استعاذه ،مهمترین راه معرفتی کنترل غریزه جنسی
موضوع انحرافات و ناهنجاریهای جنسی در طول تاریخ به عنوان یکی از مهمترین آسیبهای اخلاقی قلمداد شده است. در دوران معاصر با گسترش و تنوع یافتن ارتباطات و وسایل ارتباطی این آسیب اخلاقی نیز چه به لحاظ شیوه ها و چه به نظر کمیت، در به افزایش گذاشته است. برای مثال، بنا بر گزارش اداره آمار آمریکا، در سال 1960 تعداد 439000 زن و مرد در این کشور وجود داشتند که بدون ازدواج با هم زندگی می کردند، در حالی که این رقم در سال 1998 به 4236000 نفر رسید.
با این که شدت و تنوع این گونه ناهنجاری های اخلاقی در جوامع دیگر با جوامع اسلامی و به ویژه ایران قابل مقایسه نیست، ولی چنین خطری، سلامت اخلاقی افراد جوامع اسلامی را نیز تهدید می کند! به خصوص اگر روشن شود که یکی از مهمترین راهبردهای غرب برای تضعیف اقتدار ملی سایر جوامع، اشاعه انحرافات مربوط به اخلاق جنسی است. پس باید تدابیر مناسبی برای رویارویی با این مشکل در حال گسترش اندیشیده شود. از آنجا که درباره مشکلات گوناگون و از جمله مشکلات رفتاری، همواره پیشگیری مقدم بر درمان و مؤثرتر از آن بوده، نوشتار و حاضر در موضوع روش های کنترل غریزه جنسی بحث می کند که روش های پیشگیری هم تا حدود زیادی در درون روش های کنترل غریزه جنسی نهفته است.
استعاذه
برماست که اگر شیطان می خواست صدمه ای به ما بزند باید از شر او به خدای بزرگ پناه ببریم.
«و اکما ینزغنک من الشیطان نزع فاستعذ بالله انه هو السمیع العلیم»
«اگر وسوسه ای از سوی شیطان متوجه تو شد به خدا پناه ببر که او خود شنوا و داناست».[1]
1- معنی استعاذه
استعاذه از کلمه «العود، العیاد» و «المعاذ» گرفته شده است. استعاذه یعنی طلب پناهندگی و به خدا توکل کردن.
توکل یعنی صادقانه برای خدای متعال بندگی کردن و استعاذه به معنی پناهندگی است. یعنی از شرشیطان به خدا پناه می بریم چرا که او به خواسته هایمان شنوا و به حالمان آگاه است.
2- شروط استعاذه
استعاذه دو شرط دارد:
اول: فوری بودن، یعنی بدون سستی و کندی، چون به محض اینکه انسان از استعاذه و توبه غفلت کند، شیطان گناه را از ذهن او پاک می کند. این باعث جمع شدن گناهان و در نتیجه دشواری خلاصی از شر آنان می شود.
دوم: استعاذه باید در عمل نمایان شود و تنها کلام و گفتار، کفایت نمی کند. استعاذه باید قولی و عملی باشد. اگر انسان تنها با کلام استعاذه کند و به آن عمل نکند، این باعث می شود زبان توبه کند و استعاذه نماید ولی دل همچنان بر انجام دادن گناه پافشاری کند. این حالت بدین معناست که استعاذه اثر وضعی را از دست می دهد و عملاً فایده ای نخواهد داشت و گنهکار همچنان بر معصیت مصر است و به آن تن می دهد.
لذا باید بلافاصله به خدا پناه بریم و به او که دژ مستحکمی است و باید به این مسأله ایمان داشت که پناه بردن به او به معنی در امان ماندن از شیطان است و نیز باید اثر استعاذه در عمل انسان نمایان شود. این گونه است که حقیقت یاد خدا نمایان می شود، حرف «ف» در «فاستعذ» بر فوری بودن استعاذه تأکید می کند. آنجا که می فرماید: «و اما نیز عنک الشیطان نزع فاستعذ…» اگر وسوسه هایی از شیطان متوجه تو شد پس بی درنگ به خدا پناه بر… [2]
تفسیر و تحلیل الفاظ و شرح معانی عقلی آیه مبارکه «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»
تفسیر و تحلیل عقلی این آیه مبارکه چنین است:
اغوذ مشتق از العوذ و دارای دو معنی است:
1- پناه بردن و یاری طلبیدن
2- به پیوستن گفته می شود: أطیب اللهم اعوذه: خوشمزه ترین گوشت آن است که به استخوان بچشبد.
