هره و صورتي گندمگون و زيبا، با محاسني انبوه و آراسته، با چشماني درشت و جذاب و شبيه ترين فرد به رسول خدا صل الله عليه و آله بود. در رابطه به مردم نگاهي توأم با متانت و مهر داشت و با چهره اي گشاده با آنان برخورد مي نمود. آنچنان كه افراد جرأت
مي يافتند حرف و سخن خود را با او در ميان بگذارند. لبانش متبسم و به ذكر خدا مشغول بود و سخني بي حساب بيان نمي كرد.[1]
او داراي سنگيني وقار و متانت بود. به هنگامي كه راه مي رفت در مشي او تندي و كندي مشاهده نمي شد. احساس عجله و شتاب براي سير و حركت او نبود، جز در مواقعي كه براي دستگيري از مستمندي و يا گشودن گرهي از مشكل مردم به پيش مي رفت.
وقار و سنگيني و او مانع آن نبود كه در حين مشي و حركت با افرادي مصافحه كند، از دل شكستگان دلجويي نمايد و يا مهرورزي خود را از ديگران دريغ دارد. گاهي در راه به يتيمي
مي رسيد، طبق روال دست نوازش خود را به سوي او دراز كرده و مهر و لطف خود را به او ابراز
مي داشت.
در شرح حال امام رضا عليه السلام نوشته اند كه او موي سر و صورت خود را مي آراست و دستور خاصي در مورد آرايش صورت خود به سلماني مي داد و حتي سخن از نوع خضاب و زيبا كردن اوست. او سر و صورت خود را به رنگ مشكي خضاب مي كرد و به چشمان خود سرمه
مي كشيد كه اين امر در نور چشم فوق العاده مؤثر است.
با همه عظمت و وقاري كه داشت پوشش او ساده و به دور از هر علامتگذاري بود. نه به مانند عباسيان و شعار آنها. لباس سياه مي پوشيد و نه چون برخي از علويان لباس سبز داشت. لباس خانه و بيرون او متفاوت بود. در خانه لباس عادي مي پوشيد و در بيرون لباس فاخر. در محيط خانه جامه اي غليظ و درشت مي پوشيد و هيچگاه لباس نرم و ابريشمين به تن نمي كرد. ولي در ميان مردم با لباس بهتري خود را مي پوشاند و در بين جمع حاضر مي شد.[2]
امام عليه السلام به مانند جدش صل الله عليه و آله بوي خوش را دوست مي داشت و همه گاه مبلغي را براي تهيه عطر و بوي خوش اختصاص مي داد. حتي نوشته اند او مشك مي خريد و به محاسن خود مي ماليد.[3] اهل بهداشت بود. دست و دهان را مي شست، هر روز مسواك مي زد و ظرفي داشت كه انواع مسواك ها در آن بود.
دستور مي داد كه بر سر سفره او نمك باشد و غذا را با نمك شروع مي كرد و اگر غذاي او گرم و داغ بود ميل نمي كرد. به پشت مي خوابيد. پاي راستش روي پاي چپ بود. سبزه را دوست داشت و علاقمند بود در محيط سبز قدم زند و از هواي سالم استفاده كند. قبل از غذا دست را
مي شست ولي خشك نمي كرد و پس از غذا دست مي شست و خشك مي كرد.
ب-فضايل
1/ب-فضايل حضرت در شمارش نمي گنجد اما به عنوان نمونه و براي الگوگيري به چند نمونه اشاره مي شود.
-زهد و ورع امام عليه السلام
امام رضا عليه السلام مي فرمود: امام نام عالمي است كه براي او ناداني نيست. كانون قدس و طهارت و معدن زهد و پارسايي است. زهد و تقواي او درخت علم را بارور كرده و براي او بردباري كاملي است. امام رهبري است نيرومند، سياستمداري است آگاه، در تلاش براي او امر پروردگار است. او خيرخواه و ناصح بندگان خدا و نگهبان دين اوست.
