ عده ای که برای ضعف فقرشان توجیه فکری و اعتقادی دارند که در این صورت می توان گفت آمادگی تحمّل مصیبت و فقر را دارند، وعده ای که علاوه بر مشکل اقتصادی به شک در اعتقادات و مشکل فکری و ایمانی هم گرفتارند؛ دسته دوم در معرض آفت گریز از دین قرار دارند.[66]
پس فقر، ناداری و کمبود، ارتباط و پیوند مؤثری با دین و دین داری آدمی دارد و موجب تضعیف باورهای دینی و اعتقادی و بروز سستی در انجام تعهدات و تکالیف الهی می گردد.
پس بر صاحبان قدرت و عالمان آگاه و مؤمنان معتقد است که در جامعۀ اسلامی تلاش کنند تا فقر، ناداری و کمبود را که موجب دین گریزی و ضعف عمل به احکام اسلام است، از جامعۀ دینی بزدایند تا مردم در سایۀ حکومت دینی، طعم آسایش و رفاه معیشتی و عدالت اجتماعی را چشیده، فرصت گسترده تری برای تکامل روحی و تعالی اخلاق خود و فرزندان خویش بیابند و به دور از دغدغه های کشندۀ معیشتی، به عبادت خدا بپردازند.[67]
[37]-ابوعبدالله محمد بن النعمان البغدادی،مقلب به مفید،الاختصاص،علی اکبر غفاری، قم، جامعه المدرسین،قم،بی تا،ص245
[52]-گروه پژوهشی علوم قرآن و حدیث، فرهنگ روابط اجتماعی در آموزه های اسلامی،مشهد،دانشگاه علوم اسلامی رضوی،1387،ص54
فاطمه (س) مقارن ظهر يا نزديك غروب دار فاني را وداع گفت ولي طبق وصيت نامه، غسل و دفن ايشان تا شب به تأخير افتاد. صداي ضجه و شيون از شهر بلند شد و مردم به سوي خانه ي علي (ع) حركت كردند. آن ها بيرون خانه اجتماع كردند و در انتظار خروج جنازه بودند ناگاه ابوذر از خانه خارج شد و به مردم گفت پراكنده شويد زيرا تشييع جنازه به تأخير افتاده است. عمر و ابوبكر به علي (ع) تسليت گفتند و عرض كردند يا ابالحسن مبادا قبل از ما بر جنازه نماز بخواني.[1]
در آن زمان عايشه خواست بر فاطمه (س) وارد شود لكن اسماء اجازه نداد و عايشه شكايت اسماء را نزد پدر خود ابوبكر برد و گفت: اين زن بين من و دختر رسول خدا (ص) حائل شده است. ابوبكر در آستانه ي درب ايستاد و گفت: اي اسماء چرا نمي گذاري زنان پيامبر (ص) وارد بر دختر رسول خدا (ص) شوند؟ اسماء گفت: فاطمه (س) خود به من چنين دستور داده كه هيچ كس را بعد از رحلتش بر وي وارد نكنم.[2]
پاسي از شب گذشت علي (ع) به اتفاق اسماء در همان شب فاطمه (س) را غسل داد و كفن كرد.[3] علي (ع) جنازه را برداشت و به طرف قبر پيامبر (ص) حركت كرد و به روضه مبارك رفت و آن جا نماز خواند و تني چند از نزديكان و اصحاب بر او نماز خواندند. و عباس و مقداد و ابوذر و سلمان و عمار و حسن (ع) وحسين (ع) و عقيل و بريده و حذيفه و ابن مسعود در تشييع جنازه شركت نمودند.[4]
علي (ع) بدن فاطمه (ص) را در قبر گذاشت و با عجله ي تمام، خاك بر قبر ريخت و علي (ع) از ترس دشمنان قبر فاطمه (س) را با خاك يكسان نمود و صورت هفت يا چهل قبر تازه در نقاط مختلف بقيع درست كرد تا جاي حقيقي آن شناخته نشود.[5]
از امام حسين (ع) روايت شده است وقتي كه حضرت علي (ع)، فاطمه زهرا(س) را مخفيانه به خاك سپردند. ايشان خطاب به رسول خدا (ص) فرمودند:
لقد استرجعت الوديعه و اخذت الرهينه اما حزني فسرمد و أما ليلي فمسمد الي ان يختار الله لي دارك التي انت بها مقيم. فبعين الله تدمن بنتك سراُ ويهتضم حقها و يمنع ارثها جهراُ و لم يطل العهد و لم يخلق منك الذكر فإلي الله يا رسول الله الشتكي.[6] اي رسول خدا امانتي كه به من سپرده بودي، هم اكنون باز داده شد و وديعه را پس دادم اما اندوهم پايان ندارد و شب هايم همراه بيداري است تا آن زمان كه خداوند منزل تو را كه در آن اقامت گزيده اي برايم انتخاب كند. اوضاع چنين بود كه به ناچار دخترت را مخفيانه و در تاريكي شب به خاك بسپارم حقش را گرفتند و از ارث محرومش نمودند. اي رسول خدا دردهاي دروني خود را به خدا عرضه مي دارم و اين مصيبت جانكاه را به شما تسليت مي گويم.
بامداد وقتي مردم فهميدند دختر پيامبر شبانه دفن شده يكديگر را سرزنش كردند و عمر گفت: من تصميم دارم قبر فاطمه (س) را بشكافم و بر او نماز بخوانم. علي (ع) فرمود: اي عمر به خدا سوگند اگر بخواهي چنين كاري كني با شمشير خونت را مي ريزم. و عمر چون وضع را خطرناك ديد از تصميمش منصرف شد.[7]
علت پنهان بودن قبر از طرفي ممكن است برا ي اجراي وصيت باشد كه حضرت
نمي خواسته اند كساني كه از آن ها ناخشنود هستند در تشييع جنازه شركت كنند. اما آثار قبر را چرا از ميان برداشتند.
اگر در سال چهلم هجري فرزندان فاطمه (س) قبر پدر خويش را از ديد مردم پنهان كردند از بي حرمتي مخالفان مي ترسيدند اما وضع مدينه در چهل روز يا هشت ماه پس از مرگ پيغمبر با وضع كوفه در سال چهل هجري نمي تواند يكسان باشد. آن ها بر سر مسائل سياسي و احراز مقام علي (ع) كشمكش داشتند.