بر اساس معنی نخست، اعوذبالله یعنی به رحمت و عصمت او پناه می برم.
و بر اساس معنی دوم: اعوذبالله یعنی خودم را به فضل و رحمت خدا پیوند می زنم.
در خصوص شیطان دو نظر وجود دارد:
1- از بعد و دوری، گرفته شد. مثلاً گفته می شود: «شیطن دارک: دور شد و هر شورشی از جن وانس یا جنبنده را شیطان گویند چون از راه درست و هدایت دور شده است.
نقل است یکی از خلفا بر اسبی غیر اصیل سوار شد و به این سوارکاری می بالید. خواست با زدن شلاق بر سرعت اسب بیفزاید، ولی اسب با این ضربات، تندتر نمی رفت بلکه خرامان راه
می رفت. خلیفه از اسب پیاده شد و گفت شما مرا بر شیطان سوار کرده اید.
2- مشتق از «شاط یشیط» است از آنجا که هر شورشی در نفس خود باطل است چون که منافع خود را تباه می کند، شیطان به این نام خوانده می شود.
الرجیم: یعنی رانده شده، رجم شده بروزن فعیل که به معنای مفعول «مرجوم» است. خداوند از قول آذر پدر ابر ابراهیم(علیه السلام) در آیه 46 سوره مریم می فرماید: «و لئن لم تنته لارجمنک» «اگر با زناکیستی تو را سنگسار خواهم کرد.»
و نیز گفته اند معنی آن سنگسار شده است. خداوند در آیه 116 سوره شعرا از قول قوم نوح(ع) می فرماید: «گفتند! ای نوح اگر دست بر نداری قطعاً از جمله سنگسارشدگان خواهی بود»
وجه دوم رجیم: علت رجیم نامیدن شیطان این است که خداوند به فرشتگان فرمان داد تا شهادت های نیرومند شیطان را از عالم قدسی برانند. بحث در خصوص مقاصد عقلی این مقوله در پنج بحث خلاصه می شود:[3]
1- استعاذه
2- مستعاذه به
3- مستعیذ
4- مستعاذمنه
5- مالایستعاذه لاجله.
3- ارکان استعاذه
رکن اول: استعاذه
استعاذه کامل نمی شود مگر به سه چیز: علم، حال و عمل.
علم به اینکه انسان برانداز به دست آوردن منافع و دفع مضرات دنیوی و اخروی عاجز است و تنها خداوند به این دو قادر است و نه کسی جز او. هرگاه این اعتقاد و علم قلبی و درونی شد و غرور فرد در برابر ذات احدیت شکسته شود. و این وضع خود را در قالب گریه و زاری و خشوع در برابر خداوند، نمایان سازد، در پی این حال؛ حال دیگری در قلب و زبان حاصل می شود، حالت قلبی همان پناه بردن انسان به خداوند است و او از خداوند می خواهد او را در برابر آفات مصون داشته وخیر و نیکی خود را به او عطا نماید. و آنچه بر زبان عارض می شود این است که فرد خواسته را بر زبان جاری ساخته و طلب قلبی خود را بر زبان می آورد و این همان استعاذه است آن گاه که می گوید «اعوذ بالله».
لذا آنچه مهم و اساس است، معرفت انسان به خود و خدای خود است. مادامی که بنده به عزت و بزرگی خدا و خواری بنده عالم نباشد و نفهمد، پناه بردن به خدا جایز نیست.
توضیح این کلام این است که آنچه از بنده صادر می شود یا علم است یا عمل که هر دو در نهایت عجز و نقصاند. نه علم او کامل است و نه عملش… در این بین علم بنده نیاز به استعاذه دارد تا شبهات را از او زدوده و اشتباهات و وسوسه ها و تردیدها از وی دور شدند. در این راه علم نخستین که در فطرت انسان است کفایت نمی کند و قوانین وضع شده نیز همه مشکلات را حل نمی کند. چه بسیار دانشمندان و محققانی که در شک و حیرت هستند. وقتی این قشر جامعه چنین اند، عامه مردم حیران تر هستند. [4]
انسان بسیار نیازمند استعاذه است آن هم به بخشنده حکیمی که آفریننده جن و انس است از خداوند در آیه 97-98 سوره مؤمنون به رسولش فرمان می دهد که به خداوند پناه برد:
«و قل رب اعوذ بک من همزات الشیاطین و اعوذبک رب ان یحضدون»
«و بگو: پروردگارا، از وسوسه های شیطان به تو پناه می برم. پروردگارا از اینکه (آنها) نزد من حاضر شوند به تو پناه می برم».