علم و فضيلت و زهد و تقواي امام رضا عليه السلام به گونه اي مي باشد كه نه تنها همه مردم حتي دشمنانش به آن اعتراف داشتند. تعلقات دنيوي او بسيار اندك و همه انديشه او حفظ منصب الهي و اجراي وظايف الهي بود. او نجات خود را در زهد و رستگاري خود را در تقوي و ورع مي دانست.[4] زرق و برق ها سبب آن نمي شد كه او از خط وظيفه خود دور افتد.
به دنيا و عناوين دنيوي بي رغبت بود. در عرضه حكومت به امام توسط مأمون و انكار امام از پذيرش و قبول آن، فضل.
وزير مأمون مي گويد: من هرگز خلافت را به اين اندازه بي ارزش نديدم كه مأمون در تحويل آن به امام اصرار و امام از پذيرش آن شانه خالي مي كرد.
2/ب-تقوا
او در برابر شر و بدبختي ها نگهدار بود و تقوا را بهترين وسيله نجات خود از عذاب الهي
مي دانست. هم خود اهل تقوا بود و هم سعي داشت ديگران را به تقوا و پرهيزگاري وادارد. مأمون رجاء بن ضحاك را از مرو به مدينه فرستاد تا امام را از مدينه به ايران حركت دهد. رجاء بن ضحاك در طول سفر دائماً به همراه امام بود و برخي از اسناد نشان مي دهند كه او به عنوان مأموري ناظر كارهاي امام بود. و او به مأمون گزارش داده و گفته بود به خدا سوگند مردي پرهيزگارتر از او نديدم و فردي را نمي شناسم كه بيش از او به ياد خدا باشد. ديگران هم كه درباره او سخن مي گفتند به اين نكته عنايت داشتند كه فردي مراقب خود بود. كم سخن مي گفت كه اين خود جلوه اي از تقوا و حفظ خود از لغزش است.[5]
خط فكري امام عليه السلام اين بود كه تقوي موجد شرافت و آبرومندي است. آن كس كه در زندگي خود باتقوي باشد مي تواند صاحب عزت و آبرو شود. او شرافت را به تقوي و خودنگهداري در برابر گناهان و لغزش ها و رفعت را درگرو اطاعت از خداي سبحان مي دانست و مي فرمود شرافت خود و پرانش در سايه تقوي و عبادت است.[6]
ج-اخلاق و رفتار
امام عليه السلام اخلاق رسول الله صل الله عليه و آله و اجداد خود را داشت و ملكات و فضايل و سجاياي او بر همان قياس و از همان نمونه ها بود و تاريخ او را فردي اهل وفا، اهل رضا به قضاي الهي و اهل توكل و در روحيه داراي نمونه مي خواند.[7]
امام عليه السلام داراي قدرت روح و شجاعت اخلاقي فوق العاده بود. در بيان حق با امكاناتي كه در آن روزگار در اختيار داشت از كسي پروا نمي كرد و اين امر به خاطر توكل فوق العاده اش به خداوند بود. بارها و بارها او را از هارون برحذر داشتند و متذكر شدند كه او فردي خطرناك است و درباره پدرت چنين و چنان كرده است. اما با توكل و اخلاصي كه داشت مي فرمود هر چه
مي خواهد بكند او بر من راهي و سلطه اي نتواند بود.
آنچنان با قاطعيت و قدرت به پيش مي رفت كه در برابر هشدار دوستان از هارون مي فرمود: «اگر ابوجهل توانست موئي از سر پيامبر صل الله عليه و آله كم كند، هارون هم خواهد توانست به ما زيان برساند».
د)ادب
امام عليه السلام آموزنده كلام به جا و الگوي عمل ادب اسلامي بود و نشان مي داد چه كارهايي روا و چه اموري نارواست. از ادبي كه داشت در حضور كسي پاها را دراز نمي كرد. در مقابل افرادي كه نشسته بودند خود به ديوار يا متكايي تكيه نمي نمود. هرگز در خيابان و يا در حضور كسي آب دهان نمي انداخت. زبانش حتي به غلامان و خادمان ليّن و نرم و به دور از كلمات ركيك بود. كسي او را در حال قهقهه نديد. خنده او به صورت تبسم بود. در حضور خود اجازه
نمي داد كسي بلند حرف بزند و سر و صدا به راه اندازد و هم اجازه نمي داد كسي او يا ديگران را به صداي بلند صدا كند. براي اينكه ميهمانان و حتي غلامان او در سر سفره سير غذا بخورند خود را در حين هم سفره بودن تا آخر كار به غذا مشغول مي داشت.