آنان كه در مدينه حاضر بودند حساب علي (ع) را از حساب فاطمه (س) جدا كردند، براي رعايت ظاهر هم كه بود به دختر پيغمبر (ص) حرمت مي نهادند. مسلماُ به قبر تعرض نمي كردند. و نمي توانيم بگوييم كه مرور زمان و يا فراموشي راويان موجب معلوم نبودن قبر حضرت زهرا (س) مي باشد. زيرا محل قبر دو صحابي پيغمبر (ص) در كنار قبر ايشان معين است.[8]
اگر اين قبر از ديده ها پنهان نمي شد و امروز ما محل آن را به خوبي مي دانستيم از كجا به دردهاي كشنده اي كه آن حضرت در كانون سينه ي مباركش در زير پرده هاي صبر مخفي نموده و سرانجام موجب غروب آن شمش رسالت شد، مي رسيديم؟ از چه راهي مي توانستيم تعيين كنيم كه حضرت از تشكيلات آن زمان ناراضي است؟ اگر قبر آن حضرت پنهان نمي ماند ممكن بود دشمنان با هزاران مكر و فريب روي جنايت هاي خود را بپوشانند و با اخبار جعلي حاكي از خشنودي حضرت زهرا (س) امر را مشتبه كنند. و علاوه بر اين اگر چند روايتي هم كه از طريق شيعه بعضي حقايق را مي گفت، نه تنها قانع كننده نبود بلكه براي خود ما هم يقين آور نبود. ولي اكنون هر فرد مسلماني بلكه هر كس كه از پنهان شدن اين قبر آگاه مي شود فوراُ از خود سر اين مطلب را مي پرسد و جويا مي شود چرا بايد قبر نوع مسلمانان صدر اسلام كه شايد اغلب آن ها معروفيتي هم نداشتند يا اگر هم داشتند كه قابل مقايسه با شهرت دختر پيامبر (ص) نبود، بايد معلوم باشد و قبر يگانه فرزند دختر پيغمبر خدا از نظرها غائب باشد.
اين تدبير حكيمانه و روشنگرانه بدين جهت انديشيده شد كه افكار و انديشه هاي همه ي مسلمانان حق جو و آزاده به ويژه طواف كنندگان خانه ي كعبه و زائران حرم پيامبر (ص) را به ظلم و بيدادي كه بر اسلام و خاندان پيامبر (ص) و نسل هاي آينده ي ايشان رفت، جلب كند.
برخي روايات به صراحت بيانگر آن است كه دختر پيامبر (ص) را در بقيع به خاك سپردند.[9]و برخي ديگر نشانگر آن است كه در اتاق خويش به خاك سپرده شده و آن گاه بر اثر توسعه مسجد پيامبر قبر مطهر ايشان نيز در مسجد قرار گرفت.[10]
اگر ديدگاه دوم درست باشد بايد پذيرفت كه آن صورت قبرهايي را كه اميرالمؤمنين در شب خاكسپاري در بقيع ساخت گامي ديگر در جهت تدبير حكيمانه و مبارزه ي خستگي ناپذير فاطمه (س) در جهت ناشناخته ماندن آرامگاهش بوده و بدان جهت بود كه بازيگران را به اشتباه افكند و نظر آنان را از آرامگاه حقيقي دور كند و اگر به راستي آن حضرت در بقيع هم به خاك سپرده شده باشد باز هم هدف ايشان تأمين است و قبر مطهرش تاكنون ناشناس و مخفي مانده است. [11]
از احمد بن محمد بن ابي نصر، از امام رضا (ع) روايت شده است كه مي گويد:
از آن حضرت از محل دفن فاطمه (س) پرسيدم؟ ايشان فرمودند: مردي اين سؤال را از امام صادق (ع) پرسيد در حالي كه عيسي بن موسي حاضر بود و عيسي به او گفت: در بقيع دفن شده است. آن مرد از حضرت پرسيد، حضرت فرمودند: عيسي به تو پاسخ داد. آن مرد گفت مرا به عيسي چكار است. شما از پدرانت به من خبر ده كه آنان چه فرموده اند. حضرت فرمود: در خانه اش دفن است.[12]
بنابراين پنهان ماندن قبر حضرت زهرا (س) امري عادي نيست و اين پرسش ها همين طور ادامه مي يابد تا اين كه اگر شخص اندكي كنجكاو باشد، براي پاسخ سؤالات خود از پا ننشسته و نه تنها سر اين مطلب را مي فهمد بلكه در خلال اين پژوهش ها، اسراري براي او مكشوف خواهد شد.
حاصل آن چه در اين بخش بيان شد اين است كه حضرت زهرا (س) تلاش خويش را محدود به راه هاي گفتاري نكردند بلكه در كنار آن راه هاي عملي راكه به دو شكل مستقيم و غير مستقيم صورت گرفت، به كار بردند و به اين شكل به دفاع از ولايت پرداختند تا به درجهي رفيع شهادت نائل آمدند و با مخفي نگه داشتن قبرشان حقانيت امام و امامت را براي هميشه در طول تاريخ به اثبات رساندند.
“برگرفته از تحقیق پایانی خانم نجمه زارعی”
ممکن است کسی مسلمان باشد، به همه احکام اسلام عمل کند اما اگر فقط به یک حکم ایمان نداشته باشد، وی در باطن خویش کافراست.درواقع چنین شخصی اسلام آورده است و ایمان در او راه نیافته است.ایمان باید نسبت به جمع آنچه خداوندنازل کرده است مطلق و بدون قید باشد.
اسلام قائم به زبان واعضا است.چون کلمه اسلام به معنای تسلیم شدن و گردن نهادن است. اسلام شکل ظاهری و قانونی دارد که همان اقرار به شهاتین می باشد و هر کس شهادتین را بر زبان جاری کند درمسلک مسلمانان وارد و احکام اسلام بر اوجاری می شود و این تسلیم شدن زبان است و تسلیم شدن سایر اعضا به این است که هر چه خدا دستور می دهدظاهراً انجام دهد، حال چه اینکه واقعا و قلباً اعتقاد به حقانیت آنچه زبان وعمل می گوید داشته باشد و یا نداشته باشدو این اسلام آثاری دارد که عبارت است از محترم بودن جان و مال و حلال بودن نکاح و ارث او.
ولی ایمان یک امر واقعی و باطنی است و جایگاه آن قلب آدمی است ونه زبان وظاهر او.