در آیه استعاذه مطلق (در همه حال) ذکر شده است:
و در آیه 98 سوره نحل می فرماید:
«فاذ اقرات القرآن فاستعذ بالله من الشیطان الرجیم»
«پس آن گاه که خواستی قرآن بخوانی از «شر» شیطان رانده شده به خدا پناه بر»
برای هر حال و مقامی شیطان خاصی وجود دارد و باید از شر آن به خدا پناه برد. هر چه انسان فاضلتر و کاملتر باشد. شیطانش تواناتر و گمراه کننده تر و فریبنده تر است. او چاره
اندیشی های دقیق و پنهانی دارد و از راه مستقیم نسبت به سایر شیاطین، گمراه تر است. از سنن هدایت دورتر و از دیدن حق کورتر. وقتی از قرائت قرآن و شنیدن آیات الهی، سخن به میان
می آید، باید از شر شیطان معروف که از ساحت حق رانده شد، به خداوند پناه برد. به این علت است که در خصوص او صفت رجیم که دارای مبالغه است به کار می رود. یعنی او در اوج گمراهی است. وقتی ثابت شد که کمبودهای انسان و میزان فقر و فرودستی و کاستی او تا بی نهایت است و نیز نهایتی برای کمال و رحمت خداوند است او و مقدار عنایت و حکمتش نمی توان متصور شد، واجب است در همه لحظات عقلا و سمعاً به خدا پناه بریم و در آغاز هر کار و سخن و هر لحظه بر زبان و چه در دل بگوئیم «اعوذبالله من الشیطان الرجیم».
در علوم عقلی به اثبات رسیده که همه موجودات عالم هستی از جنبه های کامل و از
جنبه هایی دیگر ناقص و فقیرند. هر یک از ممکنات به درجه کمالی خود می بالند و به کمبودها شوق دارند. لذا عشق و شوق در همه موجودات وجود دارد در این میان انسان با دارا بودن صفت تحول پذیری و رشد کنندگی با دیگر موجودات متفاوت است. به محض اینکه بر حسب سرشت خود و یا طلب و خواسته اش به چیزی می رسد، بلافاصله در پی چیزی فراتر از آن است و به آن بسنده نمی کند. حال این چیزهای کسب شد، خواه لذتهای دنیوی باشند مثل جاه و مال و خواه مایه سعادت اخروی مثل علم.
حاصل سخن اینکه انسان هر چه به اهداف مورد نظر خود نزدیکتر باشد و بیشتر دست یابد نسبت به کسب اهداف بالاتر حریصتر و مشتقاق تر خواهد بود و از آنجا که مراتب کمال را نهایتی نیست،[5] درجات حرص و شوق نیز بی منتهی هستند. این دو امر (حرص و شوق) خستگی و درد در پی دارند هر چه در عالم امکان است از نقص و کمبود و آفت وسستی به دو نیست و کمال مطلق و هدف آخرین و جلال و نور اعظم در بارگاه حضرت حق که خود سرچشمه سرور و مصدر خیر و نور است، یافت می شود. و مادامی که انسان از بارگاه حق دور باشد و به حضرتش تقرب نجوید همچنان از درد محرومیت و سوز آتش جدایی و کمبود و نیز مرض حرص و آفت دوری، رنج خواهد برد.
به وضوح ثابت شده این درد بزرگ که درمانش در قدرت و توان بنده نیست، چاره ای جز بازگشت به خالق مطلق و مبدع هر جنبنده ای و وجود بخش هر موجود و کمال هر زنده ای و مطلوب هر طالب و مقصد هر روکننده ای ندارد. پس هر که می خواهد خود را از این آشفتگی خاطر برهاند و از در و اشتقاق به دریای حقیقت رسد، آن هم در این منزل گاهی که سراب چون آب می نماید و درد چون دوا و شبح به اصل و جدایی بسان وصل، باید به سوی پروردگار رحیم و مهربان باز گردد و دلش را با یاد او آرام کند و به او پناه برده به آستانش رو کند و بگوید «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» چرا که شیطان ریشه و اصل هر کمبود و جدایی و خاستگاه هر شر و محرومیتی است. خداوند می فرماید: به عزت و جلالم سوگند که امید هر که به غیر من دل بندد ناامیدش می کنم. و او را نزد مردم خوار می کنم. او در سختیها به غیر من امید می بندد حال آنکه سختی ها به دست من است و من زنده و برپا دارنده او. به غیر من دل بسته و در خانه غیر مرامی کوبد حال آن که کلید درهای بسته به دست من است. در خانه دیگران بسته است و در خانه من برای آنان که مرامی خوانند باز است.