ه-حسن معاشرت
او فردي خوشرو و خوش برخورد بود. با هر مسلماني به سادگي مأنوس مي شد و باب ارتباط خود را با او باز مي كرد. باب انس او به روي ديگران باز بود. همه مي توانستند به سراي او درآيند يا در كنارش بنشينند و با او هم سخن شوند. در رابطه اش با ديگران اهل تكلف نبود. احدي را به ديده تحقير نمي نگريست. انديشه اش اين بود كه همه از يك پدر و مادر و از يك اصل و منشاء هستند و دليلي نيست كه فردي به فرد ديگر برتري بفروشد و خود را به ديگران امتياز دهد. اگر دعوتش مي كردند و او فرصتي مي داشت آن را به سادگي پذيرا مي شد. در كنار آنها مي نشست و غذا مي خورد. در سر سفره غذاي خود همه غلامان را حاضر مي كرد و با همه آنها احوالپرسي و از آنها دلجويي داشت. سعي مي كرد آداب اسلامي و انساني را درباره كمترين افراد از نظر رتبت اجتماعي مراعات كند.
و-شكيبايي و حلم
در برابر افراد كه با او ستيزه و نزاع داشتند حلم مي ورزيدد و در برابر دهن كجي هاي ديگران سعي داشت سكوت كند. چه بسيار كه فردي با او از در بي حرمتي وارد شده و زبان درازي هايي مي كرد و امام عليه السلام در برابر او خموشي گزيده و فقط به نگاه به او و گاهي هم به نگاه به زمين قناعت مي كرد.
همانند جد بزرگوارش امام صادق عليه السلام دعاوي طرفمقابل را مي شنيد و حتي در مواردي كمكش مي كرد كه در جنبه بيان او حجت خود را به دلايلي تكميل كند. آنگاه كه مطلب او تمام شد امام عليه السلام مي فرمود اگر باز هم سخني دارد عرضه كند و آنگاه نوبت به خود
مي رسيد با متانت و وقار و با آرامش و سكون نظرات خود را اعلام و دلايل خود را بازگو مي كرد و نه غرضش دراين عرصه معرفي خود بود، نه اعلام غلبه.
امام عليه السلام جفاكاري و غلبه جويي را بد مي دانست چه در عرصه سخن و چه در
جنبه هاي ديگر براي او روشن كردن حقايق و فرصت دادن به طرف مقابل در انديشيدن است و آن كس كه از در لجبازي مي خواست وارد شود امام حق او را در خاموشي خلاصه مي ديد.
ل-رأفت امام
امام عليه السلام كانون مهر و عاطفه نسبت به خلق خدا و مظهر عشق و محبت نسبت به آنان بود. در زيارت امام عليه السلام مي خوانيم السلام علي الامام الرئوف «سلام بر امام و پيشواي با رأفت و مهربان» اين لقبي است كه بايد گفت از سوي حق درباره او جاري گشته است.
امام عليه السلام ياور درماندگان و ملجاءبي پناهان مي باشد. چه بسيار بودند يتيماني كه گرمي دست او را بر سر و روي خود احساس كرده اند و چه بسيار بوند مستضعفان و گرفتاراني كه در سايه ياري رساني هاي او به خيري دست يافتند و بالاخره چه بسيار بودند واماندگان و خانواده از دست داده هايي كه امام عليه السلام براي آنها پدر و نان آور بودند.[8]
ي-زندگي عبادي
امام عليه السلام اسوه كامل عبوديت مي باشد و در اين راه به حدي رسيد كه او را عاشق عبادت معرفي كردند. زيرا نماز را در اوقات خود و درست و به موقع انجام مي داد و براي به وقت خواندن آن اهميت بسيار قائل بود.