پیامبر اکرم * می فرمایند: «الاسلامُ علانیهٌ والایمانُ فی القلبِ اسلام امر آشکاری است؛ ولی جای ایمان در دل است.[1]»
«أبی هُریره قال کان النبی * بارزاً یوماً للناسِ فَأتاه رجل فقالَ: ما الایمان؟ قالَ:الایمان ان تقین بالله و ملائِکتِه و بلقائه و برسله وتومن بالبعث: قال ما الاسلام؟ قال: الاسلامُ ان تعبدالله و لاتشرک به وتقیم الصلاه و تودی الزکاه المفروضه وتصوم رمضان…
ابوهریره گوید: روزی پیغمبر* به میان مردم آمد، مردی به حضورش رسید و پرسید ایمان چیست؟ پیغمبران فرمودند: ایمان آن است که به خدا و فرشتگان و رسیدن به حضور خدا(در قیامت) و رسالت پیغمبران، وزنده شدن بعد از مرگ، باور واعتقاد قطعی داشته باشی آن مرد پرسید:اسلام چیست؟ پیغمبر فرمود: اسلام آن است که خدا را پرستش کنی وهیچ شریکی برای او قرار ندهی، نماز فرض(واجب) را به نحو احسن به جای آوری، زکات واجب را بپردازی وماه رمضان روزه باشی.[2]»
… ابوالصَّلت ساکتٌ، فضل له: یا ابا لصَّلتِ الا تحدثنا
فقال :حَدَّئنی الرضا علی بن موسی جعفربن محمدبن علی بن الحسین بن علی بی ابی طالب * وکان ولله رضی کما وسم بالرضا قال: حدثنا الکاظم موسی بن جعفر قال: حدثنی ابی سجاد علی بن الحسین قال حدثنی أبی الحسین و سبط رسول الله* و سید الشهداء قال حدثنی ابی الوصی علی بن ابی طالب * قال رسول الله * الایمانُ عقدٌ بالقلب و نطقٌ باللسان و عمل بالارکان
ابا صلت خاموش بود به او گفتند: ای ابا صلت آیا برایمان حدیث نمی گویی؟ او گفت:حضرت رضا علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن[علی بن] الحسین بن علی بن ابی طالب a به من فرمودند و به خدا سوگند او خشنود بود چنان که رضانامیده شده بود.حضرت کاظم موسی بن جعفر aاز پدرانشان از علی ابن ابی طالب a روایت کرده اندکه رسول خدا * فرمود: ایمان پیمان قلبی،گفتار زبانی وعمل به اعضا است.[3]
سماعه از امام صادق a روایت کرده که فرمود: نسبت ایمان به اسلام، نسبت کعبه به حرم ممکن است کسی در حرم (که زمینی به مساحت 291407/489 کیلومتر مربع است)، بوده باشد ، ولی درکعبه نباشد، ولی ممکن نیست که درکعبه(که تقریباً وسط این سرزمین است) باشد و در حرم نباشد(پس کسی هم که ایمان دارد، حتماً مسلمان نیز هست ولی چنان نیست که کسی که مسلمان باشد، حتماً ایمان هم داشته باشد.[4]
احد هما a قال: «الایمان اقرارً و عمل واسلام اقرارٌ بلاعمل از امام باقر یا امام صادق a
فرمود: ایمان اقرار است و عمل و اسلام، اقرار و بی عمل[5]»
عن جمیل بن دراج قال: سالت ابا عبدالله a
عن قول الله عزوجل؛ قالت الاعراب قل لم تومنوا ولکن قولوا، اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم فقال لی ألا تری ان الایمان غیر الاسلام.
جمیل به دراج گوید: از امام صادق aپرسیدم: از قول خدا عزوجل اعراب گفتند:«ما ایمان آوردیم بگو شما ایمان نیاوردید ولی بگویید مسلمان شدیم وهنوز ایمان در دل شما در نیامده است»[6] پس به من فرمود: نمی بینی که ایمان جز اسلام است.[7]
عن ابی جعفر a قال الایمان ما استقر فی القلب و افضی به الی الله عزوجل وصدقه العمل با لطاعه لله و التسلیم لأمره والاسلام ما ظهر من قول اوجعل و هو الذی علیه جماعه الناس من الفرق کلها و به حقنت الدماء وعلیه جرت المواریث و جاز النکاح وابتغوا علی الصلاه والزکاه والصوم والحج، فخرجوا بذلک من الکفر واضیفوا الی الایمان والاسلام و لایشرک الایمان و الایمان یشرک الاسلام و هما فی القول والفعل یجتمعان کما صارت الکعبه فی المسجد و المسجد فی العکبه و کذلک الایمان یشرک الاسلام و الاسلامُ و لایشرک الایمانَ.
امام باقر aفرمودند: ایمان چیزی است که دردل جا کند و بنده را به خدا عزوجل بکشاند وطاعت وتسلیم به امر خدا هم مصداق او باشد و اسلام گفتار و کردار ظاهری است که جمع مردم برآنند که از همه مسلمین و بوسیله ی همین اسلام ظاهری است که جان ها محفوظ است و میراث اجراء می شود در زناشویی روا است و اتفاق بر نماز وزکات و روزه و حج دارند.و به همین جهت از کفر بیرونند وبه ایمان نسبت دارند، اسلام شریک و ملازم ایمان نیست ولی ایمان شریک وملازم اسلام است واین هر دو در گفتار و کردار باهم جمع می شوند چنانکه خانه کعبه در مسجد است.ولی همه مسجد درخانه ی کعبه نیست وهمچنین ایمان شریک و ملازم اسلام در حریم اسلام است ولی اسلام و ملازم ایمان نیست.[8]
ابا جعفر a:« قال ان الله افضل الایمان علی الاسلام بدرجه کما فصل الکعبه علی المسجد الحرام.
امام باقر aفرمود: به راستی خدا ایمان را یک درجه بر اسلام برتری داده چنانچه کعبه را بر مسجد الحرام برتری داده است.[9]»
امام صادق a«روایت آورده» فرمود:«اسلام آن است که بر زبان شهادت دهی که معبودی جز خدا نیست و اینکه نبوت و رسالت رسول خدا * را تصدیق داری، باهمین دو شهادت است که خون ها محفوظ شود وزن دهی و زن خواهی ونیز ارث جریان می یابد و تشکیل جامعه اسلامی هم برطبق همین ظاهر است.اما ایمان به خدا عبارت است از هدایت یافتن وثبوت آثار اسلام در قلب.[10]»
امام رضا aدر روایتی از ایمان به «عقده قلبی» تعبیر فرموده اند:
«الایمان و عقد بالقلب
ایمان برخلاف اسلام که امری زبانی است، به دل مربوط است.[11]»
در روایتی محمد بن مسلم از امام صادق a روایت کرده که از امام a درباره ی ایمان سوال کردم فرمودند:
« شهاده ان لا اله الا الله و الاقرار بما جاء من عند الله وما استقر فی القلوب من التصدیق بذلک قال: قلت الشهاده الیست عملاً؟ قال بلی قلت: العمل من الایمان؟ قال نعم الایمان لا یکون الا بعملٍ والعمل منه ولا یثبت الا بعمل
گواهی به وحدانیت حق و اقرار به وحی الهی(نبوت) و آنچه از تصدیق به این حقایق دردل مستقر می گردد. گفتم:آیا شهادت خودش عمل نیست؟ فرمودند: بلی، شهادت از اعمال زبان است.گفتم: آیا عمل هم از ایمان است؟فرمودند: بلی ایمان تحقق نمی یابد مگر به عمل و عمل ناشی از ایمان است و ایمان جز به عمل ثابت نمی ماند.[12]
اسلام ظاهری، امکان سازش با کفر باطنی دارد.ممکن است کسی به وحدانیت حق تعالی و رسالت پیامبر اکرم * شهادت دهد، حتی اقرار به امامت علی aداشته باشد اما در باطن کافر باشد.منافقین از این دسته اند.[13]
[1]-محمد باقر، مجلسی،همان،ج65،ص239/محمد حسین، طباطبایی، همان،ج18،ص492/نصرت بیگم، امین، همان،ج6،ص265/حمید، محمدی، همان،ص146
[2]-محمد فواد،عبدالباقی، ترجمه فارسی الولو و المرجان احادیث امام بخاری ترجمه ابوبکر حسن زاده، تهران، نشر احسان، 1387، ص43.