رکن دوم: مستعاذ به
با توجه به آن چه در قرآن و احادیث آمده، می توان این مسأله را دو گونه مطرح کرد:
نخست: گفته شود اعوذبالله
دوم: گفته شود: اعوذ بکلمات الله و منظور از کلمات خدا مفاد آیه 40 سوره نحل است:
«انما قولنا لشیء اذا اردناه ان نقول له کن فیکون»
«ما وقتی چیزی را اراده می کنیم همین که به آن می گوییم «باش» بی درنگ موجود
می شود.»
کلام الهی از جنس اصوات و حروف نیستند؛ همان طور که ذات و صفات حضرتش نیز از جنس اجسام و کیفیات و جوهر و عرض نیستند. بلکه سخن و کلام و امرش، وجود محض است کلماتش موجودات مقدس و روحانی و امری است واسطه ای بین خدا و موجودات و به کمک این کلمات علم و قدرتش به اجرا در می آید و خواست و اراده اش در میان کائنات جریان می یابد آن هم به گونه ای که هیچگاه مانعی در مقابل آن به وجود نخواهد آمد.[6]
بی شک استعاذه به خداوند برای این است که او حکیم و انجام دهنده کارها و اجرا کننده خواسته هایش است و نیز ذات او کلامی است محکم و ما در واقع با کلمات خدا از شر و بدی استعاذ می جوییم چرا که کلمات خدا از عالم نور و امر هستند و از هر شر و نقصی به دورند. درست بر خلاف آن چه در عالم دنیا وجود دارد. اجسام و هر آنچه به آنها مربوط اند پر از آفات و شرار تند لذا واجب است که از شر چنین موجوداتی به آنچه در عالم امر نهفته است، پناه ببریم کلام رسول خدا(ص) که فرمودند از شر همه مخلوقات به کلمات تامه الهی پناه می برم، یاری جستن شخص دارای روح بشری از حقیقتی حاکم در عالم بالا و صاحب ارواح مقدسه بود برای دفع بدیها و خبائث ظلمانی از خود.
دلیل اینکه منظور از کلمات الهی، موجودات عقلی صرف الهی هستند، اینکه «کلمات» با صفت «تامات» آمده اند. اصولاً موجودات چهار دسته اند: ناقص، مستکفی، تام و فوق تام. ناقص مثل اجسام و مشابه آنها، مستکفی مثل نفوس موجودات آسمانی و نفوس پیامبران آن گاه که در این ها کند. چرا که اینها برای کمال خود به سببی خارج از ذات خود نیاز ندارند. تام مثل عقول مفارقه که کمالی در انتظارشان نیست و تمامیتی را نمی جویند زیرا همه أتم اند و غایتشان از آنان جدا نمی شود و خداوند خود آفریننده و هستی بخش آنهاست و از راه آنان با بندگان سخن
می گوید. و کلمات خود خداوند در اوج عظمت و جلال است و والاتر از هر کامل و غایت الغایات است، چون که تمام هر چیزی با اوست و زندگی هر جبنده ای به دست او روشنی هر نوری از اوست و هم او دوای هر دردی است.
پیدایش جوهر و عرض و طبیعت و آثار جسمانیات، تدریجی و اندک اندک است، مثل حرکت که عبارت است از حرکت از حالت بالقوه با حالت بالفعل آن هم آرام آرام. اما ابداعیات پیدایش و به فعلیت رسیدنشان یکباره و آنی است، خداوند در آیه 50 سوره قمر می فرماید: «فرمان ما جز یک بار نیست (آن هم) چون چشم بر هم زدنی»
وقتی امر الهی این گونه باشد می توان تصور کرد که پیدایش هر چیزی و هر خواسته با اراده الهی مانند خروج کلام از دهان، یکباره و آنی است به سبب این مشابهات، تمام شدن این «کلمات» مثل آغاز آن است لذا عملی شدن و پیاده شدن قدرت الهی را که حاصل اراده اوست «کلمه» نامیدند و این «کلمه» چون تمام و کمال بود صفت «تامه» به خود گرفت.[7]
سخن به اعتبار اینکه از متکلم است و از دهان او خارج می شود، خارج از ذات او نیست، کلمات الهی نیز از جمله از عالم امرند. از حیث اینکه کلمات خدایند، چیزی جز جلوگاه، عظمت و بزرگی حضرت حق نیستند.
اینها چیزی خارج از عالم ماده اند. چرا که این وجود، با توجه به خدایی بودنش، به نابودی و تباهی و تعدد و ممکن الوجود بودن، متصف نمی شود. قدیم چیزی جز خدا و ساحت مقدس او نیست. پس زیبنده است که به آن پناه برده شود.
