روزگار همینه تا چشم به هم بزنی یک بهار دیگه و یک سال دیگه و یک روزگار از راه می رسه
این روزهای آخر بهمن، یک جورهای حس تمام شدن سال و جوجه های آخر پاییز را تو ذهن تداعی می کند… همون روایت تامل برانگیز ” حاسبوا قبل ان تحاسبوا" و چه سخته که آدم خودش به حساب خودش برسه … جوری که هم عادلانه باشه و هم امید آفرین ولی یه همت و یک اراده عالی همراه با یک برنامه ریزی دقیق و منعطف می تونه امسال را بسیار متفاوت از سال های دیگه قرار بده.. یه چیزهای به ذهنم رسید که شاید به درد دیگران هم بخوره پس می نویسم:
1. برنامه ریزی دقیق و منعطف: گاهی این واژه برنامه ریزی مثل قصه هفت خوان می شه برای بعضی هامون. تا اسمش را میشنویم احساس طناب دار و خفگی بهمون دست میده … یا حداقل انگاری قراره بریم زندان … اونم چه زندانی از نوع گوانتاناموش ….:>>
ولی خدایی میشه یه جور برنامه ریزی کرد که نه سیخ بسوزه و نه کباب …. نه صله رحم و سنت جاریه سریال دیدن تعطیل بشه و نه مطالعه و درس و تحقیق و عبادت !!!:P
باید در برنامه ریزی واقع بینانه و بر اساس توانایی خودمون و با لحاظ شرایط پیش بینی نشده رفتار کرد. سه عنصر عبادت ، استراحت و کار و تلاش مهم ترین کلیدهای یک زندگی موفق است.
2. هدفمندی: باید برای خودمون همیشه یه قله را در نظر بگیریم … واقعا قراره به کجا برسیم. مولا علی می فرمایند : بهای وجودی شما جز بهشت نیست … پس لطف کنیم خودمون را دست کم نگیریم .. والله…
روی یک کاغذ ، جلوی آیینه یا کمدمون قله هدفمون را نقاشی کنیم و هر روز ببینیم چقدر به قله نزدیکتر شدیم
3. صبوری: عجول نباشیم … همین دیگه … عجله نکن.!!!
4. امیدواری: لا تقنطوا من رحمه الله…. اگر نشد که بشه … اگه یه جای کار درست درنیومد و لغزید…. نباید مایوس شد … دوباره باید شروع کرد … ان الله مع الصابرین
5…. بماند برای آینده … ان شا الله
یا حق
>شب و کبودی آسمان هزاران معنای نا مفهمو را به دنبال داشت ، ستارگان در عمق آسمان به زمزمه پرداخته بودند و ماه غمگین و بهت زده به فردایی بدون حسین می اندیشید . نوای درون خیمه ها حال و هوای عاشقی داشت ، زمزمه هایی به گوش میرسید ، زمزمه هایی از جنس وداع و آغوش های گرمی که فردا دیگر از آن کودکان نبود. زینب سلام الله به هر طرف نظر میکرد فقط یار و یاور میدید ، یاورانی که فردا دیگر توان نظاره کردنشان را نداشت ، علم عباس هنوز پر استقامت بر جا بود ، نشانه ی هیبت و استقامت اهل خیام استوار و مردانه پاسبان تمام نجواها بود.
در اوج شب و سیاهی اش نفس هایی در هم آمیخته بود ، نفس هایی با صدای قرآن و دم و باز دمی تلفیق شده با ذکر پروردگار . خاک های صحرا سرد و بی رمق در فکر آفتاب سوزان صبح بودنند ، ریگ ها احساس شرمندگی را در خود تاب نداشتند ، زمین شرمسار بود از پذیرفتن اجسامی که با خون علی و زهرا آمیخته شده بود ، آسمان و ابره بغضی خفقان آور گلویشان را میفشرد، باد مدام خود را در هم میکوبیدو فریاد میکشید اما ، هیچ کس مفهوم فریادش را درک نمی کرد . هیج کس جز حسین نمی دانست که مفهوم فریادش چیست…
رویا محمودی
توان حرکت ندارد در مقابل توصیف خنجرهای نامردی که بر تو روا داشتند ، سیاه دلانی که کبودی بازوان مادرت را سبب شدند ، اکنون کبودی رخ دخترانت قلب از جنس سیاه چالشان را شعف می بخشد . طناب اسارت بر گردن سجادت دیدن حزن انگیز بود ، غم انگیز ترین تصویری که بی وجود حسین به تصویر کشیده می شد . حسینم ، پرواز عاشقانه ات به سوی پروردگار دل عالم را به درد آورد ، عالمی را پس از چندین قرن به اشک ریختن وا می دارد . اشک نه به خاطر پروازت ، اشک به خاطر بی وفایی ، اشک به خاطر ظلمی ظالمانه بر آینه ی حقانیت . آقا به رتبه ی شافع روز محشر رسیدن فقط در توان تو بود، نثار خون خود و پاره های جگرت در راه اسلام ، فقط در مرام تو بود . آقا دست ما را هم بگیر از پشت صد ها هزار گناهی که روزی صد هزار قدم ما را از شما دور می سازد .
رویا محمودی
گم راه که باشی گم میشی…
بین دلت و عقلت سرگردون…
می بینی ولی انگار کوری…
می فهمی ولی انگار خودتو زدی به نفهمی
خودت خوب میدونی که فاصله بین خوب یابد بودن باریکتر از یه نخ مو هست
فاصله بهشت و جهنم گاهی گفتن یک بله یا یه نه بزرگ هست
اما نمیخوای گوش کنی و همچنان افسار عقلت دست دلته
و همه این تلخی ها وقتی بیشتره که
خودت همه چیز را بدونی
کوزه گر باشی و از کوزه شکسته آب بخوری
خیاط باشی و لباس نداشته باشی
خدایا میدونم خیلی پر رویی هست با این همه گناه اسمتو صدا بزنم
ولی…
خدا جز تو کسی را ندارم که صدا کنم که هم قادر باشه و هم ستار العیوب
خدایا منو ببخش و نجات بده
به حق زهرا مادر ائمه
به حق حسین
کمکم کن….
به قلم یه طلبه
تو خیابون ها و کوچه ها که قدم بر می داری یه احساس عجیبی سر تا پای وجودت را می گیره
دلت هوایی میشه و چشمات ابری و بارونی…
یه صدا تو گوشت مدام طنین می اندازه که
هل من ناصر ینصرنی…؟؟؟؟
و تو با تمام وجود می لرزی
واقعا من یاور و ناصر حسین هستم؟؟؟؟
و اونوقت که تازه تو می مونی و بار گناهات
آیا حسین یار گناهکار و ریا کار و پیمون شکن را تو اهل بیت و یاراش جا میده؟؟
آیا زینب تو را قبول می کنه که تو رکاب برادرش باشی؟؟
هم نفس عباس و هم نشین علی اکبر…؟؟؟
جواب این سوال ها برای خودت هم خیلی سخته …
عاشق حسینم و آلوده گناه …
خدایا واقعا چه خواهد شد؟؟؟