اهل روزه بود و بسياري از روزهاي عمرش در روزه داري گذشت و بسياري از شبها قائم و بيدار و در حال تهجد بود و در عصر او كسي را در اين سطح و درجه نيافته بودند. شيوه عبادت او همانگونه بود كه پدر و اجدادش داشتند و معمولاً به تبعيت از خط رسول الله صل الله عليه و آله ثلث آخر شب بيدار بود و به تهجدو نجوا و اشك ريزي و ضجه و ناله مي پرداخت. روزهاي پنج شنبه اول هر ماه و چهارشنبه آخر هر ماه را در حال روزه مي گذراند.[9]
قرائت قرآن را در حال روزه داري بسيار دوست مي داشت و مي فرمود به هنگامي كه تدبر در آيات قرآن دارم هر سه روز يك ختم قرآن مي كنم و به هنگامي كه فقط به قرائت قرآن
مي پردازم هر روز يك ختم قرآن خواهم داشت.[10]
اهل حج و طواف بود و در آن حالي از عبادت داشت. خانه كعبه را دور مي زد. در حالي كه به نظر مي رسيد از خود بريده و در حال و موقعيتي ديگر است. عشق به محبوب و لذت مناجات و راز و نياز او را از خود بيخود كرده و بر شدت حب او افزوده مي شد.
او عبادت را وظيفه عبد نسبت به پروردگار لااقل در مقام شكر مي دانست. براي آن ارزش و اعتباري قائل بود و آن را براي خود افتخاري به حساب مي آورد و چنين اظهار مي داشت كه حركت به سوي عبادت نوعي دعوت از جانب پروردگار و اعلام پذيرش و قبول او به درگاه خويش است و بدينگونه بود كه عبادت را بسيار دوست داشت.
[1] -علي قائمي، همان، ص 122.
[2] - محمد بن علي بن بابويه، شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا (ع)، ترجمه علي اكبر غفاري، حميدرضا مستفيد، تهران، دارالكتب اسلاميه، 1385، ج 2، ص 416.
[3] - محمدباقر مجلسي، بحارالانوار،ترجمه محمدباقر كاره اي، تهران، انتشارات اسلاميه، 1385، ج 3، ص87.
[4] -همان، ج 49، ص 95.
[5] -همان، ص 90.
[6] -همان، ج 49، ص 95.
[7] -همان، ج 9، ص 87.
[8] -علي قائمي، در مكتب عالم آل محمد (ص)، ص 145.
[9] -همان، ص 148.
[10] -فضل الله كمپاني، حضرت رضا عليه السلام، تهران، مفيد، 1386، ص 18.
که خدیجه سلام الله علیها در آسمان زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله خورشیدی است
بی غروب؛ به چند نمونه وصف پیامبر از آن بانوی آزادگی و کمال نگریسته که هم نشانگر موقعیت ممتاز خدیجه سلام الله علیها در قلب پیامبر صلی الله علیه و آله است و هم نشانگر حق شناسی و قدرشناسی آن پیشوای آزادی، که اینک دنیای ما و جامعه ی ما به گوهری نایاب تبدیل شده است:
1- پس از گذشت مدت ها از رحلت جانسوز خدیجه سلام الله علیها روزی درحضور پیامبر صلی الله علیه و آله نام بلند آن بانوی بزرگ به میان آمد، آن حضرت سخت دلخوش اندوه از دست دادن آن یار بی همتا گردید! باران اشک از آسمان دیدگانش فروبارید و ا زعظمت و شهامت او و ایمان و فدکاری اش سخن به میان آمد و فرمود: خدیجه! و چه کسی می داند خدیجه کیست؟! یکی از همسران آن حضرت گفت: ای پیام آور خدا: چرا گریه؟ آن هم برای بانویی سالخورده ه سال هاست جهان را بدرود گفته است؟
پیامبر فرمود: «صدَّقَتنی اِذ کَذَّبتُم و آمَنَت بی اِذ کَفَرتُم وَ وَلَدَت لی اذ عَقَمتُم»[1]
او بانوی نواندیش و معنویت خواهی بود که وقتی شما مردم مرا در دعوت توحیدی و آزادی بخشم دروغ پرداز می انگاشتید، او راست گویی و درست اندیشی ام را گواهی کرد، و آن گاه که شما در کفر و حق ناپذیری پای می فشردید، او به من راه و رسم آسمانی ام ایمان آورد، و به لطف خدا برای من فرزندانی آورد… وخدا نسل و تبار مرا از او قرار داد.