اما به اعتبار آنچه بر این «کلمات» مترتب است و از آن پدید می آید مثل آثار مختلف و اجرام و نفوس و صور نوعی همگی امر تکثری هستند مثل تکثر انواع طبیعی موجود در فلکیات و عناصر، به این اعتبار باید این کلمات را از عالم جسمانی که تغییر پذیرند و حادث، محسوب کرد و به سبب همین حادث و فقیر بودنشان در معرض تحولاند.
به دنبال حصول این امر، روشن می شود که استعاذه به کلمات خداوند، امری نیکو و شایسته است، چون که استعاذه به آن به دلیل اینکه کلمات و اوامر الهی هستند، در حقیقت استعاذه به ذات مقدس خداوند، و نه غیر او، ولی استعاذه به کلمات با این دیدگاه که این کلمات، موجوداتی ممکن الوجودند و وجودشات افتخاری است، شایسته و نیکو نمی نماید چرا که در این هنگام به غیر خدا استعاذه شده و هر که به غیرش پناه برد خوار و ذلیل می شود.
پناه بردن به کلمات خدا، مادامی که بنده به خلوص در بندگی نرسیده و تماماً به ذات حق رسیده شایسته است، ولی آن گاه که در دریای یگانگی حق و حقایق غور کرد و به حدی رسید که در عالم وجود جز خدا را ندید، تنها باید به خدا پناه برد و جز او به هیچ کس و هیچ چیز تکیه نکرد.
استعاذه در خصوص انبیا و اولیاء الهی متفاوت است، چون که مقام آنان بسی والاتر است از آن که چون ما استعاذه کنند.
استعاذه و دعا در مناجات این بزرگان یا به قصد آموختن به امت است یا اینکه، خود را تا مادامی که در این جهانند تا مقام مردم عادی تنزل داده اند، چون هر که در میان انسانهای معمولی زیست کند و از آنان باشد دعا و مناجاتش طلب آسودگی نفس خود و نه آسودگی دیگران است.
رکن سوم: مستعیذ
از آیات قرآن در روایات بر می آید که بر هر انسانی لازم عقلی است که به خدا پناه برد. خداوند خود بندگانش را به استعاذه امر کرده است:
«و قل رب اعوذ بک من همزات الشیطان و اعوذ بک رب ان لیحضرون»
«و بگو: پروردگارا! از وسوسه های شیطانها به تو پناه می برم. و پروردگارا، از اینکه آنان نزد من حاضر شوند (نیز) به تو پناه می برم»[8]
«بگو: پناه می برم به پروردگار سپیده دم»[9]
«قل اعوذ برب الناس»
«بگو: پناه می برم به پروردگار مردم»[10].
«و اما ینزغنک من الشیطان نزع فاستعذبالله انه سمیع علیم»
«گر از شیطان وسوسه ای به تو رسد، به خدا پناه ببر، زیرا که او شنوای داناست»[11]
«ورا ما ینزعنک من الیشیطان نزع فاستعذبالله انه هو السمیع العلیم».
«و هرگاه وسوسه هایی متوجه تو شد از خدا پناه بخواه که او شنوا و داناست»[12]
از این آیات بر می آید که رسول (ص) نیز مانند دیگر مردم مأمور بود به خدا پناه ببرد خداوند در آید 47 سوره هود حضرت نوح(ع) را امر کرد به خدا استعاذه جوید:
«قال رب انی اعوذبک ان اسئلک ما لیس لی به علم…»
«پروردگارا من به تو پناه می برم و از تو چیزی بخواهم که بدان علم ندارم» و نیز:
«و راودته التی هو فی بیتها … قال معاذالله انه رجی احسن مثوای انه لایفلح الظالمون»؛ «پناه بر خدا، او آقای من است، به من جای نیکو داده است»[13]
و نیز سخن یوسف آنگاه که به او گفته شد یکی از ما را به جایش برگزین:
«قال معاذالله ان ناخذ الامن وحدنا متاعنا عنده انا اذا الظالمون»
«گفت: پناه به خدا که جز آن کسی را که کالای خود را نزد وی یافته ایم، بازداشت کنیم، زیرا در آن صورت قطعاً ستمکار خواهم بود»[14]
و از قول موسی(ع) آن گاه که قومش را فرمان داد که گوساله را ذبح کنند می فرماید: «گفتند آیا ما را به ریشخند می گیری؟ گفت: پناه می برم به خدا که (مبادا) از جاهلان باشم»[15].