[3]-محمد، طوسی، همان،ج2،ص 145-142/کاظم، عابدینی مطلق، همان،ص39-38/محمد، بابویه(شیخ صدوق)، خصال المحموده و الممدوده صفات پسندیده و نکوهیده، ج1،ص253-252/محمد، محمد ری شهری، همان،ج1،ص361-360
[4]-محمد حسین طباطبایی،ترجمه تفسیرالمیزان،ج1،ص463-462
[5]-محمد، کلینی، همان،ج4،ص81-80
[6]-سوره حجرات،آیه 14
[7]-همان جا.
[8]-محمد، کلینی، همان، ج4،ص89-88و 87-86و 81-80
[9]-همان جا، ص167-166
[10]-محمد حسین طباطبایی، همان، ج1،ص463
[11]-محمد باقر مجلسی، همان،ج66،ص43/مجتبی، تهران، کیش پارسایان دروس استاد آیت الله مجتبی تهرانی،ص19-18-17.
[12]-محمد کلینی، اصول کافی، ج2،ص38/مجتبی تهرانی، همان،ص19-17
[13]-همان،ص 21
ولادت حضرت فاطمه معصومه(س) در روز اول ذيقعده سال ١٧٣ هجرى قمرى در مدينه منوره واقع شده است. ديرى نپاييد كه در همان سنين كودكى مواجه با مصيبت شهادت پدر گرامى خود در حبس هارون در شهر بغداد شد. لذا از آن پس تحت مراقبت و تربيت برادر بزرگوارش حضرت على بن موسى الرضا (ع) قرارگرفت.
در سال ٢٠٠ هجرى قمرى در پى اصرار و تهديد مأمون عباسى سفر تبعيد گونه حضرت رضا (ع) به مرو انجام شد و آن حضرت بدون اين كه كسى از بستگان و اهل بيت خود را همراه ببرند راهى خراسان شدند.
يك سال بعد از هجرت برادر، حضرت معصومه (س) به شوق ديدار برادر و اداي رسالت زينبي و پيام ولايت به همراه عده اى از برادران و برادرزادگان به طرف خراسان حركت كرد و در هر شهر و محلى مورد استقبال مردم واقع مى شد.
اين جا بود كه آن حضرت نيز همچون عمه بزرگوارشان حضرت زينب(س) پيام مظلوميت و غربت برادر گراميشان را به مردم مؤمن و مسلمان مى رساندند و مخالفت خود و اهلبيت (ع) را با حكومت حيله گر بنى عباس اظهار مى كرد. بدين جهت تا كاروان حضرت به شهر ساوه رسيد عده اى از مخالفان اهلبيت كه از پشتيبانى مأموران حكومت برخوردار بودند،سر راه را گرفتند و با همراهان حضرت وارد جنگ شدند، در نتيجه تقريباً همه مردان كاروان به شهادت رسيدند، حتى بنابر نقلى حضرت(س) معصومه را نيز مسموم كردند.
به هر حال ، يا بر اثر اندوه و غم زياد از اين ماتم و يا بر اثر مسموميت از زهر جفا، حضرت فاطمه معصومه (س)بيمار شدند و چون ديگر امكان ادامه راه به طرف خراسان نبود قصد شهر قم را نمود. پرسيد: از اين شهر«ساوه» تا «قم» چند فرسنگ است؟ آن چه بود جواب دادند، فرمود: مرا به شهر قم ببريد، زيرا از پدرم شنيدم كه مى فرمود: شهر قم مركز شيعيان ما است.
بزرگان شهر قم وقتى از اين خبر مسرت بخش مطلع شدند به استقبال آن حضرت شتافتند; و در حالى كه «موسى بن خزرج» بزرگ خاندان «اشعرى» زمام ناقه آن حضرت را به دوش مى كشيد و عده فراوانى از مردم پياده و سواره گرداگرد كجاوه حضرت در حركت بودند، حدوداً در روز ٢٣ ربيع الاول سال ٢٠١ هجرى قمرى حضرت وارد شهر مقدس قم شدند. سپس در محلى كه امروز «ميدان مير» ناميده مى شود شتر آن حضرت در جلو در منزل «موسى بن خزرج» زانو زد و افتخار ميزبانى حضرت نصيب او شد.
آن بزرگوار به مدت ١٧ روز در اين شهر زندگى كرد و در اين مدت مشغول عبادت و راز و نياز با پروردگار متعال بود. محل عبادت آن حضرت در مدرسه ستيه به نام «بيت النور» هم اكنون محل زيارت ارادتمندان آن حضرت است.
سرانجام در روز دهم ربيع الثانى و «بنا بر قولى دوازدهم ربع الثانى» سال ٢٠١ هجرى پيش از آن كه ديدگان مباركش به ديدار برادر روشن شود، در ديار غربت و با اندوه فراوان ديده از جهان فروبست و شيعيان را در ماتم خود به سوگ نشاند .مردم قم با تجليل فراوان پيكر پاكش را به سوى محل فعلى كه در آن روز بيرون شهر و به نام «باغ بابلان» معروف بود تشييع نمودند. همين كه قبر مهيا شد دراين كه چه كسى بدن مطهر آن حضرت را داخل قبر قرار دهد دچار مشكل شدند، كه ناگاه دو تن سواره كه نقاب به صورت داشتند از جانب قبله پيدا شدند و به سرعت نزديك آمدند و پس از خواندن نماز يكى از آن دو وارد قبر شد و ديگرى جسد پاك و مطهر آن حضرت را برداشت و به دست او داد تا در دل خاك نهان سازد.
آن دو نفر پس از پايان مراسم بدون آن كه با كسى سخن بگويند بر اسب هاى خود سوار و از محل دور شدند.بنا به گفته بعضي از علما به نظر مى رسد كه آن دو بزرگوار، دو حجت پروردگار: حضرت رضا (ع) و امام جواد (ع) باشند چرا كه معمولاً مراسم دفن بزرگان دين با حضور اوليا الهي انجام شده است.
