نقش حضرت زهرا دردفاع جانانه از ولایت
فقدان پيامبر (ص) در غصب مقام امامت موجب شد كه حضرت زهرا (س) در شرايط بسيار سخت قرارگيرد. اما با اين وجود بسياري از مسائل، با حضور علني حضرت زهرا (س) باز و روشن مي شد كه بتواند اثر خود را بگذارد به همين دليل ايشان در مرحله ا ي از مبارزات خود مستقيماُ وارد عرصه ي عمل شدند. كه مي توان آن ها را چنين بر شمرد.
الف)ممانعت از بيعت اجباري
پس از پايان كار سقيفه توسط ابوبكر و عمر و به مسند خلافت نشستن ابوبكر اكثريت مردم با او بيعت كردند به جز علي (ع) و بني هاشم و ابوذر و مقداد و سلمان و عده اي كم[1]، در اين زمان عمر به ابوبكر گفت: همه ي مردم با تو بيعت كردند به جز اين مرد و اهل بيتش و اين چند نفر، اكنون سراغ او بفرست. ابوبكر قنفذ را سراغ حضرت فرستاد و به او گفت: اي قنفذ، سراغ علي برو و به او بگو خليفه پيامبر را اجابت كن قنفذ رفت و پيام را رسانيد. اميرالمؤمنين(ع) فرمود: چه زود بر پيامبر (ص) دروغ بستيد پيمان را شكستيد و مرتد شديد به خدا قسم، پيامبر (ص) غير مرا خليفه قرار نداده است. قنفذ نزد ابوبكر بازگشت و پيام علي (ع) را رسانيد. ابوبكر گفت: علي راست مي گويد، پيامبر(ص) مرا خليفه قرار نداده است. عمر غضبناك شد و از جا بر خاست، ابوبكر گفت: بنشين سپس به قنفذ گفت: نزد علي برو و به او بگو اميرالمؤمنين ابوبكر را اجابت كن.
قنفذ پيام را به علي (ع) رسانيد، حضرت فرمود: به خدا قسم دروغ مي گويد. نزد او برو و بگو به خدا قسم نامي را كه از آن تو نيست بر خود گذاشته اي تو خوب مي داني اميرالمؤمنين غير از توست. قنفذ بازگشت و به ابوبكر خبر داد. عمر غضبناك از جا بر خاست و گفت: من ضعف عقل و ضعف رأي او را مي شناسم. و مي دانم هيچ كار ما درست نمي شود مگر اين كه او را بكشيم. مرا رها كن تا سر او را برايت بياورم.
علامه ي مجلسي عهدنامه اي از خليفه ي دوم براي معاويه در بحار آورده است كه ماجراي خود را با زهرا (س) اين گونه حكايت مي كند.
به خانه ي علي (ع) آمدم تا او را با زبان بيرون بكشم. به فضه گفتم به علي بگو براي بيعت با ابوبكر بيرون بيايد. گفت: اميرمؤمنان مشغول است. گفتم بگو بيرون آيد والا داخل مي شوم و او را به اكراه بيرون مي آورم. فاطمه بيرون آمد پشت درب ايستاد و گفت: اي گمراهان دروغگو چه مي گوييد، چه مي خواهيد. گفتم: فاطمه. گفت: عمر چه مي خواهي! گفتم: پسر عمويت را چه شده كه تو را براي پاسخ فرستاده و خودش پشت پرده نشسته است
. گفت: اي شقي، طغيان تو مرا بيرون آورد و حجت را بر تو تمام كرد. گفتم اين اباطيل و افسانه هاي زنانه را از سرت بيرون كن و به علي بگو بيرون بيا. گفت: مورد احترام ما نيستي. عمر! مرا از حزب شيطان مي ترساني در حالي كه حزب شيطان بس ضعيف است. گفتم اگر علي نيايد هيزم مي آورم و خانه را به روي ساكنانش آتش مي زنم و آنان را به آتش مي كشم.
تازيانه ي قنفذ راگرفتم و زدم به خالد بن وليد گفتم تو با مردان هيزم فراهم كنيد وخودم خانه را آتش مي زنم فاطمه دست هاي خود را پشت در گذاشت تا مرا از باز كردن در باز دارد. خواستم در را باز كنم نتوانستم پس تازيانه اي به دست هايش زدم چنان دردش گرفت كه من صداي ناله و گريه اش را شنيدم كه نزديك بود نرم شوم. و از دم در باز گردم اما كينه هاي علي و حرص او به خون دليران عرب را به ياد آوردم.