همه آیات مذکور به گونه ای نیکو و زیبانشان دهنده این است که پیامبران و اولیاء الله دائماً از شر شیاطین جن و انس به خدا پناه می برند. و نیز احادیث و اخبار بی شماری در زمینه «استعاذه» روایت شده است. صاحب مجمع البیان نقل می کند: «خداوند به استعاذه از شر شیطان امر کرده است چرا که هیچ گاه انسان از وسوسه او در امان نیست».[16]
رکن چهارم: مستعاذمنه
مستعاذمنه از اموری است که به قضای الهی در عالم خلقت به وجود آمده و جزئی از تقدیر بشر است بشر در هر دو نوع، چه آنکه وجودش لازم و چه آنکه عارضی است جزئی از زندگی بشر است.
مستعاذمنه (چیزی که باید از شر آن پناه برد) دو دسته است یا از شمار ضررهای درونی و باطنی است که انسان را ترسانده، به چشم نمی آیند مثل قوای مدرکه و محرکه ای که زیر سلطه نیروی و همیه است که فریب خورده شیطان و وسوسه های باطل اوست. وسوسه هایی که در مسائل دروغین اعتقادی و دیگر مسائل پوشالی دامن انسان را می گیرد. مسائل مذکور مثل وعده و تشویق شیطان به کار بد و ترساندن از انجام دادن خیرات و نیز امر به منکر و نهی از معروف و دیگر آرزوها و رویاهای شیطانی، یا اینکه مستعاذمنه چیزی خارجی است که یا انسانی است مثل دشمنان و کینه توزان دینی و دنیوی و یا حیوانی اند مثل حیوانات درنده و وحشی و حشرات یا گیاهان سمی یا جماداتی مثل اسلحه و همه و این موجودات علاوه بر خیر، گاهی شر و مایه بدبختی انسان هستند که باید از شر هر دو دسته به خدا پناه برد در این باره حدیثی از رسول(ص) نقل است که ایشان در شب معراج این عبادات را که جبرئیل به ایشان آموخته بود تکرار می کرد:
«به خداوند کریم و به کلمات او که هیچ نیکو و فاجری از آن فراتر نرود از شر آنچه از آسمان نازل می شود و آنچه به سوی آن می رود و از شر هر آنچه از زمین بلند می شود و آنچه از آن خارج می شود و نیز از شر فتنه های شب و روز از شر حوادث شب و روز پناه می برم.»
خداوند در آیات اول سوره فلق و ناس به رسول خدا فرمان می دهد که از شر همه بدیها و شرارتهای آشکار و نهان به خدا پناه برد. این دو سوره به «معوذتین» معروفند و در آن دو از رسول(ص) خواسته شده است از شر شیطان به کسی که ظلمت عدم را زایل کرده و یا نورش تاریکها را می زداید، پناه آورد. ظلمت زدایی خیر مطلق الهی است که در نخستین گام آفرینش از ذات احدیث صادر شده است.
مخلوق نخست آفرینش عالم امر و قضا بود که در آن هیچ نشانی از شرارت نبود چرا که این عالم همه خیر است. در این عالم بود که خدا رسولش را فرمان داد از شر همه موجودات عالم جسمانی به او پناه برد.
سخن خداوند: «من شر ما خلق» یعنی از شر هر چه شرور است از اجنه و انسان و حیوان و همه مخلوقات شرور اشتمال آیه بر مخلوق شرور مستلزم این نیست که یک یک را بر شماریم یا سایر موجودات را (غیر شرور) شمارش کنیم.
آن گاه رسول را امر به استعاذه می کند «و من شر غاسق اذا وقب» غاسق به تاریکی شب گفته می شود. وقب نیز تاریک و کدر شده است یعنی از شر تاریکی شبانه یا از شر همه بدیها و مکروها و امور ناپسندی که در شب روی می دهد.[17]
منظور از غاسق، شر موجود در انسان است مثل گناهان و انحرافات جسمانی و قوای ظلمانی. نفس انسان ذاتاً پاک و مطهر آفریده شده است به گونه ای که نمایانگر انوار حقایق و صور حقه آن است که از کدرها و ظلمات مادی عاری است. نورانیت پاک نفس انسان تنها به سبب همجواری نفس با ظلمات گناه تیره و تار می شود.
این نزاع نخستین بار میان آدم(ع) و شیطان صورت پذیرفت. شیطان اگر در سرشت خود، و هم را بر عقل برتری نمی داد و جهل و نادانی ملکه او نمی شد، هیچ گاه منفور نمی شد منفور شدن دردی است بی درمان و خدا نیز از چنین موجوداتی انسان را بر حذر داشته است و امر کرده از شر آن به خدا پناه بریم.