پس از دفن حضرت معصومه(س) موسى بن خزرج سايبانى از بوريا بر فراز قبر شريفش قرار داد تا اين كه حضرت زينب فرزند امام جواد(ع) به سال ٢٥٦ هجرى قمرى اولين گنبد را بر فراز قبر شريف عمه بزرگوارش بنا كرد و بدين سان تربت پاك آن بانوى بزرگوار اسلام قبله گاه قلوب ارادتمندان به اهلبيت (ع). و دارالشفاي دلسوختگان عاشق ولايت وامامت شد."آفتاب” سالروز وفات آن حضرت را به تمام عاشقان حضرتش تسلیت می گوید.
احادیثی پیرامون حضرت معصومه(س)
قال الصادق عليه السلام:
ان للّه حرماً و هو مكه ألا انَّ لرسول اللّه حرماً و هو المدينة ألا وان لاميرالمؤمنين عليه السلام حرماً و هو الكوفه الا و انَّ قم الكوفة الضغيرة ألا ان للجنة ثمانيه ابواب ثلاثه منها الى قم تقبض فيها اموأة من ولدى اسمها فاطمه بنت موسى عليهاالسلام و تدخل بشفاعتها شيعتى الجنة با جمعهم
خداوند حرمى دارد كه مكه است پيامبر حرمى دارد و آن مدينه است و حضرت على (ع) حرمى دارد و آن كوفه است و قم كوفه كوچك است كه از 8 درب بهشت سه درب آن به قم باز مى شود - زنى از فرزندان من در قم از دنيا مى رود كه اسمش فاطمه دختر موسى (ع) است و به شفاعت او همه شيعيان من وارد بهشت مى شوند.
عن سعد عن الرضا(ع) قال:
يا سعد من زارها فله الجنة
ثواب الأعمال و عيون اخبار الرضا(ع): عن سعد بن سعد قال: سالت اباالحسن الرضا(ع) عن فاطمه بنت موسى بن جعفر (ع) فقال:
من زارها فله الجنة
امام رضا (ع) فرمود- كسى كه حضرت فاطمه معصومه را زيارت كند پاداش او بهشت است .
كامل الزيارة:عن ابن الرضا عليهماالسلام قال:
من زار قبر عمتى بقم فله الجنة
امام جواد - كسى كه عمه ام را در قم زيارت كند پاداش او بهشت است .
امام صادق (ع):
من زارها عارفاً بحقّها فله الجنة (بحار ج ٤٨ صفحه ٣٠٧)
امام صادق (ع) كسى كه آن حضرت را زيارت كند در حالى كه آگاه و متوجه شأن و منزلت او باشد بهشت پاداش اوست .
امام صادق (ع):
«الّا انَّ حرمى و حرم ولدى بعدى قم» (بحار ج ٦٠ صفحه ٢١٦ )
امام صادق (ع) - آگاه باشيد كه حرم و حرم فرزندان بعد از من قم است
جايگاه حضرت معصومه(س)
لقب «معصومه» را امام رضا(ع) به خواهر خود عطا فرمود:آن حضرت در روايتى فرمود:
«مَنْ زَارَ الْمَعصُومَةَ بِقُمْ كَمَنْ زَارَنى.» (ناسخ التواريخ، ج ٣، ص ٦٨، به نقل از كريمه اهل بيت، ص ٣٢)
«هركس معصومه را در قم زيارت كند،مانند كسى است كه مرا زيارت كرده است.»
اين لقب، كه از سوى امام معصوم به اين بانوى بزرگوار داده شده، گوياى جايگاه والاى ايشان است.
امام رضا(ع) در روايتى ديگر مى فرمايد:
هركس نتواند به زيارت من بيايد، برادرم را در رى يا خواهرم را در «قم» زيارت كند كه ثواب زيارت مرا در مى يابد. (زبدة التصانيف، ج ٦، ص ١٥٩، به نقل از كريمه اهل بيت، ص ٣ .)
همه مزایای انبیای پیشین که بخشی از آن در قرآن کریم آمده، به اضافه مزایایی دیگر برای خاتم الانبیاء هست زیرا خداوند، رسول اکرم را به عنوان مهیمن بر سایر رسولان و کتاب او را مهیمن بر دیگر کتاب آسمانی بیان می کند.
بخشی از سیره های عملی، مشترک که بین همه انبیاء است زیرا جزو خطوط کلی نبوت عامه است و رسول خدا از آن جهت که پیغمبر است آن مزایای عامه را خواهد داشت و بخش دیگر از مزایا مربوط به نبوت هر پیغمبری است که از آن به عنوان نبوت خاصه یاد می شود. رسول خدا مزایای خاصه هر پیغمبری را نیز واجد است چون خاتم الانبیاء است. در ذیل به بررسی بخشی از ویژگی های پیامبر خاتم پرداخته شده است.
بشارت حضرت عیسی
خدای سبحان در مورد رسول اکرم از زبان عیسی بیان می کند که فرمود: «و مبشراً برسول یأتی من بعدی اسمه احد؛[1] شما را بشارت می دهم وجود پیامبری بعد از خودم را که نام مبارک او احمد است.»
بشارت در موردی است که پیامبر بعدی مطلب نو و تازه ای را برای امتش یا برای دیگران بیاورد. اگر پیامبر خاتم نکته جدید و تازه ای همراه نیاورده باشد و در سطح انبیای گذشته یا در سطح رسالت عیسی مسیح سخن گفته باشد دیگر مجالی برای بشارت نیست زیرا همان سخنان عیسی کافی خواهد بود، دوماً اگر پیغمبری می آید که همان مطالب مسیح را همراه دارد دیگر جا برای بشارت نیست چون پیغمبر جدید سخن تازه ای نمی آورد تا حضرت عیسی به آمدنش بشارت دهد.
اینکه عیسی مسیح کتاب پیامبر قبل از خود را تصدیق و نوید پیامبری بعد از خود را می دهد، معلوم می شود که رسول اکرم از حضرت عیسی افضل تر و قرآن از انجیل بالاتر و ره آورد پیغمبر اسلام بیش از ره آورد مسیح است تا معنای بشارت تحقق یابد. بر این اساس پیامبر اسلام همه مزایای علمی انبیاء گذشته را داشته (که عیسی مسیح نیز آنها را داشته است) و همه مزایای عیسی مسیح نیز دارا می باشد.
هیمنه قرآن بر سایر کتب آسمانی
خداوند می فرماید: گر چه همه انبیاء حق آورند ولی کتب انبیای گذشته زیر هیمنه و سیطره و نفوذ قرآن کریم حفظ می شوند اگر خداوند قرآن را مهیمن برای کتب انبیای پیشین قرار داده چون کمال علمی هر پیامبری در کتاب آسمانی او و کمال علمی پیامبر خاتم در کتاب آسمانی او ظهور پیدا کرده است. پس رسول خدا راه آوردی دارد که بالاتر از کتب انبیای پیشین است و هر پیغمبری امتش را به محتوای همان کتابش دعوت می کند، و عصاره دعوت پیامبر خاتم تیر هدایت به مضامین بلند قرآن کریم است که خودش یقیناً معارف قرآن را دارا خواهد بود.