و نیز آورده اند که: روزی آن حضرت در حضور مردم در مسجد، در وصف امام حسن و حسین که درود خدا برآنان باد- از جمله فرمود: «اَیُِها النّاس! اَلا اُخِیرُکُم بِخَیرالنّاسِ جَدّاً وَ جَدَّةً»
هان ای مردم! آیا شما را آگاهی ندهم که بهترین انسانها از نظر پدربزرگ و مادربزرگ چه کسانی هستند؟
مردم گفتند: چرا ای پیامبر خدا! فرمود:
«اَلحَسَن و الحُسِینُ، جَدّهُما رسول الله و جَدَّتُهُما خَدیجَهُ بنتُ خُویلَدٍ»
برترین روزگاران در ریشه و تبار، حسن و حسین علیها السلام هستند؛ چرا که نیایشان از طرف پدر ومادر، پیامبر و خدیجه می باشند.[2]
و باز در وصف آن بانوی خرد و معنویت فرمود:
«خیرُ نساءٍ الجنهِ مَریَمُ بنت عمرانَ، و خدیجهُ سلام الله علیها بنت خویلدِ، و فاطمهُ سلام الله علیها بنت محمد صلی الله علیه و آله و آسیة بنت مزاحم إمرأة فرعون»[3]
بهترین زنان بهشت پرنعمت و زیبای خدا، مریم دختر عمران؛ خدیجه دختر خویلد؛ فاطمه دخت ارجمند محمد صلی الله علیه و آله؛ و آسیه دختر «مزاحم» و همسر فرعون.
و در نقش ممتاز او در پیشرفت دین و تحقق آزادی و عدالت و شکست تاریک اندیشی و استبداد فرمود: « ما قامَ و لاستقامَ الدّینُ الاّ بسیف عَلیٍّ و مالِ خدیجة»[4]
اسلام پس از منطق و منش پرجاذبه ی پیامبر، با دو عامل اساسی بسط و گسترش و پایداری یافت: جهاد و فداکاری همه جانبه ی علی علیه السلام و دیگر ثروت و امکانات گسترده ی خدیجه سلام الله علیها، که همه را بزرگ منشانه به پیامبر خدا هدیه نمود.
برگرفته از تحقیق پایانی سرکار خانم نرجس انصاری
[1] - محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 16، ص 8 / علی کرمی فریدنی، فروغ آسمان حجاز خدیجه سلام الله علیها ، ص 248 /علی بن عیسی اربلی، کشف الغمه فی معرفة الائمة، قم علمیه، 1381، ج 2، ص 72
[2] - محمدباقر مجلسی، همان، ج 43، ص 302 /علی کرمی فریدنی، همان، ص 262
[3] - ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، مترجم: محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره، بی نا، 1385، ج 10، ص 266 / محمدباقر مجلسی، همان، ج 13، ص 162/ همان ج 16 ص 2/ علی کرمی فریدنی، همان ص 250
[4] - محمدکاظم قزوینی، فاطمة الزهرا، من المهد الی اللّحد، بی جا، دارالصادق، 1397، ص 266/ علی کرمی فریدنی، همان ص 253
[5] - ابن ابی الحدید، همان جا
[6] - محمد دشتی، نهج البلاغه/علی کرمی فریدنی، همان، ص 263
;">می آورد، و فطرت الهی و انسانی آنان را بارور می سازد.تربیت دینی به معنای واقعی کلمه، تربیتی است که از مراحل گوناگون عبور می کند و هر قدر عمیق تر می شود به همان میزان از منابع کنترل بیرونی آزادتر می شود، به گونه ای که تربیت دینی از انگیزه های بیرونی، مادی، جسمی و ابزاری شروع و به انگیزه های درونی، معنوی، معرفتی و ارزشی ختم می گردد.[1]
اگر به واقع، غایت تربیت انسانی سازندگی روح و تهذیب نفس و اصلاح مناسبات فردی و اجتماعی و تعهد و تقید به ارزش های اخلاقی و هنجارهای معتدل جامعه باشد- همانگونه که از گفتارها و نظریات بزرگان فلسفه و دین در این زمینه بر می آید- قدرتمندترین منبع تغذیه و تکمیل ابعاد گوناگون تربیت انسانی و ضامن بقا و استمرار رهاوردهای تربیتی بشر چیزی جز دین و ارتباط با معبود نیست. ارتباط با معبود تنها منبع حقیقی سکون و آرامش و روان است؛ اراده را تقویت و غرایز و عواطف را به طور معجزه آسا کنترل می کند.