«من شر الوسواس الخناس، منظور از وسواس هر وسوسه ای است که قوه خیال از درون و شخص وسوسه گر از خارج در انسان ایجاد می کند این دو نیرو در خدمت نفس حیوانی اند و آن را بر خلاف اقتضای خطرهایی است که با شرارت در نزاع است و به مبادی والای الهی نظر دارد، سوق می دهند.
اثر وسوسه گر خارجی به وسیله وسوسه گر درونی (خیال و وهم) به انسان می رسد منظور از «صدر» و «الذی یوسوس فی صدور الناس» همان جایگاه نفس حیوانی است. قلب جای نفس ناطئقه انسان است اثر وسوسه به قلب نمی رسد و در سینه می ماند لذا خداوند نفرمورد: الذی یوسوس فی قلوب الناس بنابراین وسوسه در صاحبدلان اثر نمی کند «من الجنه و الناس» به هر دو گروه جن و انس اشاره می کند.
شرها در عالم هستی از مراتب متفاوتی در میان انسان ها برخوردارند هر چه شر بزرگتر باشد باید از آن بیشتر دوری جست و به خدا پناه برد شر در آخرت از شر در دنیا بسی بدترند و به هیچ وجه قابل مقایسه نیستند. همانطور که خیرات دنیا و آخرت قابل مقایسه نیستد. چرا که بقای اخروی ابدی است و تمامی ندارد و خیرات و لذاتش عقلی یا ایده آل و آرمانی است عالم عقل مجالی بس وسیع دارد و طبقات بهشت و لذات آن برای مقربین درگاه الهی و نیکان پایان ناپذیر و وسیع است. [18]
میان آنچه اهل جبروت و عالم ملکوت مثل فرشتگان مقرب الهی و پیامبران و اولیاء الله و همه سعادتمندان که پیروشان هستند از جلال و جمال الهی می بینند سعادتی زودگذر این جهان است این امر را باید با توجه به تفاوتی که میان خیر و شر دنیوی و اخروی وجود دارد منظور داشت.
مطلب دیگر اینکه وسوسه گر داخلی بیشترین ضرر را به نفس انسان وارد می کند، چیزی که مثل خون در رگها جاری است و این همان قوای حیوانی مدرکه و محرکه است که خداوند با عبارت «بخیلک و رجلک» به آن اشاره می کند چون این قوه پرورش دینی نیافته و به دور از عادات و رسوم اسلامی و عقلی و الهی تربیت شده لذا در شمار دشمنان خدا و یاران طاغوت و سربازان شیطان درآمده است این قوه فطرتاً برای اعمال بی ارزش و دور کننده انسان از منزلگه کرامت و تقرب به درگاه الهی و منبع خیر و نور آفریده شده است بر همگان است که از شر این وسوسه گر داخلی به خدا پناه برد و استعاذه در این میان از سویی یاریگر اوست در طی مسیرش به سوی حق و از سوی دیگر و بالی است بر نفس اماره او حکم شیطان نیز چنین است شیطان مبدأ شرارت قوای نفسانی و حیوانی است و این دو برایش سان سربازانی هستند چرا که نفس از پیروی عقلی که به نور دین روشن شده سر برتافته است.
نتیجه این که شیطان و قوای درونی انسان هر دو شرند؛ لذا در قرآن گاهی از شر شیطان به خدا پناه برده می شود «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» و گاهی از شر نفس بگو: پناه می برم به پروردگار سپیده دم، از شر آنچه آفریده، از شر تاریکی چون فراگیرد و از شر دهندگان افسون در گرمها و از شر هرات حسود آن گاه که حسد ورزد»
نزدیک به این کلام الهی است در آیات 97-98 سوره مومنون: «و بگو: پروردگارا، از وسوسه های شیطانها به تو پناه می برم، و پروردگارا از اینکه (آنها) نزد من حاضر شدند به تو پناه می برم.
معنی وسوسه شیطان، دعوت آنان به باطل و عصیان و نیز شر آفرینی آنان در هر امری است که در آن ترس از عصیان خدا باشد. [19]
رکن پنجم: مایستعاذلاجله
این همان چیزی است که آدمی باید به سبب آن به خدا و کلمات نامش پناه جوید. از شر هر شروری که وبال گردن او می شود. انسان بر اساس فطرت و سرشت خود آمادگی پذیرش هر وصف و حالی و نیز شایستگی رسیدن به هر کمال و فضیلتی را دارد. شرف و فضیلت و کمالی نیست که دور از شخصیت انسان بوده و نتوان بذر آن را در او یافت اصل و مبدأ موجود در انسان عقل اوست که مایه سازنده حقایق همه اشیاست آن عقل نیز خیالی است که هم طراز عالم حس و صورت الصور عالم اجسام و ماده المواد عالم عقل و امر است.