اگر قرآن بر سایر کتب فضیلت دارد، پیامبر اسلام نیز بر سایر پیامبران فضیلت دارد زیرا پیغمبر در حد قرآن است، قرآن مهیمن است، پس پیغمبر اسلام مهیمن است.
هیمنه یعنی سیطره و نفوذ علمی، نه نفوذ مادی چون «انبیاء اخوه» انبیاء هیمنه مادی ندارند، اگر سیطره ای باشد همان سیطره علمی است. خدای سبحان این معنا را اینگونه بیان می کند:
و قضینا علی آثارهم بعیسی ابن مریم مصدقاً لما بین یدیه من التوریه و اتیناه الانجیل فیه هدی و نور و مصدقاً لما بین یدیه من التوریه و هدی و موعظه للمتقین؛[2] یعنی بعد از انبیاء گذشته و به دنبال آثار آنان، عیسی، فرزند مریم را فرستادیم در حالیکه تورات را تصدیق می نمود و به عیسی مسیح انجیل دادیم…
سپس خطاب به پیامبر خاتم می فرماید: «و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقاً لما بین یدیه من الکتاب و مهیمناً علیه؛[3] ما بر تو قرآنی فرستادیم که کتب آسمانی پیشین را تصدیق می کند و بر آنها سیطره و اشراف و نفوذ علمی داشته و نمی گذارد آنها از دست بروند».
خاتمیت پیامبر اسلام
مزیت سوم پیامبر خاتمیت پیامبر است قرآن کریم بر این معنا در کمال وضوح اشاره می کند: «ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبین؛[4] محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) پدر هیچ یک از مردان شما نیست ولی کن او رسول خداست و خاتم انبیاء می باشد.»
گذشته از آن شواهد دیگری نیز که دلالت قطعی بر خاتمیت پیامبر دارد که بوسیله وجود مبارک آن حضرت صحیفه نبوت پیامبران به پایان رسید. مقصود از خاتمیت اهم تأخر و خاتمیت زمانی است و هم خاتمیت رتبی در قوس صعود.
در قوس صعود اوج رسالت و قله نمایی آن همان حضرت خواهد بود چون خاتم انبیاء است. از این جمله نه تنها امور سه گانه گذشته استفاده می شود که پیغمبر اکرم همه مزایای مشترک و همه مزایای فرد، فرد انبیاء، و بعضی از خصایص ویژه ای که انبیاء قبلی نداشته او دارد و آن اینکه تا روز قیامت احدی بهتر از پیغمبر اسلام نخواهد آمد.
عبد نامیدن رسول اکرم
مزیت چهارم بر افضلیت پیامبر اسلام آن است که خدای سبحان درباره رسول اکرم چنین فرمود: «و الی ربک المنتهی»[5] گرچه خداوند رب العالمین است ولی بعضی از انسان ها تحت تدبیر اسمای جزئیه حق اند. مثلاً بعضی در حقیقت عبدالرزاق، عبدالباسط و … هستند اما پیامبر اسلام عبده است و پروردگار او را که مدبر و مربی شخصی وی می باشد نهایی ترین مرتبه را داراست و در قوس صعود، مقامی برتر از مقام مربوبیت شخص رسول اکرم نخواهد بود و آن حضرت منسبت به اسمی است که عالیترین اسمای حسنی خدای سبحان است یعنی «هو» که همان هویت مطلقه است چون کاملترین عبودیت از آن اوست، جامعترین کلمه به او اشاره دارد چه اینکه آن حضرت در قوس نزول از نزد همان مقام تنزل کرده است «هو الذی ارسال رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله؛[6] یعنی هویت مطلقه مبدء ارسال رسول اکرم است.»
خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: «الحمدالله الذی انزل علی عبده الکتاب؛[7] حمد و سپاس و ستایش برای خدایی است که بر بنده خویش کتاب را فرو فرستاده» در این آیه نام حضرت رسول اکرم را قبل یا بعد از کلمه عبد برده نشده، عبد به عنوان مطلق بر او حمل شده، عبد را هم به هویت مطلقه خود نسبت داده است نه به اسمی از اسماء خاصه و آنچه در صدر آیه قرار گرفته از قبیل تسبیح و تحمید آثار خاص خود را خواهد گذاشت.
از اینرو هیچ کمالی برای انسان متکامل فرض نمی شود مگر اینکه پیامبر اکرم به آن مقام نائل شده باشد.
جهانی بودن رسالت
خداوند پیامبر اکرم را جهانی دانسته و درباره قلمرو و رسالت او می فرماید: ما تو را برای جهانیان فرستادیم اما بر مومنان منت نهادیم. همانطور که این دو نکته درباره قرآن کنار هم آمده است که قرآن کتابی جهانی است «شهر الرمضان الذی انزل فیه القرآن هدی للناس و بینات الهدی و الفرقان؛[8] لیکن تنها اهل تقوا هستند که از آن طرفی می بندند» «ذالک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین؛[9]این کتاب برای همه آمده عده ای آن را به عمد از آن محروم کرده اند.»
درباره رسول خدا نیز این دو تعبیر را دارد از طرفی می فرماید: تو پیامبری جهانی هستی «و ما ارسلناک الا کافه للناس؛[10] تو را برای مردم برانگیختم» و از طرف دیگر می فرماید: «لقد من الله علی المومنین اذا بعث فیهم رسولاً من انفسهم؛[11] خداوند بر مومنان منت نهاد که در میان آنها پیامبری را از خودشان مبعوث کرد.»
منت عبادت از آن نعمت سنگین و بزرگی است که تحمل آن آسان نیست، تنها مومنی است که از عهده پذیرش نعمت پیامبری و اطاعت از آن به خوبی بر می آید، نعمت ایمان، رسالت، و ولایت این چنین است.
خلاصه آنکه رسالت پیامبر برای همه انسانها تا روز قیامت است ولی تنها مومنان از فیض رسالت بهره مند می شوند و خداوند تنها بر آنان منت نهاده و رسول از بین آنها مبعوث شده است هیچکدام از ایندو ویژگی درباره پیامبران دیگر گفته نشده. یکی جهانی به معنای خاتمیت و دیگری منت بودن، درباره انبیای دیگر چنین تعبیری نیامده که مثلاً خدای سبحان بر مومنان نوح منت نهاده و نوح را در بین آنان برانگیخته است. گر چه انبیاء عظیم الهی اند که نعمت هایی از جانب پروردگار مبعوث شدند، نشان منت هستند. اما نحوه تعبیر، نشانه ویژگی رسالت و نبوت پیامبر خاتم است.