اهمیت تربیت دینی:
همه افراد انسانی با فطرت خداشناس متولد می گردند. استاد بزرگوار مرحوم علامه طباطبایی می فرمودند: «همه افراد انسان با فطرت خداشناسی متولد می گردند. در میان تمام آیات قرآن مجید که در ارتباط با خدا سخن می گویند، هرگز آیه ای درصدد بیان نحوه شناسایی خدا نیست، زیرا شناخت خدا امری فطری است و همه آیات قرآنی درصددند شرک را از انسان ها دور سازند.»
بدین دلیل اصل پرورش حس مذهبی و اخلاقی از حقوق مسلمه کودکان است و بدیهی است که اگر حس مذهبی در افراد تقویت گردد، به تدریج راه سعادت دنیا و آخرت به روی آنان گشوده می گردد و آن ها از عذاب الهی برکنار خواهند ماند.
با توجه به این مقدمه، در اهمیت پرورش دینی و اخلاقی در کودکان، همین بس که همه نیازمندی های فطری و طبیعی کودکان به وسیله تقویت حس مذهبی و اخلاقی در کودکان ارضاء و تقویت می گردد. نتیجه آن که کودکان هم از نظر جسمی هم از نظر روحی، افرادی سالم و تندرست و بانشاط خواهند بود. با توجه به آیات قرآن افرادی که حس دینی و اخلاقی در آن ها رشد می یابد، به حیات جاودانه دست می یابند و از زندگی حیواني گذر کرده، طعم و لذت زندگی انسانی را لمس خواهند کرد.
با مطالعه آیات قرآن این واقعیت آشکار می گردد که همه موجودات کره زمین به خاطر انسان آفریده شده اند، خداوند می فرماید:
«و سخر لکم ما فی السموات و مافی الارض جمیعا»[2] آفرینش زمین و آسمان و همه موجودات، به دلیل خلیفه الله بودن انسان بوده است و روشن است که صلاحیت ها و
شایستگی های افراد انسانی جز در پرتو تربیت دینی و اخلاقی امکان پذیر نیست. اگر تربیت دینی و اخلاقی وجود نداشت، هرگز مصداقی برای خلیفه الله بودن انسان به وجود نمی آمد.[3]
هدف در تربیت دینی:
در تربیت دینی هدف آنست که رابطه ای بین کودک و خدا ایجاد گردد و در سایه آن، وابستگی پدید آید و آدمی براساس آن قادر شود که خواسته ها و تمایلات نامشروعش را به بند کشد. زندگی را رنگ الهی دهد و برنامه حیاتش را براساس مقررات خداوندی استوار سازد.
در تربیت دینی غرض آنست که انسان صالح پرورش یابد، یعنی کسی که تمام نیروهای مادی و معنوی او در مسیر هدف باشد و جز در راه رضای معبود گام برندارد. در چنین تربیتی کوشش به ایجاد تعادل بین ماده و معنی و رعایت اعتدال در فعالیت و رفتار جاری است و در سایه آن می خواهیم تشویش و اضطراب در زندگی نباشد، دلهره ها و ترس ها که منشأ بسیاری از مفاسد و رذایل است از بین برود، بدبختی ها زوال پذیرد و بین نفس انسان و زندگی آشتی برقرار گردد.[4]
عوامل مؤثر بر تربیت دینی:
در ساختار تربیتی و دینی افراد، عوامل بی شماری تأثیر دارند. بدیهی است که همه این عوامل در یک درجه و سطح قرار ندارند و برخی از آن ها تاثیراتشان عمیق و برخی دیگر، سطحی است. در اینجا به ذکر برخی از این عوامل که تاثیر گذاری آن ها عمیق تر است اشاره می شود:
1-وراثت: منظور، ارث بردن کودک از صفات و ویژگی های پدر و مادر و آباء و اجداد است که از راه نطفه انجام می گیرد. پدر متدین و با اخلاق، روحیه دینداری و تخلق به اخلاق را به فرزند خود انتقال می دهد. به همین مناسبت، اسلام برخی از ازدواج ها را ممنوع کرده است مثل این که آدم بخواهد با شخص الکلی و یا احمق ازدواج کند.