از آغازین روزهای آفرینش انسان بذر پیدایش و شکوفایی استعدادهای متعدد پاشیده شده است و علت آن نیز رمزی الهی و فطرتی ربانی که در ماهیت وجود آدمی به ودیعه گذاشته شده و در فطرت اولیه انسان وجود داشته است و با گذر زمان و دگرگونی اوضاع و احوال این کمالات به فعلیت می رسند.
از آنجائی که انسان مادامی که زنده است، توان رسیدن به هر چیزی را دارد به همان اندازه قدرت مقابله و ضدیت با آن را نیز دارد. ولی به محض خروج از این دنیا، این توان و استعداد از او سلب می شود هم مطلوبها و هم غیر مطلوبهای او غیر قابل شمارشند. بر انسان است برای رسیدن به اهدافش بیشتر از شر و مانعی چه وجودی و چه عدمی به خدا متمسک شود.
هیچ خیری نیست مگر اینکه انسان در پی حصول آن باشد و هیچ شری نیست مگر اینکه دفع آن واجب است این حالت از آغاز و خلقت بشر در وجودش ایجاد شده است، ولی وقتی برخی از صفات در فرد ملکه شود مسأله به این آسانی نخواهد بود و شکل دیگری به خود خواهد گرفت در این هنگام دیگر و طلسم و پرهیز بی فایده است همان طوری که دیگر دعوت به خیر و تأدیب و ارشاد و پاکسازی و نیز برای زایل کردن قوه باطل و نابود کردن استعدادهای شیطانی و سوق دادن آنها به سوی فضیلت و کمال بی ثمر است؛ چون به سبب تکرار اعمال زشت نفس انسان رنگی غیر اخلاقی به خود گرفته و رذالت و نیستی بر آن خیمه افکنده است این امر را خداوند متعال خطاب به پیامبران در ضمن چند آیه بیان فرموده است:
1- (قصص، 56): «در حقیقت تو هر که را دوست داری نمی توانی راهنمایی کنی.»
2- «نمل، 81): «و نمی توانی کوران را از گمراهی شان برهانی».
3- (بقره، 6): «در حقیقت کسانی که کفر ورزیدند چه بیمشان دهی چه بیمشان ندهی، برایشان یکسان است (آنان) نخواهند گردید.»
4- (زمره، 71): «ولی فرمان عذاب بر کافران واجب شد».
و آیات دیگر که همگی بر بطلان استعدادها و تخریب و تحریف درون دلالت دارند.
بشر به سبب نوع خاص خلقتش از میان سایر موجودات متمایز است نوری (رحمه الله علیه) می گوید: «انسانهای کامل اگر چه به سبب جایگاه والایی که نزد خدا دارند نیازی به استعاذه ندارند ولی مادامی که در این جهانند به سبب مرقبه انسانی خود استعاذه می کنند مگر اینکه وابستگی آنان به جسم دنیوی شان اختیاری باشد و نه از سر فقر و نیاز».[20]
از میان همه موجودات تنها انسان است که برای جلب خیرات و دفع شرها محتاج استعاذه است لذا هر یک از موجودات عالم آفرینش و عالم امر مقامی معلوم دارند و در این میان عده ای خاص استعداد وصول به کمال مطلق و رشد کامل را دارند.
سخن الهی «اعوذبالله» باید آن چنان فراگیر باشد که همه شرورها و آفات غیر قابل شمارش و حتی جسمی را از انسان دفع کند شرارتهایی که در برابر خیرات قرار می گیرد و مقابل اعتقادانند شرارتهایی که حاصل و نتیجه عمل نفس و جسم و یا زائیده تأثیرات خارجی هستند. [21]
در داستان حضرت یوسف نیز وقتی زلیخا از آن حضرت تمنای کامجویی کرد یوسف(ع) فرمودند: «قال معاذ الله: آنچه مرا به انجام آن می خوانی به خدا پناه می برم».
و بدین سان با این بیان هم روشنگری کرد که هرگز تن به چنین گناهی نخواهد داد و هم از خدای بنده نواز و توانا درخواست کرد که او را پناه دهد و در برابر وسوسه او از وی حراست نماید.
پروانه خورشید بوگر _ازطلاب فارغ التحصیل حوزه الزهرا