ادب محاوره پیامبر
خدای سبحان ادبی خاص و حرمتی خاص برای خاتم انبیاء قایل است که برای انبیاء پیشین قایل نبوده، انبیای گذشته را با نام مخصوص آنها خطاب می کند. مثلاً می فرماید: یا نوح، یا ابراهیم، یا موسی، یا عیسی اما هرگز نام مبارک پیغمبر اسلام را با عنوان یا محمد(ص) نمی برد بلکه همیشه او را با تعبیراتی تجلیل آمیز مانند یا ایها النبی، یا ایها الرسول! یاد می کند و اگر احیاناً خطاب یا ایها المزمل، یا ایها المدثر هست،ناظر بر نکته لطیف تاریخی دارد.
خداوند درباره آدم ابوالبشر می فرماید: «یا آدم اسکن انت وز وجک الجنه»[12] و درباره نوح می فرماید: «یا نوح انه لیس من اهلک»[13] درباره موسی یا موسی «اقبل ولاتخفف»[14] و درباره حضرت عیسی «قال الله عیسی ابن مریم»[15] و در مورد حضرت داوود «یا داوود انا جعلناک خلیفه»[16] ولی درباره رسول اکرم(ص) بعد از آنکه خودش خطاب جلالت آمیز را ملحوظ می دارد به بندگان خود نیز می آموزد که «لاتجعلوا دعا الرسول فیکم کدعاء بعضکم بعضا؛[17] هرگاه خواستید پیامبر را صدا بزنید او را مانند مردی صدا نزنید، بلکه هم نحوه خواندنتان و هم اصل خواندنتان آمیخته با تجلیل و تکریم باشد.»
رأفت و رحمت رسول اکرم
صفات فعلیه به صفات ذاتیه متکی است چنانکه خود رسول خدا فعلی است از افعال خدا که بذات خدا تکیه دارد او مانند سایر فقرا ربط محض و فقر صرف است ولی مظهر رحمت و رأفت خدا می باشد.
خداوند همان طور که برای خود رحمتی خاص قایل است این دو خصوصیت را برای قرآن و پیامبر نیز بیان داشته، از طرفی می فرماید: من رحمت عامه ای دارم «رحمه وسعت کل شی»[18] و از طرف دیگر می فرماید: متقیان از رحمت ویژه ای برخوردارند «فساکتبها للذین یتقون»[19] رحمت عامه مقابل ندارد، بخلاف رحمت خاصه که مقابل آن غضب است، همچنان که رحمت خاصه زیر پوشش رحمت عامه است، اینکه ما خدا را سوگند می دهیم به آن رحمتش که «وسعت کل شی»[20] ناظر به همان رحمت مطلقه ای است که مقابل ندارد می فرماید: «رحمتی وسعت کل شی»[21] یعنی هر چه مصداق شی است مشمول رحمت من است اما تنها متقیان از رحمت خاصه من بهره مند می شوند.
وجود مبارک پیامبر، رحمت عامه ای است که همگان از او هم استفاده تکوینی و هم بهره غیرتکوینی می برند، از امیرالمومنین نقل شده است: که در خدمت پیغمبر، از جایی عبور می کردیم، به هیچ درختی و سنگی نمی رسیدیم مگر اینکه به وجود مبارک سلام عرض می کردند. همه چیز در پیشگاه رحمت خاصه، خاضع است. رسول خدا همچون قرآن، هم مظهر و مصداق رحمت خاصه است و هم مظهر رحمت عامه، برای متقیان رحمتی خاص است؛ آنها هم که ایمان نیاورده اند از جهات مردمی او استفاده می کنند.
در قرآن کریم خداوند پیامبر را با این اوصاف معرفی می کند «یا ایها النبی انا ارسلناک شاهداً و مبشراً و نذیراً و داعیاً الی الطه باذنه و سراجاً منیرا؛[22] این آیه رسالت عامه پیامبر را بیان می دارد. یعنی تو را برای جهانیان فرستادیم تو همچون آفتاب روشنی بخش، آفتاب برای همه مردم است اما بهره خاص را بینایان می برند، پیامبر راهنمای همه مردم است اما صاحبنظران، محققان و انسانهای وارسته از وی بهره می برند نه تبهکاران.
خداوند می فرماید: «ما تو را برای همه مردم مبعوث کردیم، تو برای همه الگو هستی، هرگز خاموش نمی شوی، تو همواره سراج منیری و اگر بخواهند نور تو را خاموش کنند خداوند مانع می شود «و الله متم نوره»[23] این سراج منیر پیوسته روشن و روشنگر است و به جهانیان نور می بخشد.
خداوند می فرماید: این سراج منیر را نه تنها برای مؤمنین که برای همه مردم فرستادم گرچه در آیه ای می فرماید مومنین را بشارت بده و این بشارت خاص است «و بشر المومنین بان لهم من الله فضلا کبیر»[24] تو مبشر جهانیان هستی اما تنها مومنین از تو اسفاده می کنند و آنان را به رحمت خاصه نوید می دهی وگرنه توده انسانها از خلق و سبک زیست مردمی تو بهره می برند، هر چند به راه نیایند دست کم از تیرگی آنها کاسته می شود، پس پیامبر مانند قرآن کریم هم مظهر رحمت عامه و هم مظهر رحمت خاصه الهی است.
رسول اکرم مظهر اسمای الهی
خصیصه دیگری که خدای سبحان برای معرفی پیامبرش ذکر می کند این است که می فرماید او حاملی است که کلام و سکوتش مظهر کلام و سکوت خداست، هر چه می گوید وحی است و هر آنچه که با وحی دریافت نمود به مردم ابلاغ می کند نه از وحی می کاهد و نه غیر از وحی چیزی می گوید رسول الله هر چه درباره هدایت و ارشاد انسانها بگوید، جز وحی چیز دیگری نیست «و ما ینطلق عن الهوی، ان هو الا وحی یوحی»[25] آنچه را که به عنوان سنت و سیرت و گفتار دینی از او می شنوید وحی است.
از تقابل بین وحی و هوی معلوم می شود که سخن یا حق است یا باطل، اگر حق شد برابر با وحی است پس آنچه را که هوی و هوس، و چون گفته های نبی اکرم حق است پس آنچه را که در مسائل ارشادی و جهان بینی و هدایت بیان می دارد وحی است. این جمله ناظر به مسئله اول است که همه گفته های دینی آن حضرت بر اساس وحی است.