لگدي به در زدم كه فاطمه شكمش را به آن چسبانده بود و پشت آن پنهان شده بود. چنان فرياد زد كه گمان كردم فريادش مدينه را زير و رو كرد.
شنيدم كه گفت: پدر! يا رسول الله اين گونه با حبيبه و دخترت رفتار مي شود. آه فضه مرا بگير كه به خدا قسم جنين داخل شكمم كشته شد و شنيدم كه او درد زايمان گرفته است. او به ديوار تكيه داده بود در را به داخل راندم و داخل شدم به گونه اي مقابلم ايستاد كه جلوي ديدم را گرفت. از روي مقنعه چنان به گونه اش سيلي زدم كه گوشواره اش كنده شد و روي زمين افتاد. علي بيرون آمد چون احساس مي كردم كه بيرون مي آيد به سرعت بيرون دويدم و به خالد و قنفذ و كساني كه آن جا بودند گفتم از خطر بزرگي نجات پيدا كردم.[2]
در جايي ديگر نيز چنين وارد شده است:
عمر جماعتي را گرد آورد و با آنان به منزل اميرالمؤمنين آمد. چون با در بسته مواجه شد فرياد كشيد، علي! بيرون بيا كه خليفه ي رسول خدا تو را مي خواند. در را باز نكردند هيزم آوردند و دم در گذاشتند. عمر فرياد كشيد به خدا قسم، اگر در را باز نكنيد آن را آتش مي زنم. چون فاطمه دانست كه خانه اش را آتش مي زنند برخاست و در را باز كرد و پيش از آن كه با آن ها رو به رو شود او را پرت كردند و فاطمه پشت در پنهان شد. سپس به اميرالمؤمنين كه روي فرش نشسته بود يورش بردند و دورش جمع شدند و گريبانش را گرفته و به زور بيرون آوردند و كشان كشان به مسجد بردند. فاطمه بين آنان و شوهرش حائل شد و گفت به خدا سوگند نمي گذارم كه پسر عمويم را به ستم بكشيد. واي بر شما چه زود در حق ما اهل بيت، به خدا و رسول او خيانت كرديد در حالي كه رسول خدا (ص) شما را به پيروي، محبت و تمسك به ما سفارش كرد. و خداوند متعال فرمود: «قل لا اسئلكم عليه اجراُ الا الموده في القربي.»[3]
بيش تر مردم علي (ع) را به خاطر فاطمه (س) رها كردند. عمر به قنفذ فرمان داد كه او را با تازيانه بزند و قنفذ با تازيانه به پشت و پهلوي فاطمه زد چنان كه او را سخت رنجور ساخت كه اثر آن در جسم شريفش باقي ماند و همين ضربات، قوي ترين سبب سقط او بود كه رسول خدا (ص) او را محسن ناميده بود….[4]
ابي بصير از امام صادق (ع) روايت كرده كه امام فرمود:
«و كان سبب وفاتها ان قنفذاُ مولي لكنها بنعل السيف بامره، فاسقطت محسناء و مرضت من ذلك مرضا شديداً»[5] «علت فوت فاطمه اين بود كه قنفذ غلام عمر، به دستور وي با غلاف شمشير فاطمه را بزد و درنتيجه محسنش سقط شد و در اثر آن سخت بيمار شد.
علي (ع) وقتي بيرون آمد فاطمه دستانش را به سر برد تا از آن چه كه به او رسيده است از خداي بزرگ استغاثه كند. علي پيراهنش را به روي فاطمه انداخت و گفت: دختر رسول خدا، خداوند پدرت را براي جهانيان رحمت فرستاده است. پس تو نيز اي سرور زنان براي اين خلق نگون بخت رحمت باش نه عذاب.[6]
امام باقر (ع) فرمودند:
«و الله لو نشرت شعرها ما تواطراً» «سوگند به خدا اگر فاطمه (س) مويش را پريشانمي كرد همه ي مردم مي مردند.7]»[
[1]-سليم بن قيس هلالي، كتاب سليم بن قيس هلالي، ص 558./ الاحتجاج، احمدبن علي بن ابيطالب، طبرسي، ج 1، ص 103.
[2]-جعفر، مرتضي عاملي، رنج هاي حضرت زهرا (س)، مترجم محمد سپهري، قم، تهذيب، 1381، ص 690، به نقل از بحارالانوار، ج30، ص 293.
[4]-محمد، محمدي اشتهاردي، رنج ها و فريادهاي فاطمه (س)، قم، ناصر، 1374، ص 213، به نقل از تتمه التواريخ الائمه، ص 35.