2-محیط: غرض از محیط، مجموعه عوامل و شرایطی است که فرد در آن زندگی می کند و تحت تاثیرات آن قرار می گیرد.
بدیهی است که عوامل محیطی به دو دسته تقسیم می شوند: یک دسته عوامل انسانی و دسته دیگر عوامل غیرانسانی است. منظور از عوامل انسانی این است که کودک در چه محیطی متولد می شود و با چه نوع رفتارهایی آشنا می گردد در خانواده ای که روابط پدر و مادر در کمال صفا و صمیمیت است و یا در خانواده ای که دائما جنگ و جدال در آن وجود دارد.
3-نقش معاشران و دوستان: کودک یک موجود اجتماعی است، احتیاج به انس و الفت دارد و نیازمند به همبازی است. پدران و مادران هرگز نمی توانند نقش همبازی را عهده دار شوند، گرچه خود را فوق العاده صمیمی نشان دهند تاثیری که دوست بر انسان می گذارد، قابل مقایسه با راهنمایی و اندرز پدران و مادران نیست زیرا کودکان در برابر گفته های بزرگترها مقاومت
می کنند، ولی در برابر دوستان و معاشران ناخودآگاه از رفتار و کردار آنان اقتباس می نمایند. روی این اصل، پدران و مادران باید با همه وجود تلاش کنند معاشران خوبی برای فرزندان خود انتخاب کنند.[5]
تازه جامعه اسلامی در مدینه پا گرفته بود پیامبر(ص) چون شمعی فرزوان در جمع صمیمی مهاجران و انصار، همراه با خانواده خود زندگی می کرد. چشم های مسلمانان به خانه پیامبر دوخته شده بود، در انتظار این که فاطمه (سلام علیها) با چه کسی ازدواج خواهد کرد.
برخی که خود را شایسته همسری با دختر پیامبر(ص) می دانستند به خواستگاری او رفتند اما پیامبر(ص) فرمودند: امر ازدواج فاطمه(س) با پروردگار اوست. [1]
در این میان چند نفر از مسلمانان به حضرت علی(ع) گفتند: «تو به خواستگاری فاطمه برو شاید پیامبر(ص) بپذیرد.» [2]
فاطمه زهرا(س) به عقد امیرالمومنین در آمد و مردم شنیدند که پیامبر(ص) فرموده است:
بشارت باد بر تو ای ابوالحسن! خداوند در آسمان، فاطمه را به عقد تو در آورد، قبل از اینکه من در زمین او را به همسری تو درآوردم.
و فرمود: «و لولا علی لما کان لفاطمه کفو»[3]
اگر علی نبود برای حضرت فاطمه(س) هیچ همتا و همانندی یافت نمی شد.
فضای پر امید خانه حضرت زهرا(س) را شکوفه های انتظار پوشانده بود. انتظار نوزادی که لبخند شادمانی را بر لب های پیامبر(ص) می نشاند. این مولود نه تنها نور چشم و فرزند فاطمه(س) بود، بلکه پاره قلب و فرزند پیامبر(ص) نیز بود.
مردم مدینه این حدیث را از رسول خدا(ص) شنیده بودند که می فرمود: خداوند فرزندان هر پیامبری را، تنها از نسل او قرار داد، اما فرزندان مرا از نسل من و از نسل علی بن ابی طالب (ع) قرار داد، فرزندان هر دختری به پدرشان نسبت داده می شوند، جز فرزندان فاطمه(س) که من پدر آنان هستم. [4]
سرانجام، در نیمه ماه رمضان، ماه زیبای ضیافت الله، فرزند رسول خدا
(ص) دیده به جهان گشود و شادمانی و سرور فضای خانه پیامبر(ص) و امام علی(ع) را عطرآگین کرد.