اما در رابطه با مدعای دوم، که هر چه عنوان وحی دریافت کرده به مردم ابلاغ نموده و چیزی را کتمان نکرده این است که «انه لقول رسول کریم… و ما هو الغیب بقین»[26] پیامبر نسبت به وحی ضننت نمی ورزد بخیل نسبت وحی و غیب را، که عالیترین کمالات انسانی است به شما می رساند و در ابلاغ آن هرگز ضنت و بخیل روا نمی دارد علومی را که فرا گرفته به شما به شما می آموزد او معلم شماست اگر توان یادگیری داشته باشید به درجات برتری نایل خواهید شد. پس پیامبر اکرم هر چه یافت به شما گفت و هر چه را به شما گفت وحی است، آن حضرت هم در اثبات معصوم است و هم در سبب منتها افراد باید در پرتو ارتقای فکری، آنها را دریافت کنند و بفهمند این دو اصل نیز از یکدیگر جدا است یک اصل مناظر به امین بودن اوست که هرگز رسالت را ناقص نمی کند، هر چه به او گفتیم ابلاغ می کند و اصل دیگر ناظر به آن است که هر چه می گوید گفتار ماست از خود چیزی بر وحی نمی افزاید و این نزاهت در اثبات و سلب مخصوص گفتار ظاهری آن حضرت نیست و «ما ینطلق عن الهوی»[27] اختصاص به لفظ و لسان ندارد، بلکه مصونیت منطق، رفتار و سنت و سیره او را تیر می رساند.
رسول اکرم مظهر مغنی است
خدای سبحان رسول اکرم را مظهر غنا و حمید می داند، اغنا بی نیاز نمودن را به او نسبت داده می فرماید: بر اندیشیدن نخواستند از مومنین انتقام بگیرند مگر اینکه خداوند و پیغمبر آنان را بی نیاز کرد؛ «اغنیم الله و رسوله»[28] آن اندازه رسول خدا فرد شاخص و برجسته ای است که مظهر رازق و غنا می شود، مظهر مغنی و جواد می گردد. اینکه خداوند اغنای پیغمبر را در ردیف اغنای خود بیان فرمود نشانه آن است که پیغمبر مظهر این نام شریف است گر چه در جایی دیگر، صفتی را که برای پیغمبران ثابت می داند بالاصاله از آن خود دانسته، انبیای الهی را صور مرأتی و مظاهر خویش به حساب می آورد، اما صفت برجسته اغنا را جز به پیامبر به کسی اسناد نداده است، سر این نکته آن است که رسول اکرم عبد کامل است و عبودیت اصلی است که انسان را مظهر ربوبیت می کند و لازمه طاعت از خداوند، بی نیاز از غیر اوست و اگر این اطاعت به کمال مطلوب رسید آن عبد محض و مطیع صرف، مایه بی نیازی دیگران هم خواهد شد و در حقیقت آن عبودیت خدا است که مغنی است.
خدای سبحان چند چیز را به خود نسبت داده می فرماید «و انه هو اضحک و ابکی و انه هو امات و احی … و انه هو اغنی و اقنی»[29] خداست که می خنداند و می گریاند، اوست که می میراند و زنده می کند. اوست که بی نیاز می کند و سرمایه می بخشد در اینجا که صفت غنا و بی نیاز بودن را به پیامبر نسبت می دهد نه بدین معناست که آن حضرت در عرض خداست، چون ربوبیت نامحدود خداوند، شریک بردار نیست و نه آنکه در طول اوست که اول خدا، مغنی باشد دوم رسول اکرم زیرا خداوند هم اول است و هم آخر، او اولی نیست که ثانی داشته باشد بلکه خداوند اصل است و رسول اکرم آیت و مظهر او و صورت مرآیته نه در عرض صاحب صورت است و نه در طول آن، زیرا او سنج او نیست، در اصل هستی با او شریک نبوده بلکه نمایش و نمود اوست «قل الله ثم ذرهم فی خوضهم یلعبون»[30] اگر یک کمال وجودی به غیر خداوند اسناد داده شود «الله لالحزه و لرسوله و للمومنین»[31]
خدای سبحان معلم رسول اکرم
از برجسته ترین مزایای علمی رسول اکرم آن است که خدای سبحان قرآن را به او آموخته و حقیقت آن را در قلب مطهر او القا کرد، بنابراین زمانی می توانیم سیره علمی رسول گرامی را ارزیابی کنیم که حقیقت قرآن را بشناسیم، چون همان طوری که قبلاً بیان شد هر پیامبری به اندازه کتابش مردم را به حق دعوت می کند و هر آنچه به عنوان آیه تدوینی کتاب اوست در وجود مبارک آن پیامبر، به عنوان آیه تکوینی و وجود عینی متحقق است.پس اگر برای معارف کتاب آسمانی درجاتی است، برای ولایت و رسالت اولیا و فرستادگان خدا نیز درجات و مراتبی خواهد بود و اگر اکتناه قرآن مقدور همه نیست، لااقل دسترسی پیدا کردن به برخی از درجات آن مقدور محققین هست و به همان میزان می توان وجود مبارک رسول خدا و سیره علمی آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم را شناخت. [32]
ویژگی ها و مقامات پیامبر اکرم در حدی است که قابل شمارش نیست و اگر کسی بخواهد هم نمی تواند تمام آن را به کتابت آورد اما امیرالمومنین(ع) ویژگی ها و مقامات پیامبر اکرم را اینگونه بیان می فرماید:
«کان فی الارض امانان من عذاب الله و قد رفع احدهما، فدونکم الاخر فتمسکوا به اما امان الذی رفع فهو رسول الله؛[33] دو چیز در زمین مایه امان از عذاب خدا بود، یکی از آندو برداشته شد پس دیگری را دریابید و بدان چنگ زنید اما امانی که برداشته شد رسول خدا بود.»
هم چنین ایشان می فرماید:
«و لقد قرن الله به(ص) من لدن ان کان فطیماً اعظم ملک من ملائکه سیلک به طریق المکارم؛[34] از همان لحظه ای که پیامبر را از شیر گرفتند خداوند بزرگترین فرشته خود را مأمور تربیت پیامبر کرد، تا شب و روز، او را به راه های بزرگواری و راستی و اخلاق نیکو راهنمایی کند.»
فصدع با امر به وبلغ رسالات ربه، فلم الله با الصدع و رتق به الفتق و الَّفَ به اشمل بین ذوی الارحام بعد العداوه الواغره فی الصدور و القنعائن القادحه فی القلوب؛[35] پیامبر اسلام آنچه را که به او ابلاغ شد آشکار کرد و پیام های پروردگارش را رساند او شکاف های اجتماعی را با وحدت اصلاح و فاصله ها را به هم پیوند داد و پس از آن که آتش دشمنی ها و کینه های برافروخته، در دل ها راه یافته بود، میان خویشاوندان یگانگی برقرار کرد.
——————————————————-
برگرفته از تحقیق پایانی سر کار خانم سوسن جعفری