در تاریخ ولادت آن حضرت اختلاف وجود دارد، که در تاریخ روز ولادت همگی اقوال یکی می باشد ولی در تاریخ سال ولادت دو قول که یکی سال دوم هجری و دیگری سال سومی هجری بادشد. که با بررسی اقوال مختلف صحیح تری دو قول مربوط به سال سوم هجری می باشد.
بنابراین امام مجتبی(ع) در شب سه شنبه[5]، نیمه ماه مبارک رمضان[6] سال سوم هجرت[7] متولد شدند. این خود فضیلتی برای این امام بزرگوار است که در چنین ماهی و چنین شبی قدم به این عالم گذاشت.
در واقع امام حسن(ع) دو سال پس از تزویج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه متولد شد و این واقعه بین جنگ احد و آمدن پیغمبر به مدینه بود. [8]
امام حسن(ع) در شش ماهگی به دنیا آمده همچون عیسی بن مریم که او هم شش ماهه به دنیا آمده بود.
روایت کرده اند: که یک روز ام فضل همسر عباس عموی پیامبر به منزل او آمد و گفت: ای محمد دیشب در خواب دیدم که یکی از اعضای بدن خود را در خانه من جا نهادی. پیامبر فرمود: فاطمه دخترم پسری به دنیا آورده است که تو باید او را شیردهی. [9]
امام حسن(ع) نه تنها از سوی پدر بلکه از سوی مادر به عبدالمطلب و از هر دو سو علی نیز به هاشم منسوب می گردد و از آنجایی که حسن به جد بزرگوارش بیش از حد شباهت داشت رسول خدا(ص) می فرمود: حسن از آن من است و حسین از آن علی است.
برگرفته از تحقیق پایانی خانم مریم مشی [10]
گاهی اگر وقت کنیم و نگاهی به زندگی خودمان بیندازیم … اگر فیلم سینمایی زندگی امان را یکبار با حوصله از اول تا به آخر مشاهده کنیم . نقش یک نفر را خیلی کم رنگ یا خیلی پر رنگ تر خواهیم دید …
برای بعضی آدم ها این نقش همیشه پر رنگ است برای بعضی مثل یک خط ممتد و برای بعضی مثل نقطه چین و برای بعضی خط چین… آری منظورم همانی است که شما فکر می کنید نقش خدا…!!!
چقدر در زندگی امان نقش دارد و چقدر حاضریم به او اعتماد کنیم و گهگاه سکان کشتی زندگی امان را به صاحب و مالک اصلی اش بسپاریم …
چقدر حاضریم تو کل کنیم ؟
آیا ما انسان با توکلی هستیم؟؟؟ برای دانستن این موضوع بد نیست نگاهی به کلام متوکلین بیندازیم و ببینیم از منظر آنان توکل چه نشانه هایی دارد:
نشانه هاي توكل
توكل داراي علائم و نشانه هايي است كه در روايات متعدد به آنها اشاره شده است و در صورت ظهور آنها، انسان ميتواند مطمئن شود كه به اين مرحلة عالي رسيده است . جبرئيل در پاسخ پيامبر (ص) نشانه هاي توكل را اينگونه بيان ميكند :
«فَاِذا كانَ العَبدُ كَذلِكَ لَم يَعمَل لِاَحدٍ سِوَي اللهِ وَ لَم يَرجُ وَ لَم يَحَف سِوَي اللهِ وَ لَم يَطمَع فِي اَحَدٍ سِوَي اللهِ»[1]
«يعني وقتي انسان داراي توكل شد براي كسي جز خدا كاري نميكند، جز به خدا اميد ندارد و از غير خدا نميترسد و چشم طمع به كسي جز خدا ندارد ».
مولا امير المؤمنين (عليهالسلام) در بيان نشانه توكل ميفرمايد :
«حَسبُكَ مِن تَوَكُّلِكَ آَن لا تَرَي لِرِزقِكَ مُجرِياً اِلّا الله سُبحانَهُ»[2] « از توكل تو همين بس كه غير خدا را روزي رسان خود نداني» .